[نام:(نیمه پلیس یک شیطان کامل است)]
هرچه که بیشتر میدوید
نفس هایش سریع تر و تند تر در شش هایش به جریان می افتاد
صدای پاهایش به قدری بلند بود که تمام حیوانات روز زی در آن شب تاریک که ماه کامل و خونین به نظر میرسید و چشم هر موجودی را به ترس و وحشت فرامیخواند را بیدار میکرد و آنها را وادار به هیاهو و ایجاد صوت میکرد.
جغدها در آن لحظات گوش هرکسی را به شنیدن آواز وحشت و دلهره دعوت میکردند
شغال ها و گرگ ها در آن زمان به دلیل سرخی مهتاب، با جغد ها همخوانی میکردند و ترانه مرگ و ترس را به این ملودی اضافه میکردند
سر بازرس جان که تا ساعاتی قبل درحال نوشیدن قهوه و خوردن شامش در بالکن کوچک و پرگل خانه اش بود بعد از دریافت نامه ای از طرف گروهبان جف فوری خود را به محل پیام رسانده بود و تا اکنون در تعقیب فرد متواری و دستگیری او بود
حالا که از این تعقیب و گریز به نفس افتاد
دیگر نای رفتن نداشت اما ادامه داد چون میدانست اگر ادامه ندهد سرنوشت شومی مردم کل قلرو و کشور را به انتظار میکشد.
صدای پاها بلد تر میشد زیرا هرچه به جلو میرفتند به دلیل بنبست شدن آن مسیر شانس بیشتری برای دستگیری مجرم داشتند
بلاخره پس از چند ساعت این دوندگی به پایان رسید و همه به انتهای خط که کوچه ای باریک و بنبست بود رسیدند
سربازرس که لحضه ای برای نفس گیری خم شده بود و عرق های پیشانی اش که تا زیر چانه اش کشیده شده بودند را پاک میکرد
پس از لبخندی شادمان و پیروزمندانه
ایستاد و قدم هایش را بر زمین استوار کرد
با حالتی تعنه آمیز رو به متواری نگاهی انداخت و همراه با تبسمی از روی غرور گفت:هِهه....فکر کردی اگه یه ماسک تقلبی و لباس مبدل آشغالی بپوشی میتونی از دست مامورای دولت قایم بشی و فرار کنی؟..کورخوندی..ما از اون ماموراش نیستیم که چهره تقلبی رو از واقعی تشخیص ندن....رمی دگنر
رمی که تا پایان سخنان سربازرس چیزی نگفته بود و هر کس او را میشناخت می گفت که حتما برای سرگرمی و از عمد خود را وارد تله ماموران انداخته و برای سرگرمی و هدفی کوچک خود را به سمت کوچه بن بست کشانده با لبخندی شیطنت آمیز و قهقهه ای کر کننده که هر کس این صدا را از فاصله ۲۰۰متری میشنید از شدت وحشت و ترس دچار تشنج کردن میشد
به پرواز درآمد و در اوج قرار گرفت
عصایی که در دست داشت را به همراه وردی که در زیر لبانش زمزمه میشد به سمت ماموران هدف قرار داد و با فوتی قوی و محکم آن را به طرف پلیس ها پرتاب کرد