سالهاست که شب یلدا با دیوان حافظ ارتباط مستحکمی پیدا کرده و البته شبیه مواجهه اغلب ایرانیها با قرآن که آن را ابزاری برای استخاره و تعیین تکلیف در مواقع سردرگمی و حتی کتابی برای پیشگویی میدانند، با اشعار حافظ هم همین مواجهه را داریم و تنها کارکردش تفأل است. جالب اینکه هم در قرآن برخورد خوبی با تفأل یا تطیّر نشده (آیات 131 اعراف، 18 یس و 47 نمل) و هم تنها جایی که حافظ به شب یلدا اشاره کرده، جای جالبی نیست و همصحبتی و همراهی با حاکمان و اهل دنیا را به طول تاریکی شب یلدا تشبیه کرده است:
صحبت حُکّام، ظلمتِ شبِ یلداست نور ز خورشید جوی، بو که برآید
میشود گفت همین تناقضهای ظاهری به زندگی معنا میدهد. شما هرچقدر بگویید که استخاره و تفال و تطیّر سند معتبری ندارد، اما تجربه زیسته آدمها میگوید که میشود با استخاره گاهی از حیرت درآمد و انتخاب درست کرد و آینده را هم دید. همین که چند نفر چنین تجربهای داشته باشند، برای آدمهای سرگردانی که توان انتخاب ندارند، این انگیزه ایجاد میشود که زمانی با پرندگان و نوع رفتار و حرکت آنان، تکلیف خود را مشخص کنند (درست مثل کاری که هنوز هم بعضیها با هما و کلاغ انجام میدهند)، گاهی هم به یک کتاب رازآلود مثل قرآن یا دیوان حافظ چنگ بزنیم و فال بگیریم.
ماهیت پارادوکسیکال شب یلدا فقط به همین سنت ختم نمیشود. یلدا را اگر واژهای سُریانی و شبیه کلمه عربی میلاد بدانیم، قرار گرفتن آن در طولانیترین شب سال و ایام منسوب به تولد مسیح و منجی، آدم را به یاد زندگی در نوسان میان روشنایی و تاریکی و امید نجات میاندازد. کاری که همه ما هر لحظه با آن درگیریم و مدام باید میان نور و ظلمت حرکت و انتخاب کنیم و امید نجات داریم.
جامعه صنعتی که کمتر با کشاورزی درگیر است، برایش شب اول زمستان و تابستان فرق خاصی نمیکند. برای انسان کشاورز خیلی مهم بود که از آغاز زمستان، روزها کمکم طولانیتر میشود و زمان کار و کسب درآمد با کشاورزی و آب و زمین فرا میرسد. برای همین هم ماهیت شب یلدا قبلا با شبنشینی و خوردن خوراکیهای مختلف گره میخورد و الان بیشتر با فال حافظ گره خورده است. انگار انسان کشاورز تکلیفش با طبیعت و زمین و آب و گیاهان روشن بود و فقط خوردن خوراکیهای مختلف حالش را خوب میکرد. ولی انسان امروز آنقدر خسته و سردرگم است که فال حافظ در خلال یک مهمانی میتواند حال او را خوب کند و برایش خاطره بسازد. این خاطرهها هم گاهی آنقدر شخصی و خصوصی است که مثل من هیچ خاطرهای برای نوشتن پیدا نمیکنید :)