ویرگول
ورودثبت نام
کلبه‌ی تنهایی من
کلبه‌ی تنهایی من
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

بریکینگ بد

خب احتمالا هر کی که تا الان بریکینگ بد رو دیده باشه بعد از تموم شدنش تا چندین وقت ذهنش درگیر بوده و نتونسته هیچ فیلم و سریال دیگه ای ببینه!

چون تازه تمومش کردم و ذهنم هنوز داره راجبش فکر میکنه، دلم خواست به چیزایی که از این فیلم خیلی یادم موند اشاره کنم تا شاید شما هم براتون خاطراتی زنده بشه.

اول از همه حتما شنیدین که بریکینگ بد ثابت کرد که هدف، مسیر رو توجیه میکنه! اعتقاد من از قبل هم همین بود منتها خیلی ها هستن که باور دارن که نباید در هیچ صورتی کار اشتباهی صورت بگیره حتی برای هدفی والا.

البته توی قسمت آخر ثابت شد که والتر همه‌ی این کار هارو برای احساس خوبِ خودش انجام میداده و فقط سعی میکرد به خودش بقبولونه که اینا همش برای خانوادشه. حالا این موضوع بازم چیزیو راجب "هدف، مسیر رو توجیه میکنه" عوض نمیکنه. مگه چه چیزی از خودِ آدم مهم تره؟؟؟ ما حتی وقتی عاشق هم میشیم، عاشقِ اون حسِ خوبی میشیم که از طرف میگیریم؛ که اونم باز برای حالِ خوبِ خودمونه.

اکثر ما والتر وایت رو با تمام وجود درک میکنیم و میگیم کارش درست بوده و اون زندگی خیلی بهش بدهکار بوده. اما چرا؟؟؟ چون ما هممون تک تک صحنه هایی که برای والتر رخ داد رو با پوست و استخونمون درک کردیم و مزشو چشیدیم. ما هممون یبار دیدیم که چقدر واسه‌ی خانواده یا یه دوست تلاش کردیم و اونا همه رو نادیده گرفتن و بهم پشت کردن. همونقد که زندگی به والتر بدهکار بود به ما هم بدهکاره. فقط والتر سعی کرد حقشو بگیره و آخرم با خوشحالی و یه لبخند توی آزمایشگاهِ شیمی مورد علاقش از دنیا رفت (البته اگه از دنیا رفته باشه!).

یه صحنه ای توی قسمت اول فصل اول بودش که هنک به والتر پیشنهاد میده که یبار با تیم هنک برن سراغ گرفتن چنتا مواد فروش و خب میدونیم که همه‌ی داستان از همونجا شروع شد که والتر توی عملیات جسی رو دید و بهش پیشنهاد درست کردن مواد داد! نتیجه اون همکاری هم کهبه امپراطوریِ هایزنبرگ بزرگ ختم شد! سر همون دستگیری والتر هم بود که هنک جون خودشو از دست داد و برای همیشه از این دنیا رفت. خیلی عجیبه نه؟! هنک با دست خودش والتر رو برد به اون عملیات و تهش از اونجا شد که خودشم تو این همه دردسر افتادش. خلاصه میبینیم که یه جمله‌ی خیلی ساده‌ی ما میتونه چقد زندگی خودمونو و دیگران و کل جامعه رو عوض کنه!

در آخر هم دوست داشتم یادی کنم از رابطه‌ی پینکمن و مستر وایت که هممون دوست داشتیم اینا همیشه با هم دوست باشن و اینقد دعوا نکنن و نزنن همو بکشن و حتی تا آخرین لحظه منتظر بودیم که جسی با ماشینش والتر رو سوار کنه و با هم فرار کنن اما آخرش نشد. ولی خب برای بار صدم دیدیم که والتر بازم جون جسی رو نجات داد و بعدش جسی توی آخرین لحظات از کشیدنِ ماشه بر روی مستر وایت، منصرف شد و رفت.

از تلخ ترین قسمتای این سریال هم افسار گسیختگی های اسکایلر (همسر والتر) بودش که هممون ازش بدمون میاد و اعتقاد داریم که والتر اصن چرا این همه مدت پاش وایستاد و بخاطرش این همه جنگید؟؟؟ جز اینکه اسکایلر فقط خیانت کرد و پشت همسرشو خالی کرد. فقط یک جا سر خریدن کارواش باهاش هماهنگ بود که اونم با گفتن اینکه امیدوارم زودتر سرطانت برگرده از دمانش درآورد!

خلاصه که من سرنوشت مستر وایت رو دوست داشتم و به نظرم هم اون امپراطوری که براش عقده شده بود رو تجربه کرد هم پولی هم که برای خانوادش میخواست کنار گذاشت و در آخر هم همه‌ی اونایی که بهش خیانت کردن رو به سزاشون رسوند و بعد با خیال آسوده از این دنیا رفت :))))

بریکنیگ بدوالتروایتجسی پینکمنهایزنبرگمت آمفتامین
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید