از شناخت تا اقدامهای کوچکِ مؤثر
وقتی از آزار حرف میزنیم، بیشتر ذهنها به سمت خشونت جسمی میرود. این شکل از خشونت، واقعی، جدی و بسیار آسیب زاست. اما واقعیت این است که سوءاستفاده فقط به خشونت جسمی محدود نمیشود. در تجربه های بالینی و آموزشی میبینیم که شکلهای دیگری از آزار—مثل آزار عاطفی، مالی یا محیط کاری—نیز وجود دارند.
این شکلها معمولاً نامرئی هستند، ممکن است کمتر مورد توجه قرار بگیرند یا حتی دیده نشوند، اما همانطور که خشونت جسمی فرساینده است، انواع دیگر هم به همان اندازه فرساینده هستند.
و ممکن است نشانه های آن را به صورت ذهنی/روانی و جسمی/فیزیولوژیک تجربه کنیم:
ذهنی/روانی: شرم مداوم، تردید به قضاوتهای خود، از دست دادن اعتماد به ذهن خویش، کاهش تمرکز، کابوس یا مرور مداوم اتفاقها، و احساسِ «هیچ راهی ندارم».
جسمی/فیزیولوژیک: تنش مداوم در شانه و گردن، دل درد یا سردردهای تکراری، بیخوابی یا خوابزدگی، تپش قلب یا احساس سنگینی در قفسه سینه، و خستگی همیشگی بدون علت مشخص.
در این نوشته سه هدف را دنبال میکنیم:
شناخت: دیدن و شناسایی الگوهای رایج آزار در بستر فرهنگ و خانواده.
امکان: ردّ این باور که «همه چیز از پیش تعیین شده است و ما هیچ انتخابی نداریم»، و توضیح اینکه حتی در محدودیتها، انتخابهای کوچک میتوانند شرایط آینده را اندک اندک تغییر دهند.
اقدام : گام های عملی برای بازیابی کنترل در بستر فرهنگ و شرایط.
آزار در خلأ رخ نمیدهد؛ همیشه درون بافت خانواده، فرهنگ و نقش های اجتماعی شکل میگیرد. برای روشن تر شدن بحث، ما در اینجا چند مثال ملموس از بافت ایرانی را میآوریم. این به معنای محدود کردن آزار به همین مثالها نیست—بلکه صرفاً نشان میدهد که در فرهنگهای مختلف، ارزش ها و نقش هایی که در حالت سالم میتوانند حمایت کننده باشند، گاهی به ابزاری برای آسیب بدل میشوند.
چگونه یک رفتارِ آسیب زا در پوششِ ارزش "طبیعی" میشود؟
رفتارهای آسیب زا اغلب مستقیم و آشکار ظاهر نمیشوند. آن ها در بافت فرهنگ، خانواده و نقش ها لباس ارزش و هنجار به تن میکنند و همین باعث میشود دیرتر شناخته شوند. چند سازوکار مهم در این طبیعی سازی:
برچسب گذاری مثبت: وقتی رفتار با کلماتی مثل «حفاظت»، «غیرت» یا «مسئولیت» نامگذاری میشود، ظاهر ارزشمند و حمایت گرانه یی دارند و همین باعث میشود کمتر به جنبه های آسیب زای آن توجه شود.
توجیه اجتماعی: وقتی اطرافیان یا بزرگترهای خانواده همان رفتار را تأیید یا تکرار میکنند، فرد آسیب دیده به جای زیر سؤال بردن رفتار، خود را مقصر میبیند.
عدم شفافیت و رازآمیزی: وقتی اطلاعات (پول، روابط اجتماعی، مکالمات) در انحصار یک نفر باشد، رفتار کنترل گرانه کمتر دیده میشود یا به راحتی توجیه میشود.
تدریجی شدن و عادتکردن: رفتارها اغلب آرام آرام شدت میگیرند. چیزی که ابتدا «نگرانی» یا «مراقبت» نامیده میشود، به مرور به «قاعده» تبدیل میشود و دیگر سخت است که برچسب آزار روی آن گذاشته شود.
غیرت و حفاظت: این ارزشها بامحدود کردن تماسها، نظارت دائمی یا تهدید به «آبرو» همراه شوند، کارکردشان تغییر میکند. نتیجه نه امنیت، بلکه حس خفگی، اضطراب و بیاختیاری است. مرزِ میانِ «حفاظت سالم» و «کنترل آسیبزا» این است که آیا فرد هنوز حق انتخاب و تصمیمگیری دربارهی زندگی خود را دارد یا نه.
مسئولیت مالی: اینکه یک نفر بیشتر مسئول اقتصاد خانواده باشد، میتواند طبیعی یا حتی حمایتی باشد. اما اگر این مسئولیت به معنای انحصار دسترسی به منابع مالی یا نیاز به اجازه برای کوچکترین خرجها باشد، نقش حمایتی به ابزاری برای کنترل بدل میشود. نتیجهاش از بین رفتن استقلال مالی و حس بیقدرتی است.
سکوت و ادب: سکوت میتواند بخشی از تفاوتهای فردی باشد—مثلاً کسی برای آرام شدن یا پرهیز از تنش لحظهای سکوت کند. اما وقتی سکوت به قهرهای طولانی، قطع محبت یا حذف عاطفی بدل میشود، دیگر تفاوت سبک شخصی نیست، بلکه به ابزار تنبیه و کنترل تبدیل میشود.
توجه تفاوتهای فردی در یک فرهنگ
مهم است که به یاد داشته باشیم در یک فرهنگ واحد، افراد میتوانند سبکهای متفاوتی برای ابراز احساس یا حل تعارض داشته باشند. مثلاً یکی ممکن است با سکوت واکنش نشان دهد و دیگری با گفتوگو. این تفاوتها لزوماً نشانهی آزار نیستند. آزار زمانی شکل میگیرد که این تفاوتها به ابزاری برای محدود کردن، کنترل یا کوچک کردن دیگری بدل شوند و تکرارشان باعث ایجاد ترس یا فرسایش اعتمادبهنفس شود.
چگونه میان رفتار سالم و آزار تمایز بگذاریم؟
چند پرسش کلیدی میتوانند کمک کنند:
آیا این رفتار باعث میشود فرصتهای شغلی، اجتماعی یا مالی من محدود شوند؟
آیا احساس میکنم اگر حرف بزنم یا مخالفت کنم، ممکن است طرد یا تنبیه شوم؟
آیا تجربه کردهام که حرفها یا نیازهایم جدی گرفته نشوند یا همیشه کماهمیت جلوه داده شوند؟
وقتی این رفتار تکرار میشود، در من چه حسی شکل میگیرد—امنیت و دیده شدن، یا ترس، بیقدرتی و شرم؟
آیا این رفتار صرفاً باعث سازگاری روزمره است، یا عملاً حق انتخابهای اساسی زندگی را از من میگیرد؟
اگر پاسخ به این پرسشها بیشتر به سمت ترس، محدودیت، شرم یا نادیده گرفته شدن میل کند، احتمالاً با الگویی آسیبزا روبهرو هستیم—حتا اگر در ظاهر در همان قالب فرهنگی «عادی» یا «طبیعی» به نظر برسد.
وقتی دربارهی آزار، محدودیت یا نابرابری حرف میزنیم، یک فکر رایج این است: «شرایط همین است و ما هیچ اختیاری نداریم.» خیلیها میگویند: «من در این فرهنگ، در این خانواده یا در این وضعیت اقتصادی گیر کردهام؛ بنابراین راه دیگری وجود ندارد.» این نگاه ریشه در جبرگرایی سخت دارد—باور به اینکه همهچیز توسط ژنتیک، محیط و شرایط بیرونی از قبل تعیین شده و ما فقط بازیچهایم.
اگر این نگاه را بپذیریم، نتیجهاش این است که هیچ تلاشی ارزش ندارد. اما تجربهی بالینی، پژوهشهای روانشناسی و فلسفهی اگزیستانسیالیسم نشان میدهند که این تصویر کامل نیست. شرایط واقعی هستند و محدودیتها سنگیناند، اما همچنان امکان «انتخابهای کوچک» وجود دارد. این انتخابها شاید بزرگ بهنظر نرسند، اما میتوانند مسیر آینده را کمی تغییر دهند. همین استدلالهاست که نشان میدهد چرا باید از «جبرگرایی سخت» عبور کنیم و به ایدهی «عاملیت تحت قید» برسیم.
۱. تغییرپذیری انسان (Plasticity / انعطافپذیری)
پژوهشهای علوم اعصاب نشان دادهاند که مغز انسان حتی در بزرگسالی هم قابلیت تغییر دارد (Neuroplasticity). یعنی ارتباطات عصبی دوباره شکل میگیرند و رفتارها و عادتها میتوانند تغییر کنند.
ارجاع علمی: کارول دوک (Carol Dweck) در نظریهی «ذهنیت رشد» نشان داد افرادی که باور دارند تواناییها قابل تغییرند، عملکرد بهتری دارند. باور به تغییر خودش موتور تغییر میشود.
مثال روزمره: فردی که سالها عادت داشته در موقعیتهای پرتنش منفعل بماند، با تمرین کوتاهمدت مرزبندی کلامی یاد میگیرد «نه» بگوید. این تغییر کوچک نشان میدهد حتی رفتارهای جاافتاده هم انعطافپذیرند.
۲. تفاوت واکنشها (Individual Variance / تفاوتهای فردی)
اگر همهچیز کاملاً جبری بود، افراد در شرایط و ژنتیک مشابه باید واکنش یکسانی نشان میدادند. اما پژوهشها خلاف این را نشان میدهند.
ارجاع علمی: مارتین سلیگمن (Martin Seligman) در آزمایشهای «درماندگی آموختهشده» نشان داد وقتی موجودات در معرض شوکهای کنترلناپذیر قرار میگیرند، برخی منفعل میشوند، اما برخی همچنان واکنش فعال نشان میدهند. همین تفاوت نشان میدهد که عوامل درونی و انتخابهای کوچک بر نتیجه اثر دارند.
مثال روزمره: دو فرد که هر دو در محیط کاری پرتنش هستند، یکی تسلیم سکوت میشود، دیگری به دنبال یادگیری یا تغییر کوچک در نقش خود میرود. این نشان میدهد واکنش فردی، حتی در شرایط مشابه، میتواند متفاوت باشد.
۳. اخلاق و شایستگی انسانی (Human Dignity & Responsibility)
اگر هیچ انتخابی ممکن نباشد، مفاهیمی مثل امید، توانمندسازی و بازپروری بیمعنا میشوند. اما تاریخ و رواندرمانی نشان میدهند که انسانها حتی در محدودترین شرایط، توانایی انتخاب نگرش و رفتار کوچک را دارند.
ارجاع فلسفی: ویکتور فرانکل (Victor Frankl) در کتاب انسان در جستجوی معنا بر اساس تجربهی اردوگاههای کار اجباری نوشت: «همهچیز را میتوان از انسان گرفت جز آزادی در انتخاب نگرش.» او نشان داد که حتی در بدترین محدودیتها، انسان میتواند «چگونه زیستن» را انتخاب کند.
مثال روزمره: فردی در رابطهای محدودکننده، شاید نتواند یکباره جدا شود، اما میتواند مستندسازی وقایع را شروع کند یا یک نفر مطمئن را در جریان بگذارد. همین قدمهای کوچک حس اختیار و امکان تغییر را بازمیگرداند.
وقتی از «انتخاب» صحبت میکنیم، بهسرعت این اعتراض شنیده میشود: «اما خیلی چیزها دستِ من نیست!» درست است—بخش بزرگی از زندگی بیرون از کنترل ماست. اما در کنار این محدودیتها، همیشه فضاهای کوچکی برای اقدام باقی میمانند. دیدن همزمانِ این دو بُعد—آنچه بیرون از کنترل است و آنچه هنوز میتوانیم انجام دهیم—کمک میکند احساس بنبست مطلق نداشته باشیم.

این موارد کوچک بهتنهایی «انقلاب» ایجاد نمیکنند، اما وقتی جمع میشوند، سطح احساس امکان و امنیت را بالا میبرند. این یعنی: حتی در دل محدودیتها، هنوز میتوانیم «انتخابهایی تحت قید» داشته باشیم—انتخابهایی که مسیر زندگی را آرامآرام تغییر میدهند.
۳.۱ آزار جسمی ـ جنسی و تهدیدآمیز
تعریف کوتاه: هر رفتاری که بدن یا امنیت جنسی ما را مستقیم یا غیرمستقیم در معرض آسیب بگذارد؛ از ضربه و هلدادن تا مسدودکردن در، گرفتنِ بازو با فشار، شکستن اشیاء برای ترساندن، یا فشار و اجبار در رابطهی جنسی (زیر نام «وظیفه» یا «حفظ رابطه»).
مثالهای ملموس:
بستن راه خروج یا نزدیکشدن با حالت تهاجمی تا جایی که فضای امن از بین برود.
پرتابکردن/شکستن وسیله برای رساندن «پیام ترس».
«فشار برای رابطهی جنسی» وقتی رضایت روشن و آزادانه وجود ندارد.
نشانههای هشدار:
زندگی با «حسگرِ ترسِ همیشهروشن»: رصد دائمِ حرکات/کلمات طرف مقابل برای پیشگیری از انفجار.
کنترل لباس/ظاهر یا رفتوآمد از سرِ ترس، نه انتخاب.
اثر بر بدن: بیخوابی، انقباض مداوم عضلات، تپش قلب، پرش از صداهای ناگهانی، خستگی مزمن.
اثر بر ذهن/هیجان: فروریختن حس امنیت، اضطراب شدید، حملات وحشت، یادآوریهای مزاحم، بیاعتمادی به قضاوت خود.
اثر بر رفتار/روابط: اجتناب، انزوا، خودسانسوری، کوچککردن نیازها برای 《 آرام نگهداشتن فضا》
۳.۲ آزار عاطفی و رابطهای
تعریف کوتاه: کنترل از مسیرِ کلمات، سکوت تنبیهی، بیاعتبارسازی و دستکاری احساسات؛ اغلب با گسلایتینگ (کاری که ما را نسبت به حافظه و قضاوت خود دچار تردید میکند).
مثالهای ملموس:
انتقادِ مداوم از شخصیت (نه رفتار)، مقایسهی تحقیرآمیز، یا جابجا کردن تقصیر در هر رخداد.
قطع محبت/سکوت طولانی بهعنوان تنبیه؛ نزدیکشدن فقط وقتی «مطیع» هستیم.
محدودکردن ارتباط با دوستان/خانواده به اسم «نگرانی» یا «حفاظت».
نشانههای هشدار:
بعد از هر گفتوگو احساس کوچکشدن و شرم داریم، مدام خودمان را مقصر میدانیم، و انگار
«روی لبه تیغ راه میرویم».
احساسِ مسئولبودن برای خلقوخوی طرف مقابل.
اثر بر ذهن/هیجان: خودسرزنشگری، دودلی دربارهی واقعیتها، کاهش ارزشمندیِ خود، اضطراب/افسردگی.
اثر بر رفتار/روابط: دلجویی افراطی، عذرخواهیهای مکرر، کنارهگیری از جمع، کاهش ابراز نیاز.
۳.۳ آزار مالی
تعریف کوتاه: استفاده از منابع مالی برای کنترل؛ قطع/مشروطکردن دسترسی، انحصار اطلاعات، یا مجبورکردن به گزارشدادنِ ریزِ مخارج.
مثالهای ملموس:
نگهداشتن کارتها/رمزها نزد یک نفر؛ سهمندادن در تصمیمها؛ پرسوجوی ریز دربارهی هزینههای روزمره.
ایجاد بدهی یا قرارداد به نام ما بدون رضایت روشن؛ جلوگیری از کار/تحصیل یا واداشتن به ترک آن.
نشانههای هشدار:
ترس از خرجکردن برای نیازهای پایهی خود؛ بیخبری از حسابها/قبوض
وابستگی اجباری.گرفتن اجازه برای خرجهای کوچک (مثلاً خرید لباس یا حتی دارو)
سرزنش یا تحقیر بهخاطر خرجکردن («تو بلد نیستی پول مدیریت کنی»)
گزارشدهی اجباری یا پرسوجوی دائمی دربارهی هر هزینه
محروم شدن از پسانداز شخصی یا دارایی مستقل
اثر بر ذهن/هیجان: استرس مالیِ مزمن، احساس ناتوانی و «گیر افتادن»، تنگشدن افق آینده (فقط امروز را میبینیم).
اثر بر رفتار/روابط: چشمپوشی از نیازهای شخصی، پنهانکاری ناخواسته (قبض/فیش)، تعویق درمان/تحصیل.
۳.۴ آزار محیط کاری و آکادمیک
تعریف کوتاه: استفاده از قدرت و سلسلهمراتب برای ترساندن، شرمسارسازی یا وابستهسازی؛ اغلب همراه با ابهام عمدی در نقش و قواعد.
مثالهای ملموس:
تغییر مداوم اهداف یا معیارها تا همیشه مقصر ما باشیم.
تحقیر در جلسه یا نادیدهگرفتن عمدی مشارکتها.
گرفتن اعتبار کار یا گزارش ما به نام دیگری.
نگهداشتن حقوق یا پروژه برای فشار.
توقع اضافهکار بیمزد به اسم «تعهد» یا «وفاداری».
نشانههای هشدار:
دلدرد یا بیخوابی پیش از رفتن سر کار یا کلاس، ترس از ایمیلها یا جلسات، و خودسانسوری
مداوم برای پرهیز از تحقیر.
اثر بر ذهن/هیجان: فرسودگی (Burnout)، احساس ناکافیبودن/خودمشکوکی، اضطرابِ عملکرد.
اثر بر رفتار/روابط: کارکردنِ بیشازحد برای «پرهیز از تحقیر»، سکوت در جلسات، توقفِ رشد شغلی/علمی.
آنچه آزار را تعریف میکند، یک حادثهی گذرا نیست، بلکه الگوی تکراریِ آن است. وقتی رفتاری بارها و بارها تکرار شود، کمکم اثر خود را میگذارد: احساس ترس، تردید به ذهن خود، و کاهش اختیار. در چنین وضعیتی، حتی اگر ظاهراً «اتفاق بزرگی» هم رخ ندهد، زندگی فرد زیر فشار مستمر فرسوده میشود.
حالا که دربارهی انواع آزار و تأثیر آنها صحبت کردیم—با توجه به زمینههای فرهنگی و محدودیتهایی که وجود دارد—وقت آن است که بپرسیم: در عمل چه کارهایی میتوان انجام داد؟ هدف این مقاله حلکردنِ یکبارهی مشکل بزرگ نیست، بلکه بازگرداندن بخشی از کنترل و مسئولیت به خودمان است. با چند قدم کوچک و عملی میتوانیم شرایط را اندکی بهتر کنیم. این قدمها تضمین تغییر کامل نیستند، اما میتوانند نقطهی شروعی باشند برای بازیابی امکان، امنیت و آرامش نسبی.
گام ۱ | واقعیتسنجی: مرز میان سنت و آسیب را روشن کنیم.
هدف: فرق بگذاریم میان سنتهای سالم که به رابطه امنیت و معنا میدهند، و رفتارهایی که به تدریج آزادی، آرامش و اعتمادبهنفس را میگیرند.
چرا مهم است:
وقتی همهچیز در یک چارچوب فرهنگی تعریف میشود، تشخیص مرز سالم از کنترل سخت میشود. اگر این مرز را روشن نکنیم، ممکن است سالها در رابطه یا محیطی بمانیم که فرساینده است، فقط چون «عادی» به نظر میرسد.
چطور انجام دهیم:
یک کاغذ برداریم و دو ستون بنویسیم:
«سنتهای ارزشمند برای من» (مثلاً احترام به بزرگتر، همیاری مالی، مراقبت متقابل)
«رفتارهایی که به من آسیب میزنند» (مثلاً محدود شدن ارتباطات، بیاحترامی کلامی، کنترل مالی)
هر وقت شک داشتیم، از خود بپرسیم: اگر همین رفتار با خواهر یا دوست نزدیکم اتفاق بیفتد، آیا باز هم طبیعی میدانم؟
منطق بالینی:
نامگذاری دقیق جلوی ابهام اخلاقی را میگیرد. وقتی رفتاری را با واژه درستش بشناسیم (کنترل، تحقیر، محدودسازی)، ذهن ما دیگر نمیتواند به راحتی آن را «عادی» جلوه دهد.
مثال:
اگر در خانوادهای همسر بگوید: «برای آبروی ما، تو نباید با فلانی رفتوآمد کنی»، ممکن است این جمله در ظاهر «حفاظت» به نظر برسد. اما وقتی روی کاغذ در ستون «آسیب» نوشته شود، روشن میشود که این جمله آزادی و انتخاب فردی را محدود کرده است.
گام ۲ | حفاظت ذهنی و هیجانی: اعتماد به قضاوت خود را بازسازی کنیم.
هدف: یکی از ابزارهای اصلی آزار، «گسلایتینگ» است: کاری که باعث میشود به حافظه، احساس و قضاوت خود شک کنیم. هدف این گام این است که دوباره به ذهن و قضاوت خود اعتماد کنیم.
چرا مهم است:
وقتی دائماً شنیده میشود «تو زیادی حساسی» یا «همهاش تقصیر توست»، فرد کمکم باور میکند که احساسات و برداشتهای خودش اشتباه است. نتیجهاش کاهش عزتنفس و فلج تصمیمگیری است.
چطور انجام دهیم:
یک دفترچه وقایع داشته باشیم: هر بار یک اتفاق رخ داد، تاریخ، مکان، رفتار طرف مقابل و احساسی که در ما ایجاد شد را یادداشت کنیم.
در پایان هر یادداشت، یک جملهی ارزشمحور اضافه کنیم: «من حق امنیت دارم»، «من شایستهی احترام هستم».
هر روز ۵ دقیقه، یکی از این جملات کوتاه را با صدای بلند برای خود تکرار کنیم.
منطق بالینی:
مستندسازی باعث میشود حافظهی ما به چیزی بیرونی تکیه کند، نه فقط به ذهنی که ممکن است تحریف شده باشد. این کار حس «عینیت» و اعتمادبهداوری را تقویت میکند.
مثال:
مریم هر بار بعد از بحث با همسرش فکر میکند شاید او واقعاً «زیادی حساسی» است. اما وقتی در دفترچهاش نگاه میکند و میبیند که این جمله در سه موقعیت متفاوت تکرار شده، متوجه میشود که این یک الگوی تحقیر است، نه «اشتباه شخصی».
گام ۳ | حفاظت رابطهای و عملی: شبکهی کوچک، ابزارهای واقعی
هدف: هیچکس در خلأ نمیتواند امنیت بسازد. هدف این گام ایجاد یک حلقهی کوچک اما واقعی از حمایت، همراه با ابزارهای عملی برای کاهش خطر است.
چرا مهم است:
آزار معمولاً با «انزوا» همراه است. وقتی فرد تنها شود، کنترلپذیرتر میشود. برعکس، حتی دو نفر امن میتوانند حس امکان را برگردانند.
چطور انجام دهیم:
شناسایی ۱–۲ نفر امن (دوست، خواهر، همکار) و هماهنگی یک «رمز ساده» یا برنامهی چکاین هفتگی.
نگهداری مدارک مهم و مقدار اندکی پول در جایی جداگانه.
در محیط کار، ثبت دقیق ساعتها، دستمزدها یا ایمیلها برای مستندسازی.
تمرین یک جملهی مرزی کوتاه: «الان نیاز به زمان برای فکر کردن دارم.»
منطق بالینی:
ترکیب «شبکهی حمایتی کوچک» و «ابزارهای ملموس» ریسک را کاهش میدهد. مستندات و پول جداگانه در موقعیتهای بحرانی میتوانند به «در خروج اضطراری» تبدیل شوند.
مثال:
رضا که در محیط کار مرتب هدف تغییر میکند و همیشه «مقصر» معرفی میشود، شروع میکند به نگهداشتن ایمیلها و ثبت ساعات کاری. همین کار کوچک به او کمک میکند که در جلسهی بعدی، شواهدی برای دفاع از خودش داشته باشد و احساس بیقدرتیاش کمتر شود.
گام ۴ | حفاظت معنایی و اگزیستانسیال: حفظ امید تحت قید
هدف: وقتی زندگی پر از کنترل و محدودیت است، بزرگترین خطر «از دست دادن حس معنا»ست. هدف این گام آن است که حتی در محدودترین شرایط، رگهای از امید و هویت شخصی حفظ شود.
چرا مهم است:
اگر احساس کنیم هیچ معنایی وجود ندارد، هیچ استراتژی فنی یا قانونی هم پایدار نخواهد بود. معنا سوخت درونی برای ادامه دادن است.
چطور انجام دهیم:
هر روز یک انتخاب کوچک شخصی داشته باشیم: مثلاً ۱۰ دقیقه پیادهروی، نوشتن یک صفحه، تماس کوتاه با دوستی امن.
یک تصویر کوچک و دستیافتنی از آینده در ذهن بسازیم: یک وعدهی غذایی بیتنش، یک اتاق امن، یا حتی یک روز تعطیل آرام.
تمرین «زمینسازی» (Grounding): با لمس یک شیء واقعی یا گفتن جملهی «من هنوز وجود دارم؛ من هنوز مهمم» به خود یادآوری کنیم که فراتر از موقعیت فعلی هستیم.
منطق بالینی:
تمرکز بر انتخابهای کوچک و معنا، فرد را از حالت «فلج روانی» بیرون میآورد. این کار امید مسئولانهای میسازد: نه امیدِ سادهلوحانه به تغییر کامل، بلکه ایمان به اینکه میتوانیم هر بار یک قدم کوچک برداریم.
مثال:
ناهید در خانهای پر از تنش زندگی میکند. او هر روز یک بار پیادهروی کوتاه در کوچه میکند و در دفترچهاش مینویسد: «من حق آرامش دارم.» همین کار کوچک به او کمک میکند حس کند هنوز اختیار بخشی از زندگیاش در دست خودش است.
هیچکدام از ما آزادیِ مطلق نداریم. فرهنگ، خانواده، اقتصاد و حتی ژنتیک مرزهایی برای ما میکشند. اما این به معنای نداشتنِ امکان نیست. در تمام روایتهایی که مرور کردیم—چه در قالب سکوتهای طولانی، چه کنترل مالی، چه خشونت آشکار—یک نکته مشترک بود: آزار فقط یک حادثهی مقطعی نیست، بلکه الگویی تکرارشونده است که بهتدریج ذهن، احساس و اختیار را فرسوده میکند.
با این حال، انسانها ظرفیت تغییر دارند. حتی در دل قیود، میتوانیم انتخابهای کوچک اما مؤثر داشته باشیم: نوشتن، مستندسازی، مرزبندی، حمایت گرفتن، آگاهی حقوقی، و مهمتر از همه، حفظ امید. این انتخابهای کوچک شاید به نظر ناچیز برسند، اما تکرارشان به معنای ساختن مسیری تازه است.
از نگاه اگزیستانسیال، معنای زندگی در همین است: در موقعیتی که انتخابها محدودند، همچنان انتخاب کنیم. معنای امید، در این نیست که همهچیز را یکباره تغییر دهیم، بلکه در این است که نشان دهیم هنوز «فاعل» هستیم، نه صرفاً «قربانی». ادامه دادن، دیدن واقعیت، و برداشتن حتی یک گام کوچک، شکلهای عمیق شجاعتاند.
👩🦱: «اگر نتونم فوراً رابطه یا محیط آسیبزا رو ترک کنم چی؟ »
👩🏫: ترک فوری همیشه ممکن نیست—بهخاطر بچه، اقتصاد، قضاوت فرهنگی یا ترس از تلافی. اما این به معنای «هیچ امکانی نیست» هم نیست. شما میتونید قدمهای کوچیکی مثل مستندسازی، داشتن یک شبکهی حمایتی محدود یا شناخت مسیرهای قانونی رو شروع کنید. اینها مثل آمادهسازیاند؛ وقتی فرصت باز شد، میتونید سریعتر و امنتر حرکت کنید.
👨: «خب، اگه خانواده یا اطرافیان بگن این رفتار طبیعیه چی؟ شاید من زیادی سخت میگیرم...»
👩🏫: خیلی وقتها فرهنگ یا خانواده، رفتار آسیبزا رو زیر اسمهایی مثل «غیرت»، «ادب» یا «مسئولیت» عادی جلوه میدن. معیار ساده اینه: آیا این رفتار انتخاب و اختیار شما رو کم میکنه؟ اگر نتیجهاش ترس، اضطراب یا محدود شدن تصمیمهای شما باشه—حتا اگر همه بگن طبیعیه—آسیبزاست.
👩: «من هر وقت اعتراض میکنم، میگه تقصیر خودته، یا من زیادی حساسم. دیگه نمیدونم چی درسته...»
👩🏫: این دقیقاً همون گَسلایتینگه. کاری میکنن به قضاوت خودت شک کنی. بهترین راه اینه که دفترچهی وقایع داشته باشی: تاریخ، مکان، رفتار و احساس خودت رو بنویسی. وقتی مینویسی، واقعیت رو بیرون از ذهن نگه میداری و دیگه راحتتر میتونی به خودت اعتماد کنی—حتا اگه صد بار شنیدی «تو زیادی حساسی».
👨: «اما واقعاً این دفترچه و مدرک جمع کردن به چه درد میخوره؟»
👩🏫: شاید امروز به کار نیاد، اما فردا میتونه خیلی مهم باشه—چه برای گزارش رسمی، چه برای مشاوره حرفهای. حتی اگه هیچ وقت استفاده نکنی، همین که شواهد داری، حس کنترل میده و ذهنت رو از گیجی درمیاره. یعنی تجربهی شخصی رو به واقعیت عینی تبدیل میکنی.
👩: «گاهی حس میکنم خیلی ضعیفم. اصلاً نمیتونم تغییری ایجاد کنم.»
👩🏫: نه، همین که هنوز ادامه دادی، یعنی قوی هستی. شجاعت همیشه کار بزرگ نیست. ادامه دادن در شرایط سخت خودش شجاعته. میتونی از قدمهای کوچیک شروع کنی—مثل پیدا کردن یک نفر امن یا حتی نوشتن یک صفحه از احساساتت. همین کارای کوچیک حس امکان رو دوباره زنده میکنه.
👨: «از کجا بفهمم این رفتار سالمه یا آزار؟ مثلاً سکوت بعد از دعوا...»
👩🏫: تفاوت توی «انتخاب و تکرار»ه. سکوت میتونه راهی باشه برای آرام شدن. ولی اگه سکوت به قهر طولانی و قطع محبت تبدیل بشه، دیگه سالم نیست. سه سؤال ساده بپرس:
آیا این رفتار آزادی منو محدود میکنه؟
آیا تکرارش باعث ترس یا کاهش اعتماد به نفسم میشه؟
آیا بعدش حس احترام دارم یا حس تحقیر و بیقدرتی؟
(اگه بیشتر جوابها منفی بود، احتمالاً با الگوی آسیبزا طرفی.)

اگر چیزی از این متن با تجربهی شما همصدا شد، خوشحال میشوم صدای شما را هم بشنوم. پرسش، تجربه یا حتی تردیدهای شما میتواند بخشی از این گفتوگو باشد.
نوشتهای از تارا دانشمند | روانشناس و پژوهشگر
صفحهی لینکدین من: LinkedIn
#تارا_دانشمند#روانشناسی#آزار_روانی#خشونت_خانگی#سلامت_روان#حمایت_اجتماعی#روابط_سالم#پژوهش_روانشناسی#روانشناسی_تحلیلی