ویرگول
ورودثبت نام
تارا دانشمند
تارا دانشمندتارا | روانشناس و پژوهشگر. فارغ‌التحصیل روانشناسی و علاقه‌مند به تحلیل تجربه‌های انسانی از منظر روانشناسی، فلسفه و فرهنگ معاصر. رویکردم بر این است که پرسیدن، خود شکلی از شناخت عمیق‌تر است.
تارا دانشمند
تارا دانشمند
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

سوگواری برای خدایان نخستین: شروع انسان

مقدمه: والدین به مثابه‌ی جهان نخستین

در آغاز زندگی، کودک خود و جهان را از خلال پدر و مادر می‌شناسد.
پدر و مادر برای او صرفاً افراد نیستند؛
آن‌ها تجسم خود هستی هستند —
منبع بقا، معنا، امنیت و عشق.

در این مرحله‌ی اولیه، کودک نمی‌تواند بین خود و دیگری تمایز قائل شود.
هر رفتار، هر نگاه، هر لمس یا فقدان لمسی،
برای او تعبیری از کیفیت خودِ زندگی است.

به همین دلیل، زخم‌هایی که از والدین بر روان کودک نقش می‌بندد —
چه از طریق محبت‌های سنگین و انتظارات پنهان، چه از طریق بی‌توجهی یا غیبت —
تنها زخمی بر سطح احساس نیستند؛
بلکه بر درک بنیادین او از خود و جهان اثر می‌گذارند.

---
بخش اول: ماهیت دوگانه‌ی عشق انسانی

عشق انسان، به ذات خود، دوگانه است.
هیچ عشقی، حتی خالص‌ترین آن، از سایه‌ی محدودیت‌های انسانی، ترس، امید و ناتوانی جدا نیست.

عشق والدین به کودک، به دلیل جایگاه آغازین آنان در روان،
همواره دو چهره دارد:

چهره‌ای شفابخش، الهام‌بخش، امن‌کننده
و چهره‌ای همراه با سایه‌هایی از ترس، وابستگی، اضطراب و انتظار!

حتی بهترین نیات، حتی خالص‌ترین محبت‌ها،
از بستر انسان بودن عبور می‌کنند —
و انسان بودن، به معنای همراه داشتن مرز، ناتوانی، و ترس است.
بنابراین، عشق والدین، خواه آگاهانه باشد یا نه، خواه بی‌قید و شرط باشد یا همراه با توقع،
هم نیروی رشدبخش ایجاد می‌کند و هم لایه‌هایی از آسیبِ وجودی در روان فرزند باقی می‌گذارد.

زخمی که از والدین به کودک می‌رسد،
زخمی از بدخواهی نیست،
بلکه زخمی از تماس با حقیقت انسانیِ عشق است:
عشقی که در عین نجات‌بخش بودن، آسیب‌زا نیز هست.

---
بخش دوم: توهم والدین کامل و دشواری پذیرش

کودک برای بقا نیاز دارد والدین خود را به عنوان موجوداتی مطلق و نجات‌بخش تصور کند.
این تصور، زمینه‌ی احساس امنیت روانی را در سال‌های اولیه‌ی زندگی فراهم می‌کند.

اما این تصویر آرمانی، دیر یا زود، در برابر تجربه‌های واقعی ترک برمی‌دارد.
والدین، آن‌گونه که کودک آرزو دارد، کامل، دانا و همه‌توان نیستند.

با این حال، مواجهه‌ی روان با این حقیقت دشوار است:

گاه به آرمان‌سازی مفرط والدین می‌انجامد («آن‌ها بی‌نقص بودند، اشکال از من است.»)

گاه به نفی کامل آن‌ها («آن‌ها همه چیز را نابود کردند.»)

در هر دو حالت، انسان در توهم باقی می‌ماند؛
چون پذیرش این که والدین نه خدایان مطلق، بلکه انسان‌هایی با تمام ویژگی‌های انسانی بوده‌اند،
نیازمند سوگواری عمیق است.

سوگواری برای نخستین خدا،
سوگواری برای از دست رفتن تصویری است که زمانی، امنیت، معنا و عشق را برای ما فراهم می‌کرد.

---
بخش سوم: سوگواری برای نخستین خدا و زایش انسان

رهایی، نه با انکار زخم‌ها و نه با ماندن در موضع سرزنش حاصل می‌شود.
رهایی زمانی آغاز می‌شود که بتوانیم والدین خود را همچون انسان‌هایی محدود، آسیب‌پذیر و دارای ظرفیت عشق و شکست ببینیم.



مرگ خدای نخستین،
زایش انسان بالغ را ممکن می‌کند.

انسانی که می‌تواند:
۱. محبت والدین را در بستر محدودیت‌های انسانی درک می‌کند، نه از منظر آرمان‌گرایی یا سرزنش.

➔ در فرآیند رشد هیجانی، پذیرش این واقعیت حیاتی است که والدین، حتی در محبت خود، تحت تأثیر ترس‌ها، ناامنی‌ها، و آسیب‌های حل‌نشده‌ی خویش عمل کرده‌اند.
➔ انسان بالغ می‌آموزد که عشق والدین، همزمان می‌تواند حاوی حمایت و ناامنی باشد.
➔ این نگاه واقع‌بینانه به او امکان می‌دهد که بدون انکار خوبی‌ها یا بزرگ‌نمایی خطاها، به رابطه‌ی خود با والدین معنا بدهد.
➔ در درمان، این مرحله اغلب پایه‌ی بازسازی حس اعتماد و جدایی روانی سالم از خانواده‌ی اولیه است.

---

۲. زخم‌های روانی کودکی را می‌پذیرد، اما اجازه نمی‌دهد این زخم‌ها به تمامیت هویت او تبدیل شوند.

➔ بسیاری از آسیب‌های دوران کودکی — مانند طرد، انتقاد مزمن، یا بی‌توجهی هیجانی — درونی شده و به الگوهای پایدار ذهنی تبدیل می‌شوند.
➔ انسان بالغ توانایی پیدا می‌کند که این الگوها را شناسایی کند، اما خود را فراتر از آن‌ها بازتعریف کند.
➔ در رویکردهای درمانی مانند طرح‌واره‌درمانی یا درمان متمرکز بر دلبستگی، این تمایز میان تجربه‌ی آسیب و هویت فردی، کلید رهایی از نقش قربانی است.
➔ رنج دیده می‌شود، تحلیل می‌شود، اما هویت نمی‌شود.

---
۳. زندگی هیجانی را فرآیندی طبیعی از تنش میان آسیب‌پذیری و نیروی حیات می‌داند.

➔ سلامت روان به معنای رهایی کامل از اضطراب یا اندوه نیست؛ بلکه به معنای توسعه‌ی ظرفیت تحمل این احساسات بدون تسلیم شدن به آن‌هاست.
➔ انسان بالغ درک می‌کند که لحظات آسیب‌پذیری، تردید، یا غم، بخشی طبیعی از تجربه‌ی زیستن هستند، نه نشانه‌ای از شکست یا ناتوانی.

درک این نکته‌ی وجودی کلیدی است:
که زندگی انسانی، عشق انسانی، و رابطه انسانی، ذاتاً با محدودیت‌ها، تضادها و واقعیت‌های وجودی آمیخته است.
نه عشق آرمانی،
نه رابطه‌ی بی‌زخم.
نه والدین نجات دهنده،
نه فرزندانی قربانی.

تنها انسان‌هایی —
با همه‌ی امیدها، ترس‌ها، فداکاری‌ها و زخم‌هایشان.

شجاعت شاید در این باشد که بپذیریم:
آنان خدایان نبودند، بلکه انسان‌هایی بودند که در میان ترس‌ها، شک‌ها، محبت‌ها و شکست‌هایشان زندگی کردند؛ انسان‌هایی که خود نیز فرزندانی بودند و زخم‌های خدایان نخست خویش را بر دوش می‌کشیدند.

و شاید، در این شناخت، بتوانیم هم بار خدایی را که بر شانه‌های انسانی آنان نهاده بودیم، فروگذاریم،
و هم خود را از زنجیر تصاویری که دیگر به زیست امروزمان تعلق ندارند، رها سازیم.

بدین سان، آنچه میان ما و آنان شکل گرفت، عشقی انسانی بود؛
درد و امید توامان..
و نه از رویای بی‌خطا بودن، که از حقیقت آسیب‌پذیر زیستن انسانی.
---
نوشته‌ای از تارا | روانشناس و نویسنده
صفحه ی لینکدین من: LinkedIn

#روانشناسی #روانشناسی_تحلیلی #روانشناسی_خانواده #روانشناسی_وجودی #رابطه_والدین_و_فرزندان #سلامت_روان #بلوغ_روانی #روانشناسی_رشد #توسعه_فردی #رشد_روانی #تارا_روانشناس #مقالات_تارا

سوگواری برای خدایان نخستین: شروع انسان
سوگواری برای خدایان نخستین: شروع انسان


انساناحساس امنیتتوسعه فردیروان کودکروانشناسی خانواده
۸
۲
تارا دانشمند
تارا دانشمند
تارا | روانشناس و پژوهشگر. فارغ‌التحصیل روانشناسی و علاقه‌مند به تحلیل تجربه‌های انسانی از منظر روانشناسی، فلسفه و فرهنگ معاصر. رویکردم بر این است که پرسیدن، خود شکلی از شناخت عمیق‌تر است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید