یه شب شیفت شب بودم گوشیمو وقت نکردم نگاه کنم ساعت ۳ نگاا گوشیم کردم دیدم خواهرم ۲۰ بار دقیقا زنگ زده پیام دادم گفتم شاید بیداره گفتم چیشده گفت کجایی جرا ج نمیدی گفتم خو کارداشتم شیفتما گفت انقدر گریه کردم که ج ندادی نگاه عکست میکردم میگفتم بهار مرد!گفتم پ چته مگه بار اوله شیفت شب میرم گف خو تو همیشه یه چیزیت هست یا میری دستتو میبری یا میای تب و لرز داری همیشه یه ماجرایی داری!من درحالیکه پوکیده بودم از خنده رو به خواهرهمسنم که همیشه بحث میکنیم و دعوا میکنیم و کسی باورش نمیشه انقد با هم خوبم باشیم درکنار دعواهامون عزیززززم !البته واس امشب نبود این خاطره ولی یادم افتاد چون وسط رست شیفت شب مسخره ام که پوکیده ام