این شهر برای من به یک شکل عجیب غریبی زشته اون موقع که مدرسه میرفتم با بچه های مدرسمون با اونا که خیلی دوست بودم باز قالم میزاشتن و تنها بودم شایدم احساس میکردم ولی واقعا خیلی وقتا یادم میومد که مدرسه رو دوس نداشتم و همش تنها بودم یا میپیچوندنم اون موقعا خیلی ناراحت میشدم مخصوصا که خیلی دوست و رفیق داشتم و یهو میدیدم تنهام مخصوصا که خیلی اجتماعی و شلوغ بودم و میدیدم هیشکیو ندارم باهاش حرف بزنم و ساکت بودم البته دوران خوش زیاد داشتم تو مدرسه بگذریم رفتن دانشگا خیلی دوست خوب پیدا کردم که واقعا خیلی صمیمی بودن و هیچکدوم از اون احساسای تنهایی رو نداشتم حتا وقتی میگفتم برین میخوام تنها باشم بازم تنهام نمیزاشتن و واقعا دانشجوییم خوب بود و گل مجلس من بودم خب روابط عاطفیم خراب بود و رلی ملی نداشتم و ایزی میرفتم میومدم ولی روابط دوستانم حتا با پسرا عالی بودتا اینکه ..دوباره برگشتم ب این شهر و اومدم سرکار الان بازم تنهام همونا که دوستم بودن تنهام میزارن هیشکیو ندارم باهاش حرف بزنم وقتی فک میکنم دوستامن ولی نیستن که جز خانوادم هیچ دلخوشی ای تو این شهر ندارم تنها نیستم شلوغم نیستم خیلی وقته واس این چیزای یا واس هیچی ناراحت نمیشم یا اهمیت نمیدم ولی خب اینکه جو کاریت خوب باشه ارزوی هر انسانیه