من دختری از جنس ابرهای بهاری، از جنس نور
از جنس خش خش برگ های پاییزی آن هنگام که آخرین کلماتشان را بر زبان می آورند.
من دختری ام از جنس ترنم قطرات باران بر روی گونه های اقاقیای خوش بو،
من دخترم و دختر بودن یعنی اوج لطافت،اوج زیبایی
خدادای
اما در درونم در عین ظرافت غوغایی بر پاست،
دختری ظریف در عین حال قوی که یک ثانیه از جنگیدن دست بر نخواهد داشت؛
در درون خودم جنگنده ای میبیینم قوی، پر تلاطم، زیبا و پر غرور
اما در عین حال در اوج لطافتی وصف ناشدنی
من از تبار آرزوهای محالم
از تبار روزگار که در ان یک لحظه بدون جنگیدن یعنی قبول شکست ...
پس باید در عین بلدی راه، مسیر جنگیدن را بیاموزی،
تا در اخر این تو باشی که اوج اشک شوق را از انعکاس مردمک های خود برروی گونه های گلگونت لمس کنی...