دیروز توی خونه،
بعد از خاکسپاری،
به تک تک کسایی که برای تسلّی دلمون با ما به منزل اومدن، نگاه کردم و تک به تک به یاد آوردم که با چه تُنی از صدا و با چه لحنی صداشون می کردی و چی بهشون می گفتی...
به کدوماشون بیشتر زنگ می زدی و با کدوماشون بیشتر می خندیدی؛
با کیا راحت تر بودی و با کیا رسمی تر؛
من همه رو میدونستم،
و همه چی رو مرور میکردم،
خب ما باهم زندگی میکردیم!
"زندگی"
نوه ی تو نبودم
من، فرزند خودت بودم که از وقتی که خودمو پیدا کردم و شناختم کنارت زندگی کردم و بزرگ شدم؛
صدای پاهات توی راه پله های ساختمون،
صحبتهای سیاسی بعد از هر خبر سیاسی جدید و تیتر جدید روزنامه ها،
خاطراتی که تعریف میکردی برام از زمان شاه،
مطالبی که گلچین می کردی از روزنامه ها و بهم می دادی تا بخونم،
موقع هایی که یادآوری می کردی نوزاد چند وجبی بودم که میذاشتینَم روی مبل پذیراییتون و یه بالشت پهلوم میذاشتین که نیفتم،
حرفای روز قبل از راهی بیمارستان شدنت تو ماشین وقتی تو تجریش پارک کرده بودم تا مامان برگرده،
پیگیری درس و دانشگاه ازم،
برق نگاهت و لبخندت وقتی از در میرسیدم تو خونه تون،
هر بار ذوق کردنت و با آب و تاب سلام کردنت،
...
??
تا کجا بنویسم؟
"ما زندگی کردیم باهم"
از این به بعد، همه جا خاطره ست
همه برنامه های تلویزیونی
همه روزنامه ها
همه ی سیاست
همه ی کلینیک شهرداری
همه ی میدون ولیعصر و کوچه فرهنگ حسینی
همه ی خونه
همه ی محله
همه ی کوچه
همه ی راه پله
همه ی دایی سپهر
همه ی مامان بدری
همه ی مامان
همه ی من
خاطره ست و جای خالیت...?
.
تموم نمیشه
هر چی فکر میکنم، تموم نمیشه
.
.
بامداد هفدهم بهمن ماه ۱۳۹۸
دو روز بعد از خاکسپاری
سه روز بعد از وداع
"برای بابامحمود"?
ترانه دفک