ترانه دفک
ترانه دفک
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

برای پدربزرگ، بابامحمود

دیروز توی خونه،

بعد از خاکسپاری،

به تک تک کسایی که برای تسلّی دلمون با ما به منزل اومدن، نگاه کردم و تک به تک به یاد آوردم که با چه تُنی از صدا و با چه لحنی صداشون می کردی و چی بهشون می گفتی‌...

به کدوماشون بیشتر زنگ می زدی و با کدوماشون بیشتر می خندیدی؛

با کیا راحت تر بودی و با کیا رسمی تر؛

من همه رو میدونستم،

و همه چی رو مرور میکردم،

خب ما باهم زندگی میکردیم!

"زندگی"

نوه ی تو نبودم

من، فرزند خودت بودم که از وقتی که خودمو پیدا کردم و شناختم کنارت زندگی کردم و بزرگ شدم؛

صدای پاهات توی راه پله های ساختمون،

صحبتهای سیاسی بعد از هر خبر سیاسی جدید و تیتر جدید روزنامه ها،

خاطراتی که تعریف میکردی برام از زمان شاه،

مطالبی که گلچین می کردی از روزنامه ها و بهم می دادی تا بخونم،

موقع هایی که یادآوری می کردی نوزاد چند وجبی بودم که میذاشتینَم روی مبل پذیراییتون و یه بالشت پهلوم میذاشتین که نیفتم،

حرفای روز قبل از راهی بیمارستان شدنت تو ماشین وقتی تو تجریش پارک کرده بودم تا مامان برگرده،

پیگیری درس و دانشگاه ازم،

برق نگاهت و لبخندت وقتی از در میرسیدم تو خونه تون،

هر بار ذوق کردنت و با آب و تاب سلام کردنت،

...

??

تا کجا بنویسم؟

"ما زندگی کردیم باهم"

از این به بعد، همه جا خاطره ست

همه برنامه های تلویزیونی

همه روزنامه ها

همه ی سیاست

همه ی کلینیک شهرداری

همه ی میدون ولیعصر و کوچه فرهنگ حسینی

همه ی خونه

همه ی محله

همه ی کوچه

همه ی راه پله

همه ی دایی سپهر

همه ی مامان بدری

همه ی مامان

همه ی من

خاطره ست و جای خالیت...?

.

تموم نمیشه

هر چی فکر میکنم، تموم نمیشه

.

.

بامداد هفدهم بهمن ماه ۱۳۹۸

دو روز بعد از خاکسپاری

سه روز بعد از وداع

"برای بابامحمود"?

ترانه دفک

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید