یقینا خدا دستمان را خواهد گرفت... با نام و یاد خدا
لحظات گُنگ و مُبهمی هستند...
"امّید" در عینِ یک "بیمِ" عمیق!
آماده برای به "دست آوردن" پس از "فقدان" های سنگین!
انگار که "صلحی" می رسد پس از "جنگ" های متعدد و سخت!
رقص و لبخندی "بهاره" پس از سوزِ شب های تاریک "زمستان" !
شادیِ عمیقی است اما تلخ...
لحظه هایی با طعمِ شکلاتِ تلخِ هشتاد و شش درصد!!
با شوق لباس های نو بر تن می کنم اما قفسه سینه آکنده از خاطرات است.
تصاویری که بر پرده ی سینمای چشمانم مثل فیلمی در این لحظات در حال اکرانند...
در آینه انحنای لبخندم را می بینم اما پراکندگی غبار بر آینه، تصویر کدری از صورتِ تازه و بشّاشم را به من نشان می دهد.
بله
بهار می آید اما همیشه، هنوز مقداری زمستان است!
همیشه در اردیبهشت، "بهمن" به یاد می آید...
با همه ی این حرف ها، به قول پدربزرگم:
"سعادت در اُمیدواریست..."
نود و نه سراسر نورِ "امید"
بهار مبارک??
ترانه دفک
بامدادِ یکم فروردین ۱۳۹۹
ساعاتی پیش از تحویل گرفتن سال