کل شب بیدار بودم.
شاید بشه گفت بخاطر استرس حشرات و مخصوصا کرم های سیاه و لزج خوابم نمی برد،و تاریکی محض اطراف تِراس و صدای گرگ ها و سگ ها هم این ترس رو دوچندان میکرد
کم کم سرخیِ نور خورشید تاریکی رو محو کرد و منظره ای بی نظیر خلق کرد
حالا دیگه فقط صدای گنجشک بود و آب رودخونه که سریع حرکت میکرد
شالم رو باز کردم و به باد اجازه دادم تا موهام رو نوازش کنه و به رقص در بیاره
روی مبل لش کردم و اهنگای لایت و مِلو رو دست چین و پخش کردم،انگار که گنجشک هاهم داشتن همخوانی میکردن و زیبایی موسیقی رو صد برابر میکردن
و در نهایت فقط نفس عمیق کشیدم و با بوی طبیعت مست شدم
نفس عمیق و نفس عمیق......
حالا عمیق تر نفس میکشیدم،ریه هام هرلحظه بیشتر خواستار این هوای تازه و ناب میشد....
تو خلأ عظیمی فرو رفته بودم؛ هر ثانیه عمیق تر،لذت بخش تر و خواستنی تر....
کاملا مست طبیعت:))