ته وجودم اعتقاد به هیچ گونه موفقیتی ندارم و همش میخوام اثبات کنم هیچی نیستم و هیچ کس نیستم و هیچ ارزشی در هیچ زمینه ای ندارم .
میدونی چرا ؟
چون اینطوری امنیت پیدا می کنم، چون اگه در کودکی در یک زمینه ای می گفتم توانا هستم ، یا احساس توانمندی میکردم و ذوق داشتم از مهارتی که تازه یاد گرفتم یا یک چیزی یا کاری رو تازه یاد می گرفتم و می خواستم بهشون نشون بدم که چی یادگرفتم وچی بلدم ، کلی ایراد می گرفتن ، کلی اصلاح میکردن ، کلی توانایی خودشون رو به رخ من می کشوندن که اونها بهتر از من بلدن و من چیزی بلد نیستم در مقابل اونها ،انتقاد میکردن و استاندارد بالایی رو برای داشتن توانایی و انجام کاراز منه کودک می خواستن و امتحان های سختی ازم می گرفتن واگه بلد نبودم ، آزار میدادن ، اذیت میکردن ،شکنجه می کردن و تخریب و اگه یک جایی اشکال داشتم کلی مسخره می کردن و جلوی جمع آبرو و حیثیت من رو میبردن و مدام ایراد میگرفتن و
“بهم اثبات میکردن تو بلد نیستی ، تو هیچی نیستی ، تو ضعیفی ، تو ناتوانی ، تو بی عرضه ای”
(انگار تصور میکردن من با این حرفا و رفتارها رشد میکنم نمیدونستن که من برای همه عمر اعتمادم به خودم و تواناییم و احساس موفق شدن در زندگی رو از دست میدم) و من برای اینکه دیگه تحقیر نشم و خورد نشم می گفتم باشه هرچی شما می گید من هیچی نیستم و هیچ کس نیستم و هیچ توانایی ندارم فقط دست از سرم بردارید و اینقدر منو آزار ندید و اذیت نکنید.
قبول من هیچ توانایی در هیچ زمینه ای ندارم و من احمق ترین موجود جهان هستم ولم کنید فقط بذارید من با خودم راحت باشم
فقط بذارید من برای خودم باشم نه محبتتون رو میخوام ، نه آزارتون ، فقط تنهام بذارید با درد خودم بمیرم و دیگه با من کاری نداشته باشید بذارید برای خودم باشم.
میدونی چیه ؟ اینقدر وسواس و حسادت داشتن که منه کودک رو پر از انتظار زیاد از خودم کردن وکاری کردن که من برای پذیرفتن خودم هزاران کارناشدنی انجام بدم تا احساس خواستنی و دوست داشتنی بودن کنم.
میدونی چیه ؟ بدترین کار جهان اینه که نادان و بیمار خودخواه باشی ، بعد بچه به دنیا بیاری و یک عمر با بیماریهات آزارش بدی و مدام با توجه و محبت الکی و دروغی پیش خودت نگهش داری و مدام آزارش بدی و اذیتش کنی و چون میدونی بهت احتیاج داره مدام اذیتش کنی و شکنجه اش کنی .
میدونی چیه؟ یک عمر بعدش با بیماری که بهت منتقل کردن حالا خودت ، خودت رو آزار بدی و شکنجه کنی و احساس کنی زندگی همینه
میدونی چیه؟ هیچ تراژدی بدتر از این نیست که در یک خانواده نادان ، خودخواه ، بیمار به دنیا بیای.
“کاش دانش در همه خونه ها اهمیت داشت “
کاش دانش آدمها ملاک و معیار برای بچه دارشدنشون بود کاش آگاهی برای آدمها مهم بود .
کاش علمی زندگی کردن رو بلد بودیم .
کاش این آموزش و پرورش مچ گیر و احمق اثبات کن .به ما خودباوری یادگیری و احساس اینکه میفهمیم میداد.
کاش به جای فرهنگ احمقانه ،غمگین کننده و افسرده کننده مقایسه ، مسابقه و کی از کی بهتره ، فرهنگ رشد و تعالی خودمون مهم بود بدون اینکه دیگری چگونه زندگی می کنه .
“کاش تخریبمون نمیکردن ، به خاطر ندانستن و نفهمیدن تا به خودمون اعتماد می کردیم و می تونستیم احساس می تونم بفهمم ، یاد بگیرم و رشد کنم داشته باشیم “
کاش براشون مهم نبود آبرو و نظر مردم چیه تا صمیمانه و صادقانه و بدون ترس از قضاوت دیگران باهم بازی می کردیم و از وجود هم لذت می بردیم .
کاش می فهمیدن نیازهای منه کودک چیه . کاش می فهمیدن نیازهای خودشون چیه و نیاز داشتن خوبه و باعث انگیزه و حرکت و رشد میشه .
کاش می فهمیدن با هم بودن و لذت بردن از هم ، از درستی و بدی و خوبی مهمتره
کاش می فهمیدن اصلا گناهی وجود نداره که اینقدر من و خودشون با این احساس آزار ندن.
کاش محبت به جای قدرت بود .کاش کسی احساس بالاتر یا پاینتر بودن نمی کرد.که اینقدر با این احساس خودش و مارو اذیت کنه
“کاش زندگی خودمون برای خودمون مهمتر از نظر و قضاوت دیگران راجع به زندگی ما بود”
کاش اینقدر پدر و مادر مضطرب و نگران و خجالت زده ای نداشتم ، که بتونم باهاشون از بودن در این جهان لذت ببرم .
کاش پدر مادرم اینقدر احساس حقارت و کوچیکی و هیچ و پوچ بودن نمی کردن که اگه من احساس خوبی کنم احساس گناه کنم که چرا از پدر مادرم بهترم یا بهتر زندگی می کنم .
کاش خوندن علم و علمی زیستن جای مردم چی میگن رو بگیره .