مهسا ابراهیمی
مهسا ابراهیمی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

چطور از خلاقیت در کارم نترسم ؟


همش میترسم دیگران بگن این دیگه چه کاریه ؟
اگر نشد چی ؟
بابا ول کن زشته این کارها چیه ؟
اینجا ایرانه این کارها چیه تو می کنی ؟

“میخوای مسخره عالم و آدم بشی ول کن بابا”

خوشت میادا
دنبال دردسر میگردی،اگه همه مردم بهت خندیدن چی؟
اگه همه مردم مسخره ات کردن چی ؟
اگه همه گفتن این کار های مسخره چیه تو می کنی ؟
اگه از چشم مردم افتادم چی؟
اگه جواب نگیرم و همه مسخره کنند و تحقیر کنند و بگن دیدی گفتیم نکن حرف گوش نکردی حالا بخور حالا بکش
میدونی چیه انگار زندگی من ، کار من ، وقت من ، خواسته من ، همه چیز من رو باید مردم انتخاب کنند و تایید کنند و اگر آنها تایید کنند و خوششون بیاد خوبه و اگه تایید نکنند و خوششون نیاد بده

?
انگار من و زندگی من رو اونها باید راجع بهش تصمیم بگیرن.

میدونی چیه در کودکی مدام دیگران در همه زندگی من دخالت می کردن و حالا هم که بزرگ شدم نگران قضاوت آدم‌هایی هستم که مرده و زنده من براشون فرقی نداره ولی من تصور می‌کنم که اونها به من فکر می کنند و از من خوششون میاد و من در ذهن اونها جایگاه دارم و می‌ترسم این جایگاهی که خودم تصور می کنم دارم رو از دست بدم

میدونی چیه انگار فکر می کنم من همون مردمم ، “وقتی میگم خودم چی می خوام توی ذهنم مردم میان انگار من همون مردمم”

میدونی چرا؟
چون وقتی بچه بودم در یک خانواده پرجمعیتی بودم که بیمار و نادان، خودخواه گرفتار بودن.
منه کودک هم میخواستم برای خودم ابداعی کنم، یا کاری انجام بدم چند نفر بزرگتر یا زوردار تر بودند که اگه مخالف این کار من بودن نمیزاشتن من به هدفم برسم و یک جورایی من همیشه باید به این فکر میکردم که اون ها چی میخوان نه اینکه من خودم چی می خوام.

یک جورایی شدم شبیه چشم که همه رو میبینه جز خودش
و یک جورایی من یاد گرفتم اگه می خوام امن باشم باید ببینم دیگران چی می خوان و دیگران چگونه فکر می کنند و حرف میزنند.

و این وسط تنها کسی که مهم نبود چی میخواد من هستم و اگه من هم چیزی می خوام بیشتر در خیال و تخیل ام باشد و در دنیای واقعی هیچی نخوام و فقط در دنیای ذهنی و خیالیم بخوام و اگه در دنیای واقعی بخوام مدام باید مضطرب و نگران باشم که نکنه این چیزی که میخوام یا براش زحمت کشیدم یکی بیاد بزنه خرابش کنه.


و این همه تلاش و ذوق و خواسته من را خراب کنه و اگه هم من مخالفت کنم خودم را هم تخریب می کنه و آزار میده و اذیت میکنه.

“پس بهتره هیچ موقع کاری انجام ندم که دیگران خوششون نیاد”

یا به عبارتی اصلاً کاری انجام ندم که دیگران دوست نداشته باشن و یک جورایی فهمیدم زندگی من متعلق به من نیست بلکه زندگی من وابسته به نظر و قضاوت دیگرانه و من کمترین حقی در خواسته و انتخاب کار خودم ندارم و این جوری مدام در ذهنم و خیالم زندگی کنم و در دنیای واقعی خیلی کاری انجام ندم و مثل یک مرده متحرک زندگی کنم و یک جورایی فقط زنده باشم و منتظر یک روزی باشم که شروع کنم ، که اون روز هرگز نمی آد تا این طرز فکر احمقانه که دیگران چی میگن و تصور اینکه که مردم خدا هستن رو کنار نذارم هرگز نمیتونم از زندان عقاید دیگران آزاد بشم.

تولید محتوای تخصصی پارس 68


ترسیدن
;کارشناس ارشد مهندسی it -
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید