چیز های زیادی وجود داره که آزارم میده و انگار امشب همه اون چیزا هجوم آوردن سمتم
فک میکردم با این بخش از زندگیم کنار اومدم
به اینکه تا آخر عمر یک طرد شده باشم ولی اشتباه میکردم باید خیلی وقت پیش سقوط میکردم نه اینکه لبه پرتگاه به ایستم
باید همون ۷ سالگی سقوط میکردم
همون زمانی که فهمیدم به اندازه خواهرم خوشگل و باهوش نیستم یا شایدم ۸ سالگی وقتی که قلدری های بچه ها شروع شد همون موقع که کیفم تو سطل آشغال خالی میکردن یا شایدم ۱۲ سالگی که معلم زد تو گوشم ، ۱۴ سالگی که بهترین دوستم از دست دادم و ۱۶ سالگی که گیر افتادم وسط رشته ای که دوست ندارم یا زمانی که فهمیدم هیچوقت قرار نیست رو بابام حساب باز کنم و وقتی که فهمیدم مامانم داره بهم آسیب میزنه
میدونم تا آخرش همین میدونم قرار نیست هیچ دوستی داسته باشم قرار نیست خوشحال بشم قرار نیست کسی دوسم داشته باشه قرار نیست معمولی باشم
همیشه از خودم میپرسم کی هستم
هیچ جوابی براش ندارم من فقط یک نگار قلابی ام یک چیزی شبیه اون یکی مادر کورالین
دوست دارم این نگار وجود نداشته باشه دوست دارم واقعا سقوط کنم و نگار قلابی برای همیشه محو بشه
شاید اینجوری همه چیز درست بشه و بتونم خودمو پس بگیرم
تمام این مدت دنبال راضی نگه داشتن بقیه بودم جوری که خودم بین بقیه گم کردم
از قلابی بودن از گمشده بودن از این احساس طردشدگی لعنتی خسته شدم میخ ام سقوط کنم