کاغذ را جلوی خودم گذاشتم و شروع کردم به نوشتن. نوشتن از “جهاد تبیین”. نوشتم و نوشتم و نوشتم. پاک کردم، خط زدم، مچاله کردم و دور ریختم. فکر کنم دچار تبیین زدگی شدهام. این فضا برایم قابل هضم نیست. درک نمیکنم این اتمسفر مسمومی که مفاهیم را به ابتذال میکشاند و همه چیز را به سخره میگیرد.
پروژه بگیریم، هشتگ بالا بیاوریم، اکانت تشکیل بدهیم، فوری کتابش را چاپ کنیم و جلسه و برنامه و همایش برگزار کنیم. رزومه بسازیم و اگر جا داشت یک چنگی هم به بیت المال بیندازیم. هزار دوره آموزشی جهاد تبیین و دهها هزار استاد در سراسر کشور. اساتیدی که تا دیروز کارشان چیز دیگری بود اما حالا به یکباره مبانی جهاد تبیین از آسمان به قلبشان فرود آمده. با خودشان میگویند:« ما یک لایه هستیم بین رهبری و باقی مردم و باید حرفهای رهبری را به مردم بفهمانیم. وظیفه ما یاد دادن است و وظیفه دیگری تبیین.»
اگر همین دوستان به جای یاد دادن، خودشان وارد عمل میشدند دیگر مسئلهای نداشتیم. اما حیف که وظیفهی سنگینتری بر روی دوششان هست!
کارهایی با کمیت بسیار بالا اما کیفیتی ناچیز و به طبع بیاثر در جامعه. تفاوتی میان فضای قبل و بعد فرمان جهاد رهبر جمهوری اسلامی حس کردید؟ علتش همین کارهای نمایشی عبث و بیهودهست.
و این ناشی از نفهمیدن درد و دغدغه ولی جامعه میباشد و نشان دهنده فهم نادرست از جهاد، کار رسانهای و فرهنگی.
یا در مبانی لنگ میزنیم و با خلوص نیت کامل هم کار میکنیم، گند میزنیم و یا رسانه برایمان وسیلهایست برای کنترل مردم، برای مسخ کردن توده، برای ساکت نگه داشتن عوام، برای ماله کشیدن روی اشتباهات و نقصها، برای ضربه به جناح رقیب و برای کسب قدرت و توان مدیریت بیشتر.
در صورتی که رسانه باید وسیلهای باشد جهت رشد و تکامل انسانها. و مسئولی که باید فقط صادق باشد و با شجاعت حرف بزند، شفاف کند و نقد بشنود و به کار ببنددش. و نیز تقوا را رعایت بکند تا هم درست کار بکند و هم از رسانه سوءاستفاده نکند.
با این نگاه است که کار پیش میرود و به درستی انجام میشود. آن هم به دست مردم. نیازی هم به بودجههای هزار میلیاردی نیست.
پس بهتر است از پشت میز استادی کنار بیاییم، کار نمایشی را کنار بگذاریم و به جای گزارش دادن و پنهان شدن پشت آمار و ارقامی که هیچ وقت با کف جامعه همخوانی ندارد، به میدان بیاییم.
سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار براید به سخندانی نیست