نویسنده: حمیدرضا رجبی
اگر چه بیش از دو سال است که از دانشجو شدنم میگذرد اما «دانشجو بودن» هنوز برایم مبهم است و نمیدانم چرا در تقویم، یک روز خاص به نامش ثبت شده است. برای رهایی از این ابهام، به سراغ ویکیپدیا میروم و روز دانشجو را جستوجو میکنم تا ببینم که چه دستم را میگیرد. روز دانشجو سالگرد شهادت دانشجویانی است که در پی عادیسازی روابط دولت حاکم با آمریکا، پس از کودتای بیست و هشت مرداد، اعتراض کردند و با تیراندازی وحشیانهي گارد سلطنتی سرکوب شدند.
گرامیداشت این اتفاق و نامگذاری تاریخش به عنوان «روز دانشجو» کمی برایم گیج کننده است. فعالیتهایی که برای پاسداشت این واقعه انجام میشوند، نه تنها تصویری اینچنینی از دانشجو منعکس نمیکند بلکه به نظر من با این مناسبت تاریخی ضدیت هم دارد. کافی است به پوسترها و بنرهای مناسبتی شهرداری نگاهی بیندازید تا میزان بی ربطی آنها را با آن واقعهی غمانگیز دریابید. شهرداری در این پوسترها سعی داشته از انگارههای تکرار شونده و نوستالژیک وام بگیرد و دانشجویی را توصیف کند که بسیار روزمرهزده است و جز سرکلاس رفتن، حاضری زدن و نمره گرفتن، دغدغهي دیگری ندارد. حتی بدتر، دانشجویی که حتی انگار برای درسخواندن هم به دانشگاه نیامده؛ قصدش از ابتدا ازدواج دانشجویی یا دررفتن از سربازی بوده؛ عموما کلاسهای ساعت هشت را خواب میماند و فعالیت در تشکلهای دانشجویی را برای پیچاندن کلاس بهانه میکند.
آقای شهرداری! روز دانشجو شأن دیگری داشت؛ این روز، روز پاسداشت دانشجویانی است که با اینکه میدانستند ایستادگی مقابل سیاستهای ضدمردمی پهلوی برایشان گران تمام میشود، پذیرای ذلت و سکوت نشدند، آنچه که به نظرشان حق بود را فریاد زدند و یک قدم از آن کوتاه نیامدند. روز دانشجو فرصتی است برای بازتاب هویت دانشجویی که به مهمترین پرسشها فکر میکند و سعی میکند برای آنها راهحلهایی مبتنی بر علم و منطق پیدا کند. دانشجویی که نگاه و رویکرد علمی را درون جامعه گسترش میدهد و با اشاعهی موضوعات مهم، حوزهی تخصصیاش را بهبود میبخشد.
البته تنها ذهنهای مسئولین شهرداری و سازمانهای حاکمیتی نیستند که تهی از تعریف چنین دانشجویی است؛ همهی ما، حتی خود ما دانشجویان از هویت تاریخی دانشجوی ایرانی فاصله گرفتیم و وقتی میخواهیم توصیفش کنیم؛ دانشجو بودن را به این تصویرهای حداقلی تقلیل میدهیم یا بهتر بگویم از دانشجو بودن تصوری جز این تصویرهای حداقلی در ذهن نداریم. میدانم، شاید همهی شما که این متن را میخوانید، با تصویری که بنرهای شهرداری از «دانشجو» توصیف کردند تضادی نداشته باشید و از خودتان بپرسید: «اصلا هویت دانشجو امروزی چشه و چه عیبی داره که دانشجو سرش به کار خودش باشه و درسش را بخونه و بره دنبال زندگیش؟!» با شما عزیزان در مطلب دیگری گفت و گو میکنم (اگه دوست دارید دربارهاش حرف بزنیم به آیدی که در انتهای نشریه درج شده پیام بدید.)؛ اما عجالتا اگر قبول کنیم که «دانشجو» احتیاج به هویت بخشی دارد و قرار است در این مسیر گام برداریم، لازم است چند نکته را بدانیم :
یک. هویتبخشی و پاسداری از نهاد «دانشجو» تنها بر عهدهی خود دانشجویان است؛ نه این سازمان و آن نهاد سیاسی و حاکمیتی. تاریخ ثابت کرده است که نهادهای حاکمیتی بیشتر برای بهرهبرداریهای سیاسی به نهاد دانشگاه و دانشجو رجوع میکنند؛ اگر هم حرکت مثبتی با همکاری این سازمانها شکل گرفته است به دلیل توانایی تشخیص و راهبرد خود دانشجویان بوده و گرنه حضور جانبدارانهی سیاسیون و تاثیر آنها جز طعم تلخ «مورد سوءاستفاده قرار گرفتن»، چیزی برای دانشجو و دانشگاه به ارمغان نیاورده است.
دو. باید به این نکته فکر کنیم که اگر به یک دانشجوی حداقلی بودن، بسنده کنیم؛ چه ظرفیتهای عظیمی که با تکیه بر نهاد «دانشجو» میتواند برای برونرفت از بحرانها، نجات بخش باشد؛ ضایع میشود. پیشتر، دانشجویان به واسطهی درک درست هویت و جایگاه خود در تعیین بسیاری از مناسبات مهم روز تاثیر پررنگی داشتند اما امروز متاسفانه این نقش به واسطهی بروز عوامل مختلف کمرنگتر شده.
سه. بدانیم که این تغییر و تحول هویت «دانشجو» یک شبه اتفاق نیفتاده و هزاران حادثهی تاریخی-اجتماعی پیچیده ما را به اینجا رسانده است که مشخص نیست ریشههایشان کجاست، این تغییرات در چه نقطه از تاریخ دانشگاههای ما شروع شده و هزاران جزئیات نامشخص دیگر؛ اگر بخواهیم هویت دانشجو ترمیم کنیم، راهی نداریم به جز پاسخ دادن به این پرسشها و مشخص کردن این جزئیات که از طریق هماندیشی و گفت وگو و تعمق روی تاریخ هویتی «دانشجو» ممکن میشود.