روزهای اول ورودم به دانشگاه بود. دغدغه ساختن آینده ای درخشان را در رشته خودم در سر داشتم. بعد از ۱۲ سال تحصیل سخت و مشقت بار و گذشتن از دیوار عریض و طویل کنکور، بالاخره احساس آزادی و راحتی میکردم. با خودم میگفتم اگر این ۴ سال نمره خوبی بگیرم، بعد از فارغ التحصیلی حتما جماعتی محتاج به علم این حقیر مرا بر روی دست خواهند برد! همه ما در وهلهی اول ورود به دانشگاه، تصورات مختلف و متفاوتی نسبت به آیندهمان داشتهایم که گذر زمان بعضی از آنها را برایمان اثبات و بعضی را تماما تکذیب کرد. ساختن آینده درخشان و شرایط کاری مطلوب پس از فارغ التحصیلی و احساس راحتی و نمره بالا و همه اینها به خودی خود خوب است. فقط باید بدانیم قرار است چطور به آنها برسیم.
اولین طرز فکر اشتباه خیلی از ما بعد از ورود به دانشگاه این است که دیگر از شر درس خواندن های گاها شبانه رها شدیم. اگر نخواهیم بگوییم بیشتر، حداقل میبایست همانند قبل کنکور تخته گاز درس بخوانیم. دانشگاه و دوران دانشجویی در درجه اول محل و زمان تحصیل و علم است. حتی بیشتر و تخصصی تر از قبل! هرزمان که توانستیم "فسنجان" را بدون "جان" بخوانیم؛ میتوانیم "دانشگاه" را نیز بدون "دانش" و علم بخوانیم. مساله اینجاست که یادگیری دانشگاه صرفا خواندن آن سه واحدی و پاس کردن این دو واحدی و حتی جزوه گرفتن از خانم فلانی و آقای بهمانی و اینها نیست. اگر مدرکی را بگیریم بدون آنکه فن یا تخصصی فرا گرفته باشیم، میبایست بلافاصله پس از فارغ التحصیلی به راسته کوزه فروشان برویم بلکه دو جرعه ای بتوانیم از یک کوزهی شکسته آب بنوشیم. مجموعه مهارت ها و تخصص هاست که قرار است آینده مارا بسازند و استعدادمان را مثل نوجوانی تازه به بلوغ رسیده شکوفا کند.
طرز فکر غلط دوممان این است که هر کس هرچه گفت سر تکان دهیم و بگوییم: بله، شما درست میفرمایید! تفاوت دانشجو با دانش آموز در تفاوت همین دو واژه است: آموختن یا جوییدن
دانشگاه جایی است برای تحلیل کردن شنیده ها و دیده ها، پرس و جو کردن (البته نه پرس و جو از اوضاع ارتباطات همکلاسی ها)، تحقیق کردن و البته از تجربه دیگران بهره بردن. طرز فکر اشتباه بعدی، تک مسئولیت پنداشتن خودمان است. اینکه ما اینجا هستیم تا فقط درس بخوانیم، در حوزه تخصصی خودمان حرفی برای گفتن داشته باشیم و تمام؛ بدون احساس مسئولیت نسبت به وضعیت محیط پیرامون، دانشگاه، دانشجویان، جامعه، کشور و... (احساس مسئولیت را از رانندگان تاکسی یاد بگیرید! البته به هیچ وجه قصد نداشتم به بازار کار اصلی فارغ التحصیلان رشتههای مختلف اشاره بکنم)
باید باور داشته باشیم که ما صاحبان این نظام هستیم. نه اینکه کشور ارث پدرمان است که هست! اما اگر میخواهیم ایمان را تقویت کنیم، اگر میخواهیم به مقابله با تهاجم فرهنگی برویم، اگر میخواهیم کارخانه ای راه بیندازیم، اگر میخواهیم مزرعه ای را آباد کنیم، اگر میخواهیم در اداره و مدیریت کشور سهیم باشیم، باید خودمان را آماده کنیم. این کار فرهنگی و کار انقلابی و کار فکری منافاتی با کار درسی ندارد. اگر اسم خودمان را دانشجو میگذاریم، باید نسبت به آرمان های دانشجویی احساس مسئولیت کنیم؛ نسبت به تولید علم، عدالت خواهی، عزت جامعه و کشور، آزاد اندیشی و آزادی خواهی حساس و دغدغه مند باشیم. (آزاد اندیشی یعنی آزادانه فکر کردن؛ آزادانه تصمیم گرفتن؛ تقلیدی و بر اثر تلقین دنبال بلندگو های مختلف حرکت نکردن. لذا شامل علم، معرفت، مشی سیاسی، شعارها و واژه ها و خواسته های متعارف سیاسی و اجتماعی و مطالبه گری هم میشود)
همه این "باید بشود" ها را گفتیم که بدانیم ما دانشجو هستیم. این باید بشود ها از آن باید بشود ها نیست که پشت میز ریاست بنشینیم و با نگاهی از روی تفاخر بگوییم: باید اینچنین شود؛ باید آنچنان شود! مستقل از هر جریان سیاسی و یا اجتماعی که وجود دارد، این ما هستیم که باید با احساس مسئولیت خود نسبت به انقلاب، پرچم مطالبه گری، آرمان خواهی و تحول سازی را بلند کنیم و در پیشرفت کشورمان سهیم باشیم. پس بیایید سیب زمینی نباشیم!