به قلم سید علیرضا هاشمی، دانشجوی مهندسی عمران دانشگاه شاهد
هنر نزد ایرانیان هست و بس. همیشه خصلت سرزمینگشایی و گسترش مرزهای استحفاظی مثل آبگوشت با نان سنگک جزء جدا نشدنی سفرهی هر ایرانی بوده. اسراف هم که در شرع حرام است و هم در عقل. پیامبر اکرم (ص) هم فرموده:«برای کسب علم تا چین هم بروید.» با در نظر گرفتن این سه اصل و فرعهای دیگر چه فکری بهتر از بنا کردن دانشگاه در بیابانهای بیاستفادهی ته تهران.
تنها دلیلی که میتوانست آدمی را به این گوشه از شهر بیاورد، دید و بازدید از فاضلاب شهری بود یا ساخت یک دانشگاه! یک مکان فرهنگی در قلب زمینهای خاکیِ جنوب شهر و چه فکری بهتر از این.
چه چیزی بهتر از اینکه دانشگاه ما جزو آخرین تصاویری است که مسافرانِ اغلب، بی بازگشتِ فرودگاه امام از کشورشان به یاد میآورند. همان موقعِ گرگ و میش شب که در صندلی عقب ماشین، از شیشه نصفه پایین آمده، میان همه تصاویر زیبای خاطراتشان با چشم هایی که هم ذوق دارد و هم پر از اشک غربت است؛ یکهو برای اولین و آخرین بار تابلو قرمز رنگ دانشگاه ما را میبینند. همان جا که شاید گمنامترین ساختمان شهر باشد و کورترین جای تهران که جوانها جمع میشوند. واقعا باید به این تصمیم تبریک گفت. شکستن این دگماتیسم همه گیر که دانشگاه باید در جایی خوش آب و هوا و درون شهر باشد، واقعا آفرین دارد؛ کار هرکسی نیست.
کاش میشد مشی این تفکر را امتداد داد تا تمام قالبها را بشکنیم. مثلا پارک ها را نُک کوه ها بسازیم و سینماها را وسط دریا. آن موقع شهر چه زیبا میشد و دیدنی! اتفاقا برای جذب توریست هم خوب است؛ برای تولید ناخالص داخلی هم.
اما از اینها که بگذریم دلم برای دانشگاهمان میسوزد هزاران نفر قبل از ما اینجا آمدند و بعد از چند سال که دانشگاه به آنها عادت کرده ولش کردند گوشه بیابان و رفتند پی زندگیشان. ما هم میرویم، بعدی هایمان هم میروند و بعدیهایشان هم. ولی ساختمان صد هکتاری دانشگاه برای ابد اینجا خواهد ماند در این بیابان بی شاخ و دم ِبیرون شهر و دور از آدم ها. هیچوقت قرار نیست شاهد ترافیک مرکز شهر یا برج میلاد باشد کاش میشد یکی از مسئولین تصمیم آوانگارد دیگری بگیرد تا برج میلاد را به اینجا منتقل کنند یا حداقل شبیهش را برای دانشگاهمان بسازند تا شب در تنهایی همصحبتی داشته باشد. درست است از خاک و سنگ است اما دل دارد؛ میشکند که البته شکسته هم هست. دیوار سالمی نمیبینی. همه ترک خورده و محتاج ترمیمند! میترسم زلزلهای چیزی بیاید همه باهم خاک شویم و دیگر اینجا خانه ابدیمان شود که خدا آن روز را نیارد! البته آن موقع میشویم مشهورترین دانشگاه تهران. آخ کاش آن روز را بببنم که برای معرفی دانشگاهمان لازم نباشد آدرس بهشت زهرا را بدهم! پروردگارا خودت به داد ما و دانشگاهمان برس. آمین.