نویسنده : سیدعلیرضا هاشمی، دانشجوی مهندسی عمران
هیچوقت دوست نداشتم از اول، یکراست سراغ اصل مطلب بروم. نمیدانم... شاید به خاطر این است که چیزی به ذهنم نمیآمد، یا شاید بهتر از این چیزی نداشتم برای نوشتن. شاید برای آلودگی هواست، یا قطعی برق، یا شاید برای تنگی وقت، یا بیحوصلگی. شاید هم همه اینها. برای شروع، همین کافی است.
بیمقدمه، طولانیترین تاریکی در زمستان: یلدا! از اساماسهای تبریک تا پیام فروش آجیل قسطی برای فرهنگیان، از تبلیغ پتو و پرده و کاشت ناخن با طرح انار تا روبان لبخندها روی صورت مردم، از اسکناسهای تا نخورده لای کتاب تا قاچهای هندوانه و فالهایی که از عشق میگویند. دمی از سحرگاهِ دوری میزنند که در پس طولانیترین شب زمستان است. نمیدانم چه دارند بعضی از شبها که از شوقِ امید و چیزی شبیه به هیجانات درونی، آدم قلبش تندتند میزند.
شاید حرفهای بسیاری را میخواستم بنویسم. کلمهها، معلق به دیوارههای ذهنم میخورند. شاید میخواستم بگویم از مهمانیها در تالارهایی که اگر خانمان را بفروشم یک شب نمیتوانم آنجا را اجاره کنم، همانجاهایی که بوی هر چیزی میآید الا معرفت! تا بچههایی که در پارک کنار حلبِ آتش، یک انار را پنج نفری با هم میخورند. میخواستم از پسته بگویم، از گاز که نداریم بگویم، از غم که داریم بگویم، از کمی قلب که داریم بگویم، از فلان و بهمان بگویم. اما خب، نمیشود همیشه از بدیها گفت. عینک بدبینی را باید درآورد، چشمها را باید شست. حداقل یک شب از سال که باید این کار را کرد؟ نباید کرد؟
میخواهم امشب را با بوی انار سر کنم، بوی غذای مادرم، صدای خنده بچههای فامیل، بوی کاغذ رنگی، بوی جانماز ترمه مادربزرگ، همان کلیشه موسیقیهای دهه شصت. چرا وقتی خورشید خود را به خواب میزند امشب، من خود را به خواب نزنم؟ حداقل بهانه خوبی است برای شادی. حالا به جای پسته، با تخمه جبران میکنیم. چه میدانم، مثلاً به جای بادام، کشمش میخوریم. اگر گاز قطع شود، دستهای هم را میگیریم تا گرم شویم. بالاخره هزار کار میشود کرد! برقها هم برود که نور علی نور است. یک فضای دراماتیک که همیشه در خاطراتمان باقی میماند... فقط امسال یک بودجه مجزا باید برای تهیه شمع با رایحههای مختلف در نظر گرفت. بالاخره اتفاق است! امشب میخواهم بنشینم و به جکهایی که خندهدار نیست بخندم و فقط هندوانه بخورم و امیدوار باشم به فردایی که میخواهد بیاید. چرا وقتی خورشید خود را به خواب میزند امشب، من خود را به خواب نزنم؟ یک رویا، حداقل بدهکاری این دنیا در قبال تمام کابوسهایش است.