نوسینده: محمدجواد مداح
از همان روزهای اول، یعنی تابستان ۹۵ که برای مصاحبه پا به شاهد گذاشتم، یک چیزی معلوم بود؛ اینجا با بقیهی جاها فرق میکند. کم کم از در و دیوار صدا میآمد که هیس، اینجا کسی حق اعتراض ندارد! من هم که یک اندکترم ساده، مثل همهی همرزمهایم در سنگر اندکترمی، اولش کمی کلهام باد داشت که «نه این چه حرفی است، ۱۸ سالمان است، بزرگ شدهایم هر کاری بخواهیم میکنیم؛ کسی چیزی نمیگوید.» مدتی گذشت وکسی هم چیزی نگفت، ولی ما هم دیدیم به قول نیما شعبان نژاد در برنامه خندوانه، هیچ خبری نیست. زندگیمان را میکردیم و در برنامههای دانشجویی شرکت میکردیم تا در چهار سال کارشناسی، کمی خوش هم گذرانده باشیم! خاطرم هست که یکی از همین برنامهها بود که اولین بار کمی نگاه من را نسبت به تشکلهای دانشگاه عوض کرد. تریبون آزاد، آن هم روبروی ایثار! نه اینکه تریبون آزاد چیز خاصی باشد؛ نه، ولی خب برای یک ترم اولی جالب بود که فضایی وجود داشت که هر کسی میتوانست برود پشت بلندگو و هر چه راجع به دانشگاه در دل تنگش هست، آن هم جلوی معاون دانشجویی و نماینده نهاد رهبری، بگوید. همان موقع بود که فهمیدم انگار قصه تشکلها در این دانشگاه فرق میکند. انگار تشکل یک چارچوب و قاعدهای بود که هم در ساختار هست و هم میتواند حرف بزند. شاید اسفند ۹۶ اوج وجود این آزادی برای تشکلها بود. وقتی که در نشریه تسنیم متنی تند در نقد معاونت پژوهشی وقت، مرحوم خانم دکتر کیاسالاری به چاپ رسید. نقدی که به اعتقاد خود من هم که آن موقع دبیر دانشکده فنی انجمن بودم، میتوانست کمی نرمتر باشد و شاید زیادی تند بود. به دانشگاه هم گران آمده بود، چون خاطرم هست که حدود دو سال بعد، که دبیر تشکیلات بودم، در جلسه شورای فرهنگی هنوز گفته میشد که آن نقد تند و به دور از انصاف بود و من هم در دفاع گفتم که بالاخره حرف بخشی از دانشجویان بود. این ویژگی تشکل دانشجویی است که پویاست و عمر مفید هر کس دو سال. پس نمیشود با حرف دو سال پیش امروزش را نقد کرد.
با همه این اوصاف، اما خاطرم نیست که مسئولین دانشگاه نویسنده را احضار کرده باشند و هر چه نقد و اعتراض بوده به مدیر مسئول و دبیر انجمن منتقل میشد. اساسا رسانه مکتوب همین است، مسئولیت مطلبی که در آن چاپ میشود، با صاحب امتیاز، مدیر مسئول و درنهایت سردبیر است که معمولا همگی تایید کردهاند که آن مطلب چاپ شود. در نشریات دانشگاهی رعایت این اصول ابتدایی مهمتر هم میشود. زیرا نویسنده یک دانشجو است، پر از انگیزه، پر از اشتیاق، پر از انرژی برای ساختن فردایی بهتر، حالا ممکن است کمی کلهاش هم داغ باشد! اما برخورد نامتعارف با یک دانشجو، یعنی نابود کردن یک پتانسیل، یک کوه انرژی، یعنی به حاشیه راندن یک جریانی که حتی در این اوضاع هم حاضر است بجنگد، بجنگد برای فردایی بهتر! و خب تیم سابق فرهنگی دانشگاه، با تمام انتقاداتی که به آنها بود، به طور کامل این بدیهیات را میدانست، برای همین هم برخورد با نویسنده، هیچ وقت جز گزینههایش نبود.
خاطرم هست وقتی قرار بود مسئولیت معاونت فرهنگی به استاد دیگری واگذار شود، از ما هم نظر پرسیدند. ما هم که همه اساتید را نمیشناختیم، از تقوا دور بود نظر بدهیم، از بقیه که قبولشان داشتیم میپرسیدیم که حداقل بدانیم در آینده، تشکل با چه کسانی کار خواهد کرد. اما هیچ وقت در پرسوجوهایمان، دغدغه بدیهیات نداشتیم! یعنی خاطرم نیست که از کسی پرسیده باشم که "آقای دکتر، دکتر فلانی گزینه معاونت فرهنگی هستند. به نظر شما ایشان بدیهیات کار فرهنگی کردن در فضای دانشجویی را میدانند؟" بدیهیات بود دیگر! پرسیدنش برای خودمان هم کسر شان بود. مگر میشد تفاوت کار فرهنگی کردن در فضای دانشجویی را با کار فرهنگی کردن در فضای بسیج محلات ندانند؟ خوشبین بودیم به این تغییرات و امیدوار به آینده. ولی خب، امروز که نگاه میکنیم، ظاهر میشد، و ظاهرا باید میپرسیدیم!
از چمران پرسیدند که تقوا مهم تر است یا تخصص؛ گفت تقوا، ولی اگر کسی که تخصص کاری را ندارد آن را بپذیرد، بیتقواست. معیار تقوا که خداست، ولی کاش کسی از شهید عزیز ما میپرسید که تکلیف خود متخصص پندارها چیست؟ شاید شهید ما راه حلی برای یکی از بزرگترین مشکلات این روزهای جمهوری اسلامی هم داشت!