اینکه از چه زمانی "دیده شدن" تبدیل به عبارتی توصیفی از موفقیت شده است را نمیدانم .اما در جهانی که ستاره ها را پولدار ها انتخاب میکنند، این روز ها کمتر کسی پیدا میشود از تو بپرسد عیار وجودت چقدر میارزد یا جهان تهنشین شدهی درونت چقدر ارزش سرمایه گذاری دارد؟ استعدادهایت کدام درد را درمان می کند؟ یا اگر هنری در نوشته هایت، صدایت، نوع نگرشت نهفته چقدر هنر اصیل را نمایندگی میکند؟
همه میپرسند چقدر لایک میخورد؟ چقدر دیده میشود و چقدر جذاب و دوست داشتنی هستی؟ و جنبه های نمایشیات چقدر است؟ کارت خوب می فروشد؟
قاعدهی بازی عوض شده! وقتی هم قاعدهی بازی عوض شود و به طور همه گیر آدم ها آن را بپذیرند صدای فریاد کسانی که میخواهند بازی را بر هم بزنند چرا که به عادلانه بودنش شک دارند شنیده نمیشود.
ما همه مبتلا میشویم. من نمیتوانم ادعا کنم دیده شدن های بی دلیل من را تا به حال سرگرم نکرده یا در آشفته بازار مجازی با دیدن تفریح کردن دیگران وقتم را هدر ندادهام چون وقتی در همه گیری یک ویروس هستیم ماسک ها و پروتکل ها شاید کمی از ما محافظت کند اما ما را مصون نمیکند. ما مورد حملهی محتوا های پوچ هستیم که حتی گاهی سرگرم مان هم نمیکند و خودمان هم نمیدانیم چرا آن ها را دنبال میکنیم. و ممکن است از زندگی های مان ناراضی تر شویم و حسرت نداشته ها غمگین مان هم بکند.
کاش لااقل در همین بستر مجازی توانایی آدم ها و استعداد های شان لایک و ویو میخورد اما تنها تفریحات است که لایک میخورد. ما نداشته های مان را لایک میکنیم.
این روز ها پله های موفقیت را بیشتر دیده شدن تعریف میکند تاجایی که خودِ دیده شدن توانایی و ارزش به حساب میآید و آدم ها بابتش حاضر به پرداخت هزینه های عجیبی میشوند. و اینطور است که اگر برنده بازی دیده شدن نیستیم لابد عرضه اش را نداشتیم.
از چه زمانی هنر که یکی از رسالت هایش به پرواز درآوردن روح است چشم ها را تغذیه میکند؟ اشتباه تلقی نشود منظورم آن هنری نیست که با دیدن یک نقاشی یا عکس حرفه ای باعث درک جدیدی از جهان پیرامون می شود منظورم عینک گرد و مدل مو و استایل است که کم طرفدار ندارد!
کم نیستند انسان های بزرگوار و با استعداد که سالها برای آنچه در قلب هایشان خاک میخورد رنج کشیدهاند. آن ها الان کجا هستند؟ پشت درهایی که دربانش تهیه کننده های ستاره ساز هستند؟ این ستاره ساز ها ستاره شناس و گوهر شناس هم هستند؟
ستاره شناسان واقعی که احتمالا کنج تنهایی گزیدهاند چون در روزگاری که لایک و کامنت روزی رسان شده است بلدِ گدایی لایک و کامنت نیستند و اسیر پلتفرم ها و بازی رسانهای نمیشوند.
حتی اگر الگوریتم هایی که هرچه بیشتر خودنمایی را بلد باشی بیشتر با تو همراهی می کنند را هم بلد باشند انتخاب شان اینطور دیده شدن نیست و ترجیح میدهند بیعرضه باشند و البته غریب و گمنام...
هنرمند هایی که برای هنرشان و اندیشهشان و نوشته هایشان سال ها زحمت میکشند نه اینکه با زرنگی و اندکی مخاطب شناسی خوب فروختن را تمرین کنند که خروجیاش بشود مستندی که مرز دغدغه مندی یا تمسخر را مشخص نمیکند و تکلیفش با خودش و آنچه روایت می کند و آنگونه که روایت میکند مشخص نیست! همان ها که دنبال فکر هستند و تنها چیزی که این روز ها خریدار ندارد فکر است. همان که دیدنی نیست و دیده نمیشود!
اتفاقا خوب است که آدم های ارزشمندی که یک دقیقه وقت گذراندن با آن ها میتواند زندگی آدم را عوض کند خیلی راحت تر از آدم های همه چیز دانی که در همهی علوم دارای نظریه هستند در دسترساند و تعداد فالوورهایشان میلیونی نشده و فرق است بین آن ها و کسانی که این روزها بلاگر و اینفلوئنسر صدایشان میکنند و دایرکت های شان درحال ترکیدن است و راه و رسم زندگی یاد می دهند.
در عرصه هنر هم که تا حدودی دست من و شمای مخاطب و انتخاب هایمان است باارزشها انتخاب نمی شوند.
چرا که اولین انتخابمان ابتذال است که ما میتوانیم بعد از یک شنای عمیق در دریای آگاهی اندکی هم ابتذال با هر تعریفی که از آن داریم چاشنیاش کنیم. اما خیلی اوقات انتخاب اول ما ابتذال است و آن را نه تنها اصل قرار میدهیم که گاهاََ تطهیر هم میکنیم.
من و شما هستیم که انتخاب میکنیم ظرف غذا و باشگاه انقلاب و نحوهی بستن روسری و ... ببینیم یا حتی اگر دنبال دیدنیها و انگیزه های زندگی هستیم یا دنبال تعریفی از عشق میگردیم پای صحبت های کسی بنشینیم که پشت حرف هایش سالها فکر است یا آن ها که فقط جمله های قشنگ را تکرار میکنند؟
دیدگاههای ارزشمندتر و عمیقتر که محصول سالها فکر آدم هاست جایی رها شده. ناشناختهای که اغلب در کیف و بعضا در جیب جا می شود. بله؛ در کتاب ها و میان کلمات. حیف کلمات ارزشمندی که گوشهی کتاب خانهی اندیشمندان خاک میخورد چون من و شما حوصلهی چهار خط بیشتر خواندن نداریم.
ما همه در یک همه گیری به سر میبریم که حتی تیتر اول اخبار نیست و هشداری هم برای مصون ماندن از آن دریافت نمیکنیم! چقدر تقصیر من و شما به عنوان مخاطب است و چقدر دست فعالان عرصه هنر و سیاست گذارها؟ کم نیستند مسائلی که ما را به همین سمت سوق میدهد. کتاب گران است و نان شب نیست که به هر قیمتی به دنبالش باشیم، مشکلات و دغدغه فکری، وقت فکر کردن به ما نمیدهد و سیاست گذاران فرهنگی بعضا خودشان هم کتابخوان نیستند یا لابد فکر میکنند به اندازهی کافی کتاب خواندهاند و وقت آن است به اصلاح جامعه بپردازند. اصلاح و تربیتشان هم چرخهی درستی را شکل نمیدهد. با سیاستهای ارشادی و دستوری ذائقهی مخاطب و دغدغهی هنرمندان تعالی پیدا نمیکند. و این میشود که برای اندک وقتهای خالی مان ترجیح میدهیم همان بشقاب غذا و باشگاه انقلاب و جزئیات و روزمرگیهای کس دیگر را ببینیم و فیلم و موسیقی برایمان یکبار مصرف باشد و شاید هم حق داریم!