
بچههای دههٔ شصت را «بچههای جنگ» مینامیم. سالهایی که تنها ۱۹ ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رژیم بعث عراق با حمایت دهها کشور خارجی، آتش جنگ را به امید فتح سه روزه تهران شعلهور کرد.
ما آن روزها را ندیدهایم؛ اما روایتهای گوناگونی را از آن ایام شنیدهایم. از هشت سال دفاع با کمترین امکانات تا سلحشوری زنان و مردان در دفاع از میهن. اما چند روزی است که ما هم همانند بچههای دههٔ شصت، صدای انفجار و آژیر خطر را میشنویم؛ حال میتوانیم خودمان را هم «بچههای جنگ» بنامیم! البته اگر منظور جنگ نظامی باشد؛ چرا که بچههای دههٔ هفتاد و هشتاد، جنگهای رسانهای، فرهنگی و اقتصادی را هم دیدهاند. حالا میتوانید تجربه جنگ نظامی را هم به تجربیات کثیر نسل زِد بیفزایید!
ما نسلی هستیم که معنای «تهاجم» را به خوبی درک کردهایم، به عینه دیدهایم و با آن زندگی میکنیم. تجاوز رژیم صهیونیستی به محل سفارت ایران در دمشق، به شهادت رساندن سید حسن نصرالله و اسماعیل هنیه، گویی ما را برای جنگ آماده کرد و اکنون با وجود شرایطی که شاید تا کنون جمهوری اسلامی هیچگاه شاهد آن نبوده است، همچنان به زندگی عادی خود ادامه میدهیم. چنین روحیهای را میتوان برخاسته از «ریشه داشتن در تمدنی به قدمت هزارهها» دانست؛ ما این سرزمین را به عاریه بدست نیاوردهایم که بخواهیم اکنون همانند شهرک نشینان، فرار را بر قرار ترجیح دهیم! شاهد این گفتار، فریاد تکبیرِ «الله اکبر» آن بانویی است که در هنگام تهاجم دشمن به جهان نشان داد حتی با حرکت یک انگشت دست میتوان بمباران یک رژیم را به سخره گرفت و میراثی ماندگار برای بچههای جنگ به یادگار گذاشت.
درست است که فقط چند روز از شرایط جنگی حاکم بر کشور میگذرد، اما خوب است مروری اجمالی بر تجربیات نسل زدیها در این روزها داشته باشیم:
وحدت در عین کثرت
اگر وحدت را امری فطری بدانیم، کثرت امری است طبیعی. همانطور که «اعتقاد به وحدت» را واجب میدانیم، «احترام به کثرت» را نیز از مشخصههای حکومت اسلامی اعتدالی برمیشماریم. اما چه زمانی به اصل «وحدت در عین کثرت» میرسیم؟ برای نسلی که از ماجراهای سال ۸۸ تنها اخبارش را شنیده و در قضایای ۱۴۰۱ یک پای درگیر آن بوده است، شاید اکنون زمان آن فرا رسیده که بتوانیم بارقههای امیدآفرین وحدت را ببینیم و نمود این اصل را مشاهده کنیم؛ آن زمان که وحدت مثالزدنی ایرانیان شریف از همه گروهها و جناحهای سیاسی نسبت به حفظ تمامیت ارضی جمهوری اسلامی و حاکمیت نظام پدیدار میشود، اختلافات کنار گذاشته و دوگانگیهای سیاسی و جناحی، پیش پای استقلال و عظمت نام «ایران» قربانی میشود.
تدبیر در مذاکره
ما نسل زدیها تقریبا نیمی از عمرمان را درگیر شنیدن اخبار مذاکرات بوده ایم! اما شاید این بار کمی فرق کرده؛ دستور انجام مذاکرات غیرمستقیم توسط رهبر معظم انقلاب و تدبیر ایشان در این زمینه و همراهی بدنه حاکمیت، نقشه پلید آمریکا و اسرائیل را نسبت به عدم گفتگو و تمایل جمهوری اسلامی در دستیابی به سلاح هستهای، در افکار و انظار بینالمللی خنثی کرد. حال سؤال اینجاست که اگر مذاکره نمیکردیم چه میشد و حالا که در جریان روند مذاکره، این تجاوز آشکار رخ داده است، نتیجه چیست؟ اگر مذاکرهای صورت نمیگرفت، در افکار بینالمللی گویی ما طالب جنگ بودهایم و درصدد دستیابی به سلاح هستهای و البته آغازگر جنگ! اما اکنون که جمهوری اسلامی حسن نیت خود را در تعامل و صلح با جهان اثبات کرده است، در عین حال، دفاع همه جانبه در برابر تجاوز و نقض تمامیت ارضی را حق مشروع خود میداند. اکنون ما آغازگر جنگی نبودهایم؛ همانگونه که در چندصدسال اخیر نیز همینگونه بوده است.
بازدارندگی در عمق
شاید امروز بتوانیم به این سؤال پاسخ دهیم که چرا در دمشق، بیروت و لاذقیه جنگیدیم اما تهران، کرمانشاه و همدان ایمن ماند؟ چرا امکانات و منابعی که شاید قرار بود برای آینده نسل ما باشد به سوی خارج از مرزهای کشور روانه شد؟ پاسخ را میتوان در تشریح دکترین دفاعی «بازدارندگی در عمق» دریافت. این استراتژی دفاعی به دنبال ایجاد توانایی برای مقابله با تهدیدات دشمن در فواصل دورتر از مرزهای کشور است. حضور و همکاری ایران در نبردهای جبهه مقاومت از سوریه و حزب الله لبنان تا عراق و یمن را میتوان بخشی از این استراتژی دفاعی برشمرد؛ یک استراتژی منطقی و در جهت حفظ کشور از تهدید و آسیب. اکنون که دشمن به حریم کشور تعرض کرده است، واکاوی چرایی اتخاذ این نوع استراتژی بیش از گذشته بر همگان روشن شده است.
بیوطنان
در ابتدا به سخن بزرگان اشاره میکنم که فرمودند: «نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای بر شرافت خود بگذارد.» شاید تا قبل از چند روز پیش، فکر میکردیم که مطابق تاریخ اساطیری، شاهزادهها «میهن پرستی» را کنار نام خود یدک میکشند؛ بهظاهر از جنبشهایی حمایت میکنند که بتوانند اعتماد مردم و به خصوص نسل جدید را به خود جلب کنند و آنها را با خود همراه سازند؛ اما اکنون میبینیم که «شاهزادههای بیوطنی» هستند که در عرصه سیاست که هیچ! در عرصه «انسانیت» هم حرفی برای گفتن ندارند!
امثال این بیوطنان را خودتان بهتر میشناسید و دیگر فرصت نوشتن را بیش از حد برای نام بردن از آنها صرف نمیکنم.
کهکشان راه ایرانی
در ابتدا به سالهای جنگ تحمیلی اشاره کردیم؛ سالهایی که برای دفاع مجبور به «واردات» سیمخاردار بودیم که آن را هم از ما دریغ میکردند! اکنون پس از گذشت ۴۵ سال از آن روزهایی که ندیدیم، توان صنعت دفاعی و موشکیمان، قلب سرزمینهای اشغالی را نشانه میگیرد و ما همان نسلی هستیم که اکنون میتوانیم نظارهگر رنگینکمان غرش موشکهای ایرانی باشیم که «شبانگاهان تلآویو» را به «صبحگاهان تل آوار» مبدل میسازند. این رد «کهکشان راه ایرانی» را مدیون طهرانیمقدمها و حاجیزادهها هستیم که اجازه ندادند ایران، سوریه دوم شود.
حالا باید ببینیم نسل زدِ جنگ تا کجا میتواند ادامه دهنده این رد کهکشان راه ایرانی باشد!
به قلم زهرا بابائی؛ دانشجوی بیوتکنولوژی
