حالا اینجایم! وسط سایتی به اسم ویرگول. نمیدانم دقیقا از کجا پیدایش شد وسط سرچ های ازین در به آن درم. اما انگار جای درستیست. چون احساس میکنم اینجا میتوانم خودم باشم، رها، آزاد، سیال همچون آب، انگار ته دلم دارند قند آب می کنند که میتوانم بنویسم بی هیچ توجه ای به مخاطب خاص و عامی.
در حال حاضر با تغییرات جهان کنار میآیم. یک روز زندگیام در نقطه ای از مختصات دنیا تغییر کرد و مرا انداخت درست وسط سرزمینی از عجایبها. شاید زمانی بی پروا نوشتم همه شان را.
از زمانی که خواندن و نوشتن را آموختم به خاطر دارم که شبها مینوشتم، از خاطرات چپندر قیچی دبستان گرفته تا هیجانات دوران نوجوانی و تألمات روحی جوانی.
اکنون سی و یک ساله ام و همچنان نوشتن یکی از بهترین ابزارهای من برای داشتن حالی خوب و سرخوشانه است. دلم میخواهد داستانهایم را به پرواز دربیاورم اینجا!
شاید دوست داشتی با من همراه باشی در روزمرگی های دختری که با طوطی هایش زندگی میکند.