محمدحسین توسلی
محمدحسین توسلی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

«لطفاً پس از شنیدن صدای او پیغام خود را بگذارید!»

  • (نقطه‌ی نگاهی خاص به رابطه‌ی انسان با دین)

انسان در نسبت با جهان معنا پیدا می‌کند. رابطه‌ی او با تک‌تک عناصر هستی مشخص کننده‌ی هویت، شخصیت و چگونه زیستن او می‌باشد. به طور مثال نوع رابطه‌ام با مادرم در چگونگی شخصیت من اثرگذار است. و یا نوع رابطه‌ام با طبیعت کیفیت زندگی مرا تحت شعاع قرار می‌دهد. رابطه‌ی خود را با دین چگونه وصف می‌کنید و یا دین در زندگی شما چه جایگاهی دارد؟ در این متن تلاش دارم با صورت‌بندی تمثیلی، نوعی از رابطه‌ی انسان با دین را تصویر کنم.

شخصی در سرزمینی سالیانی است زندگی می‌کند. در آن سرزمین شهری به نام «دین» وجود دارد که شهره‌ی عام و خاص است. آن شخص از کودکی بارها از آن شهر گذر کرده و همیشه برای‌ش رازآلود بوده است. چراکه در بین مردم می‌شنید هرکس شهروند دین شود، گنج‌های بی‌پایانِ مدفون‌شده‌ی آن شهر او را طلسم کرده و تا ابد جاویدان و خوشبخت خواهد شد. او که در زندگی‌اش به دنبال گنج است تصمیم به کندو‌کاو آن شهر می‌گیرد. شهرِ دین، شهری متروکه نیست و هنوز مردمان در آن زندگی می‌کنند. در طی رفت‌و‌آمدهای زیاد او هنوز از وجود گنجی اطمینان ندارد، ولی افسون این شهر او را مجذوب خود و امیدوارتر به یافتن آن گنج کرده است. امّا در طی سال‌ها او با واقعیّاتی روبه‌رو می‌شود که متفاوت از قصه‌های آن شهر در زندگی‌اش می‌باشد. مردم شهر همه زیبارو نیستند، رابطه‌ی زنان و مردان کشش‌ها و تنش‌هایی دارد. قوانین و حکّامِ آن شهر تغییر می‌کنند و ضعف‌ها و قوّت‌هایی را از خود بروز می‌دهند. خبری از طلسم و خوشبختی جاودانه نیست. حتّی اهریمن‌خانه‌هایی در بعضی کوچه‌ها وجود دارد که قدم‌زدن در شهر را گاه مخاطره‌آمیز می‌کند. آن شخص شهروند دین نیست ولی رهگذری بی‌تفاوت هم نیست. به معابد میرود، به زبان مردم شهر با آنان سخن می‌گوید، قوانین را محترم می‌شمارد و گه‌گاهی آنان را به چالش می‌کشد. او آن شهر را زیست می‌کند. او به عظمت و ارزشمندی این شهر باور دارد، رمز و رازهای بسیاری در مکان‌های باستانی آن یافته است و هنوز به دنبال نشانی از گنج‌ها می‌گردد. در گذر زمان، مردم و حکّامْ شهر را گسترش داده و نوسازی کرده‌اند. دروازه‌های شهر بسیار گشته‌ و تجارت در آن رونق فراوان یافته است. بناهای بلند و کوتاهِ فقه، کلام، اصول، شریعت، عرفان و... از دوردست چشم را مسحور خود می‌کنند. در شهر هر کسی برای خود شخصیت و جای‌گاهی خاص دارد. شاه‌راه‌های شهر هر کدام رنگ و نگاری مخصوص خود دارند و به نام‌های گوناگون نام‌گذاری شده‌اند. بناهای تاریخی و گنج‌ها در زیر خاک مدفون شده‌ و تنها ردّپایی از آن‌ها آشکار است. شخص با سختی دوچندان می‌بایست گوشه و کنار شهر را بکاود، گنج‌نامه‌ها و سرنخ‌ها را بیابد تا بتواند راهی به مقصودش پیدا کند. به همین‌خاطر باستان‌شناسانی ظهور کرده‌ که آنان را «روشن‌گر» نامیده‌اند. وظیفه‌ی آنان یافتن گنج‌نامه‌ها، عتیقه‌ها و اشیای قیمتی از زیر خاک و زدودن آلودگی‌های خرافه، دروغ و... از این اشیا می‌باشد. چراکه برای دست‌یابی به مجسمه‌ای گران‌بها بایستی گل‌و‌لای و کثافات را از آن زدود تا واقعیت ارزشمند خود را نمایان سازد. این مسیر تلاش بسیار می‌طلبد چراکه نابرده رنج، گنج میسّر نمی‌شود.

در این تمثیل سعی داشتم دین را در جایگاه یک شهر مرموز و افسونگر برای شخصی نشان‌دهم که او نه می‌تواند آن را رها و از آن چشم‌پوشی کند و نه می‌تواند خود را جزئی از آن شهر و جامعه بداند. او همیشه در رفت‌و‌آمد خواهد بود. از دست‌یابی به گنج مورد انتظارش، گاهی امیدوار و گاهی حرمان‌زده می‌شود. بعضی اوقات خشم او را فرامی‌گیرد و بعضی دیگر علقه‌ی خاطری به آن شهر پیدا می‌کند. امّا ‌در طی سالیان خرده‌گنج‌ها و رمز و رازهایی دریافته که زندگی‌اش را سراسر متحول و ارزشمند کرده است. او به یک شهر بسنده نمی‌کند، شهرها و ادیان مختلف دیگر را به جست‌و‌جو می‌پردازد و این تکاپوی او ابدی خواهد بود.


دینانسانگنج
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید