بنام خدا
آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
فاطمه توازني زاده
@tavazoni_fatemeh
آرامش از ويژگي هاي يك ذهن آگاه است. انسان در طول زندگي همواره در جستجوي آرامش است. در طلب آسايش، فراق بال و رهايي از رنج و اندوه. از سوي ديگر عوامل بازدارنده ي بسياري وجود دارند كه مانع از دستيابي به آسودگي خاطر مي شوند. موانع ذهني مانند ترس، اضطراب، خشم و نفرت، لحظه هاي شيرين زندگي را در خود فرو مي برند. به اين ترتيب نيل رسيدن به آرامش مطلق براي انسان به يك هدف دست نيافتني مبدل شده است. عواطف و احساسات، گاهي موانعي هستند كه انسان را از رسيدن به آسودگي و راحتي دور مي كنند. خشم، كينه و نفرت، امنيت خاطر انسان را به خطر مي اندازند. درچنين مواقعي گويي كه انسان با خود عناد مي ورزد؛ احساسات متلاطم خواهند شد. ستيزه جويي آغاز مي شود و اين شروع يك جنگ دروني است. گويي احساس به مقابله با احساس درآمده و كمر به فروپاشي يكديگر بسته اند. رفتارهاي ناشايست انساني در واقع حاصل افكار منفي در ذهن هستند. واكنش هايي كه از ميان زباله ها و خاكروبه هاي دروني نمايان مي شوند. در تمام لحظاتي كه به آنها مي پردازيم، در واقع زمانمان به تخسير امور به دردنخور در آمده و به بيهودگي و پوچي سپري شده است.
دشمن يعني بدمنش و بدانديش. افكار منفي ما را به سوي گمانه زني ها و گفتگوهاي دروني هدايت مي كنند. كم كم نسبت به اطرافيانمان بدگمان مي شويم، چون مي ترسيم. مرزبندي مي كنيم. ارتباطاتمان را محدود مي كنيم. چون مي پنداريم كه زمين و زمان با ما سر دشمني دارند. در واقع بخش اعظمي از انرژي ما صرف يك جنگ دروني مي شود. اگر درهمين لحظه مانند يك چشم دروني، ذهن را از نظر بگذرانيم، با چه ميزان از افكار و دغدغه هاي فكري رو به رو خواهيم شد؟ افكارمان از چه جنسي و از چه رنگ و بويي هستند؟ خاطره هايي از قبيل خشم، ناآرامي، ترس و اضطراب؟ يا انديشه هايي با رايحه ي مهرباني و صداقت و صميميت؟ كمي تامل كنيم و از خود بپرسيم: «چه احساسي در من جاري ست؟» حس صلح و دوستي؟ يا ترس و انزجار و نفرت و دشمني؟
آگاهي از احساسات و هيجانات درون، ابزار لازم براي پذيرفتن تماميت وجود است؛ پذيرش همه ي جنبه هاي شخصيتي مصداق ديگري از رهايي ست. رهايي از احساس ترس و خطر. رهايي از هر آنچه كه روح انسان را به اسارت قيد و بندها در آورده است. دراين نوع از پذيرش لازم است كه آگاهانه به استقبال موانع برويم. آنها را ببينيم و اجازه دهيم كه حضور داشته باشند. به يك قوه ي ناظر و مشاهده گر تبديل شويم. به مناظر افكار نگاه كنيم. به آنها آگاه باشيم. قضاوت نكنيم و اجازه دهيم همان طور كه هستند از صفحه ي ذهن عبور كنند. به تعبير ديگر روح خود را به تسامح و سازگاري دعوت مي كنيم. خواهيم ديد كه آرام آرام گفتگوهاي دروني از ميان مي روند. سكوت بر همه چيز حاكم مي شود. چشم به تلالو نور وجود روشن مي شود. در باغچه ي سكوت گل هاي آرامش مي رويند.
هنگامي كه از جنس افكار و احساساتمان آگاه مي شويم، درميابيم كه بخشي از وجود انسان شامل مهرباني، صداقت، شجاعت، صلح، دوستي و... و نيمه ي ديگري از وجودمان دربرگيرنده ي خصوصياتي است كه از آنها با عنوان صفت هاي منفي ياد مي كنيم. (مانند: دروغگويي، حسادت، كينه توزي، ستيزه جويي و ...). تمركز بر حواس به ما كمك مي كند تا خود را بهتر بشناسيم. آنچه ديده و شنيده مي شود و آنچه از طريق ديدن و شنيدن به احساس و ادراك تبديل مي شود، دليلي براي وجود داشتن و بودن است. ما قادر نيستيم چيزي را درك كنيم و خود، آن نباشيم. ما هولوگرامي از جهان هستيم. وجودي كه دربردارنده ي تمام اطلاعات جهان در خود است. بسياري از عواطف و احساسات، مانند دوستان خوبي هستند كه همراهي و همنشيني با آنها مايه ي آرامش و شادي انسان مي شوند و زير سايه ي بسياري از آنها، درد و رنج و نا آرامي را تجربه خواهيم كرد. آنچه در حال حاضر در من جاري است، مي تواند راهي به سوي تعادل و آرامش باشد و يا مسيري در جهت ناپايداري. درك تمام و كمال تك تك محرك هاي بيروني و دروني و آشتي كردن با همه ي جنبه هاي وجودي، به ما كمك مي كند تا در رويدادها و ناگواري هاي زندگي، از توانايي عمل براي تغيير شرايط به سمت اعتدال برخوردار شويم. انسان فرزانه لحظه هاي عمر خود را صرف مقابله با درد ورنج نمي كند. او از كل وجود خود براي رسيدن به آرامش بهره مند مي شود. سرانجام مدارا كردن با رنج و اندوه، اعتدال است. اعتدال يعني رهايي. يعني آرامش.