کیفیت کار سی درصد از کار است؛ استمرار اما هفتاد درصد باقیماندهاش است؛
این متن همینجا میتواند تمام شود؛ ولی بگذارید با چند مثال ذهنتان را آنجا که باید ببرم.
دوستی داشتیم بی استعداد؛ یعنی وقتی از بی استعدادی صحبت میشود این دوستِ ما انواع کاپها و جامها را بالای سرش میبرد. این آدم که با تعریف کردنِ بامزهترین جُک دنیا لبخند کوچکی هم به لبت نمیآورد، تصمیم گرفته بود کُمدین بشود.
بنده خدا آنقدر تفلون و نچسب بود که ما صد بار سعی کردیم نظرش را عوض کنیم؛ ولو اینکه در روستا و خانوادهاش از کارهایش تجلیل میشد و او به همینها دلگرم بود؛ این کارهای آزاردهنده شامل تقلید صدای فلان مجری تلویزیونی دهه هفتاد یا تقلید صدای حیوانات مختلف بود و چیزهایی که تعریف میکرد که بخندی بهشان، بیشتر کُفرت را در میآورد.
او با یک آدمِ بیاستعدادتر از خودش لینک شد و مجالس ختنهسورانی و ... را به دست میگرفت و در هر برنامهها به خیال خودش میدرخشید؛ اعتماد به نفس همین اجراها او را به مسابقات کمدیِ استانی یا نمیدانم روستایی برد. آنجا هم واضحاً آدمهایی شکل خودش شرکت کرده بودند و آنجا هم کاپ عَنی را برنده شد.
کمی بعد برنامهی تلویزیونی به شدت بی کیفیتی در عید ساخته شد که معلوم بود با کنسل شدن برنامهای دیگر در طول دو سه روز ضبط و پخش شده. او آنجا هم شرکت کرد و خدا میداند که آنقدر برنامه چرک بود که جز پنج نفر پایانی شد.
او که با اعتماد به نفسش دیگر خدا را بنده نبود به برنامهی خندوانه رفت و در آنجا هم شرکت کرد. اما آنجا دیگر جای شیطنت نبود. نه خانوادهای و نه اهالی روستایی آنجا بودند که هوایش را داشته باشند. وسط اجرای مفتضحش که همه پوکرفیس به یکدیگر نگاه میکردند و هیچکس نمیخندید، وقت اجرایش تمام شد و شقایق دهقان داد زد بسه بسه زمانت تمام شد؛
حالا او ماند و حوضش. استمرار را بغل کرده بود، ولی کیفیت کار و اعتماد به نفس بیجای خانوادهاش باعث شد تا با صورت زمین بخورد.
البته خودمانیم، او برای خودش قهرمان بود، شاید برای خانواده و اطرافیانش هم. فقط استعدادش را نداشت؛ او یکی از نمونههای ناموفق ولی به سوی موفقیتی بود که فقط با پشتکار و مدام بودن در فضای کاریاش داشت به جایی میرسید. این روزها از او خبری نداریم ولی امیدوارم از این شاخه دور شده باشد و در شاخهای که در آن استعداد دارد وقت بگذارد چون بیشک موفق میشود (الکی).