ترجمه اختصاصی نوریاتو: در سال ۱۹۴۹ یک عکاس ۱۶ ساله با نام بروس دیویدسون جایزه مسابقه عکس دبیرستانی کوداک (بخش حیوانات) را به خاطر عکسی که از یک بچه جغد در موزه تریلساید ریورفارست، شیکاگو گرفته بود به دست آورد. او برخی اوقات راجع به برگشتن به محله قدیمیشان رویاپردازی میکند و جغد از او میپرسد: “عکسهایی که به من قولشان را داده بودی کجاست؟”
از شانس بد جغد بروس دیویدسون خیلی سرش شلوغ بوده است. یک نمایشگاه گذشتهنگر دورهای از ۱۹۰ عکسی که او بین سالهای ۱۹۵۵ تا ۲۰۰۸ گرفته است محدوده خارقالعاده دستاوردهای او را از زمان شروع به عکاسی به نمایش خواهد گذاشت.
به عنوان بخشی از عکاسهای مستند همنسل مانند دنی یون، لی فردلندر و دیانه آربوس،ک ه از دهه ۶۰ میلادی به آژانس مگنوم پیوستند، بروس دیویدسون نیز در سال ۱۹۵۸ به عضویت این آژانس درآمد. با این وجود مقالات قبلی او مانند والز(۱۹۵۵) و بیوه مونتمارتری (۱۹۵۶) احساس دلسوزی و قدرت ترکیببندی قوی وی را نشان میدادند.
در سال ۱۹۵۵، دیویدسون وارد ارتش آمریکا شد و به فورت هواچاکا آریزونا اعزام شد. وی تصمیم گرفت آخر هفتهها به صورت هیچهایک به مکزیک سفر کند که به صورت اتفاقی یک فورد مدل تی او را سوار کرد. مالکان ماشین یک زوج پیر با فامیلی والز بودند که او را پذیرفتند و او آخر هفتهها در خانه این زوج اقامت داشت. آنها اجازه دادند بروس دیویدسون وارد تمام زوایای زندگیشان شود. تصاویر وی روی حرکات لطیف این زن و شوهر تمرکز داشت و با مبالغه در سایههای عمیق، شعرگونه و موزون، به خاطر احساس نزدیکی زیادی که دارند خیلی غیرطبیعی هستند و متدی که دیویدسون در طول دوران کاری خودش درپیش گرفت را شکل دادهاند: گفتن یک داستان به آرامی، به صورت عمیق و به شکل مجموعهای. برای انتخاب پروژه بلند مدت، دیویدسون از یکی از استادان خودش و. یوجین اسمیت پیروی کرده است.
مطالعه بیشتر: بازخوردهای منفی برای یک عکاس خیابانی
بروس یکبار به من گفته است: ” تمام افراد مسن من را به خودشان جذب میکنند. والز، پیشدرآمدی بر تصاویر بیوه مونتمارتری بود که بعد از این مجموعه شروع کردم.” در سال ۱۹۵۶ او به حومه شهر پاریس اعزام شد و تفریح جدید او برای آخر هفتهها راندن اسکوتر در شهر بود. بروس دیویدسون توسط یک دوست با مادام فاش، بیوه نقاش امپرسیونیست لئون فاش آشنا شد که بین نقاشیهای همسر خودش در یک حیاط خلوت در مونتمارتری زندگی میکرد. او تولوز لاترک، رنویر، ماتیز و گوگن را میشناخت که باعث شده بود دیویدسون احسان کند از طریق او میتواند به خاطرات گذشته دستیابی داشته باشد. او از همان سیلوئتهای سیاه قبلی خودش در زمان گردش مادام فاش در خیابانهای مونتمارتری استفاده میکرد یا صورت او را که به آرامی توسط پرتوهای نور تابیده شده از نورگیر حیاط خلوت روشن شده بود ثبت میکرد. در این تصاویر به نظر میرسد که هنر با اشیائی که هر روزه در اطراف خودمان میبینیم در یک فضای کوچک که بازتاب لایههای خاطره است آمیخته شده و گذشته را به زمان حال میآورد.
آشنا شدن، ورود به زندگی یک نفر و تبدیل شدن به یک فرد خودی چیزی است که هنگام عکاسی کردن از جیم آرمسترانگ، یک کوتوله که در سیرک نیوجرسی کار میکرد نیز اتفاق افتاد. با اینکه او عکسهای زیبایی از جیم هنگام کار کردن گرفت، تاثیر گذارترین تصاویر او مربوط به قبل و بعد از اجرای آرمسترانگ بود. برای مثال در یکی از تصاویر او با یک دسته گل، در حال سیگار کشیدن است و با کت شلوار و کلاه خودش در یک کوچه گلی ایستاده است یا درحالی که هیچگونه گریمی ندارد و خطوط صورتش مشخص هستند، به تنهایی روی میز رستوران نشسته است و توجهی به کسانی که در پس زمینه به او زل زدهاند نمیکند. بروس دیویدسون یک تصویر فوقالعاده دیگر از زمانی گرفته است که آرمسترانگ در چادر خودش، پشت یک حوله که مانند یک پرده موقت آویزان شده، خوابیده است. چنین ترکیبهای صمیمیای باعث خواهند شد که ما به صورت کامل متوجه انسانیت او شویم. دیویدسون در آن زمان به مجله اسکوایر گفته است: “ما همه کوتوله هستیم، حالا یا فیزیکی، یا ذهنی و یا روحی. در زمان عکاسی از جیم آرمسترانگ، من در واقع درحال عکاسی از همه بودم.”
با این تصاویر فوقالعاده احساسی، دیویدسون ایده بیگانه را مورد توجه عموم قرار داد. دنی لیون، لری کلارک و دیان آربوس به همراه خیلی از عکاسهای دیگر این تم را دنبال کردند.
بروس دیویدسون که ترجیح میداد رویاهای خودش را بدون محدودیت دنبال کند، پیشنهاد وسوسه کننده مجله لایف برای اینکه عکاس ثابت این مجله باشد را رد کرد و در سال ۱۹۵۹ بدون هیچگونه ماموریتی روی مجموعه خودش، باند بروکلین شروع به کار کرد. باوجودی که این باند که خودشان را دلقکها صدا میکردند به خاطر آغاز جنگهای خیابانی شناخته میشدند، این مجموعه درباره خشونت و یا حتی باندهای خلافکاری نبود و هدف آن این بود که نشان دهد اینکه یک نوجوان تنها، بی هدف و ترک شده فقیر با چند چشمانداز محدود باشی چگونه است. این عکاس درحال ارضای یک نیاز بود: کودکان احساس نادیده شدن میکردند و تشنه توجه بودند. با اینکه او نه یا ده سال از آنها بزرگتر بود دیویدسون با آنها شناسایی شد(در یک تصویر که به همراه چند نفر از بچهها زیر یک درخت نشسته بود).
مطالعه بیشتر: متمایزترین عکاس قرن بیستم
با اینکه او هیچوقت خودش را یک عکاس سیاسی نمیدانست، یکی از مشهورترین مجموعه عکسهای بروس دیویدسون در این نمایشگاه گذشتهنگر، پروژه بلندمدتی است که او روی آن از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۵ در مورد جنبش حقوق شهروندی کار میکرد. او این پروژه را زمانی شروع کرد که تلاشهای حقوق شهروندی پس از اینکه توسط سفیدپوستها به یک اتوبوس نژاد مختلط در ۱۴ می ۱۹۶۱ حمله شد درحال تبدیل به خشونت بودند. دیویدسون در این زمان برای ماموریت مگنوم داوطلب شد و سفر خودش را به همراه سیاهپوستها، سفیدپوستها و مامورین ایالتی که آنها را همراهی میکرد با استفاده از یک اتوبوس از مونتوگومری، آلاباما تا جکسون، میسیسیپی شروع کرد. به عنوان یک شمالی این اولین باری بود که دیویدسون وسعت تبعیض نژادی را در جنوب مشاهده میکرد. این عکاس به جز این سفر چندبار دیگر به این منطقه برگشت و زندگی سیاهپوستان را در حومه شهر و شهرهای کوچک ثبت میکرد.
با اینکه او تقریبا در تمام راهپیماییها و تظاهرات مهم آن زمان (شورشهای بیرمینگهام، راهپیمایی واشنگتن، راهپیمایی بزرگ آزادی از سلما تا مونتگومری، راهپیمایی آزادی میسیسیپی و گردهمایی مالکوم ایکس در هارلم) که اغلب با خطر فیزیکی توأم بودند(برای مثال پس از عکاسی از یکی از جلسات کلن به سختی توانست فرار کند)، شرکت کرده بود تصاویر او به هیچوجه خیلی دراماتیک نیستند و به ندرت خشونت را مستقیما نشان میدهند. یکی از تصاویر پرقدرت و غیرمتعارفی که او گرفته است، از مارتین لوترکینگ در یک کنفرانس مطبوعاتی در سال ۱۹۶۳ است که یک گروه روزنامهنگار او را محاصره کردهاند. یکی دیگر از تصاویر او که به همین اندازه فصیح و قدرتمند است و تبدیل به نماد جنبشهای حقوق شهروندی شد در راهپیمایی ۱۹۶۵ از سلما تا مونتگومری گرفته شد. این تصویر یک مرد سیاهپوست جوان را نشان میدهد که صورت خودش را با رنگ سفید کرده است و روی پیشانی خودش کلمه Vote را نوشته است.
با مجموعه ولز در سال ۱۹۶۵ دیویدسون به همان دیدگاه صمیمی و شاعرانه قبلی خودش برگشت، او معدنچیهایی که از کار برمیگشتند، صورتهایی که با ذغالسنگ سیاه شده بودند را به همراه تصاویر عجیب و غریبی به تصویر میکشید. برای مثال میتوان به یک اسب سفید مجسمه مانند که داخل یک مزرعه دراز کشیده بود، یک دختر تنها در حال رقص در یک قبرستان پرگیاه و یک پسر درحال هول دادن یک کالسکه در یک جاده متروکه که داخلش یک عروسک و خرس عروسکی قرار گرفته است اشاره کرد. یک بند لباس در پس زمینه تنها نقطه روشن این تصویر غمانگیز است.
کار دیویدسون در هارلم، نیویورک که در کتاب خیابان صدم شرقی به چاپ رسید در سال ۱۹۶۶ شروع شد و دو سال طول کشید. یک زن که بروس دیویدسون را در یکی از بدترین محلههای هارلم دیده بود به او گفته بود: “چیزی که تو آن را محله اقلیت میدانی، من خانه میدانم.” دیویدسون با عکاسی توسط یک دوربین کند ۵ * ۴، تاکید زیادی روی جدیت سوژههای خودش، دیده شدن و موردقبول واقع شدن توسط کسانی که از آنها عکاسی میکرد داشت. این افراد اغلب زندگی سختی داشتند و در شرایط سختی هم زندگی میکردند وقار و روحیه قویای داشتند و اغلب او را به خانه خودشان دعوت میکردند. بروس دیویدسون نیز بعدا نسخه چاپ شده عکسها را به آنها میداد.
مطالعه بیشتر: زمستان در راه است
خیابان صدم شرقی اولین کتابی بود که از تصاویر مستند تشکیل شده بود و به عنوان یک کتاب هنری شناخته میشد. این کتاب به زیبایی چاپ شده بود و حاشیههای بزرگی نیز دور کتابها قرار داشت. این اثر برای بروس دیویدسون شهرت و جنجال زیادی به همراه داشت: با اینکه برخی منتقدان عاشق تصاویر بودند، برخی دیگر این تصاویر را نسبت به سوژهای که داشتند خیلی هنری میدانستند. اما هدف اصلی دیویدسون این بود که به آژانسهای شهری و شهردار نشان دهد که وضعیت خانههای نیویورک در چه حالی است. در آن زمان تصاویر او موفق شدند کمک زیادی به بازسازی خانهها کنند.
برای مجموعه مترو نیز بروس دیویدسون تمام تونلهای زیرزمینی نیویورک را با یک لامپ بارق گذشته است و بدنها و صورتهای اهالی نیویورک را در مقابل پسزمینهای با نقاشیهای گرافیتی قرار داده است. با اینکه جمعیت زیادی در مترو نیویورک رفت و آمد داشتهاند، سوژههای او تنها و بیتوجه به محیط به نظر میرسند. دیویدسون برای اینکه از سوژههایش اجازه بگیرد، عکسهایی که قبلا گرفته بود را در یک آلبوم عروسی کوچک چسبانده بود و به آنها این آلبوم را نشان میداد. یکی از بهترین عکسهای بروس دیویدسون، عکسی است که از یک سیاهپوست با کلاه کج و زخمی رو گونهاش گرفته است. این سوژه همانطور که با احتیاط به چشمهای عکاس نگاه میکند او را تهدید میکند.
جالب است بدانید که این عکس از یک انسان باعث شد بعدا او به سمت عکاسی از درختان و گیاهان برود. او به سراغ عکاسی از طبیعت شهرهایی مانند لسآنجلس، پاریس و پارک مرکزی نیویورک رفت. او به من گفت: “منظره برای من مانند مردم است. برای من درخت به اندازه یک ملکه زیبایی دوست داشتنی است.
احتمالا این احساس کنجکاوی و شگفتی است که دیویدسون را هنوز در سن ۸۵ سالگی علاقهمند و فعال نگه داشته است.
“من نمیدانم بعدا قرار است چه کاری انجام دهم، اما این موضوع همیشه باید از درون عکاس سرچشمه بگیرد، این یک نوع جستجو است، یک رمز و راز است. جادویی که شما را وارد یک دنیای جدید میکند. این جستجو به اندازه نتیجه مهم است.”