خیزش، درخشش، امیدواری، بیثباتی، بیتوجهی، شکست، ناامیدی؛ این چرخه مدتهاست که در تیمملی امید تکرار میشود. قدیمیترها دیگر حوصله ندارند حساب کنند که از آخرین حضور فوتبال ایران در المپیک چند سال میگذرد. نسل جوان نیز هیچگاه حتی بوی المپیک فوتبال به مشامشان نرسیده است. تیمی که همواره متشکل از آتیهدارترین استعدادهای فوتبال ایران است، سالهاست که نزد فدراسیون حکم یک کودک نوپای سرراهی را دارد. گویا نه انتظار طلسمشکنی از آن میرود و نه رسیدگی به وضعیت وخیم آن اولویت اول حساب میشود. انگار نه انگار که روزهایی وجود دارند که قلب ملتی با عشق و ایمان به حماسهسازی این جوانان میتپد.
نوشتن از باختهایی که از دهه ۹۰ میلادی به اینسو به امارات، کره، چین و سایرین دادیم تا آنها جای ما را در المپیک بگیرند، دردی دوا نمیکند. سرگذشت ۴۰ ساله تیمملی امید پر است از تغییرات نابهنگام سرمربیان، انتصابات افراد فنی و مدیریتی ناشایست و تصمیمات خلقالساعۀ کارشناسی نشده. از برنامهریزیهایی که فرد دلسوزی نبود تا آنها را پیاده کند تا حتی کامیابینیاهایی که شخص کار درستی نبود که بداند او از بازی برابر عراق محروم بود. اکنون از کدامین اشتباه خود درس عبرت گرفتیم؟ نهتنها حتی یک پیچ از تیم امید را سفت نکردیم، بلکه فشار اقتصادی وارده بر فدراسیون نیز در به عقب راندن این ماشین فرسوده دخیل شده است.
تابستان سال گذشته، این تیم با نگاهی آیندهنگرانه برای شرکت در رقابتهای آسیایی بسته شد؛ بدون استفاده از سهمیۀ بزرگسالان و با شاکلهای از بازیکنانی که بتوانند در زمستان ۲۰۲۰ جام ملتهای زیر ۲۳سال آسیا –که حکم انتخابی المپیک را نیز دارد – حضور داشته باشند. با همین بهانه تیمی بیتجربه با هدایت زلاتکو کرانچار کارکشته راهی گوانگژو شد تا با حذف مقابل کرهای که از ۲ستاره بزرگسالش، یعنی سون هیونگ مین و هوانگ هی چان، بهره میبرد، تجربهاندوزی کند.
اما این برنامه بلندمدت مانند نقشۀ افتتاح ساختمان جدید فدراسیون فوتبال نیمه تمام از آب درآمد. پس از گوانگژو، دیگر خبری از اردوهای تدارکاتی مناسب نبود. فدراسیون ورشکستۀ فوتبال توان مالی پرداخت دستمزد کرانچار را نداشت و ناچار شد برای حفظ وجهه خود به شعارهای حمایت از سرمربی تولید داخل چنگ بزند.
کرانچار رفت و جایش را فرهاد مجیدی گرفت؛ شخصیتی که اعتبار، منش و دانش فنی را یکجا داشت تا با بودنش به پیمودن راه توکیو دلگرمتر شویم اما به ۴ ماه نکشیده، مجیدی هم عطای نیمکت سرکش امیدها را به لقایش بخشید. بیایید به دوران مجیدی با عینک رنگی نگاه نکنیم؛ او دخالتها و بیمهریها را دید ولی اراده موفقیت را در میان متولیان تیم امید نیافت. او خود و شاگردانش را تنها یافت؛ نه میان رقبای سرسختی که با توجه به حضور زشت ایران در سید 4 جام ملتها، انتظار همگروهی با آنان را میکشید؛ بلکه میان سهمخواهانی که هرگز نپنداشتند زیر ۲۳ سالهها مانند بزرگسالان قرار است پرچمدار فوتبال ایران باشند.
منفعتطلبان متأسفانه نای تیم امید را گرفتند و «نا» را در پیشوند اسم آن قرار دادند اما فوتبال ایران ما را به عاشقی عادت داده است؛ به امیدواری برای رسیدن به آنچه حداقل روی کاغذ حقمان نیست. در دورههای گذشته نیز به استعداد و حمیت نسلهای سابق این تیم دل میبستیم؛ به بازیکنانی که هر چند آرزوی دیرینه ما را از چراغ جادو بیرون نکشیدند ولی در عوض مهدویکیا، عابدزاده و جواد نکونام شدند؛ نمادهای نسلهای پرخاطرۀ پیشین. حال نوبت نسلی است که بیاغراق میگوییم؛ تواناییاش از چنین ستارگانی کمتر نیست.