یادداشت اختصاصی نسیم برای نسخه ی فارسی سخنرانی و خوانندگان ویرگول:
با تشکر از وجیهه ی عزیز. به همهی کنشگران اجتماعی، که ورای همهی دردها و رنجهایی که کشیده اند و میکشند، نگران سادهانگاری در کنشگری هستند. آنها که ریزبین هستند و و سرزنشهای دیگران را تحمل میکنند چون میدانند هر کس که فریاد بلندتر زد و تغییر رادیکال تر خواست با بینشترین نیست. آنان که در راستای ظریف- اندیشی تاریخیای قدم برمیدارند که از سالهای دور به ما رسیده است: نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست، کلاه داری و آیین سروری داند. و میدانند که خیلی اوقات تفکرها و عقیدههای مقاومت و تغییر میتوانند مصداق سرتراشیدن باشند وقتی هزار نکته ی باریکتر از مو هست که باید دید و سنجید. خوش به حال ایران، که آنها را دارد.
کنکوردیا - مونترال - تابستان ۲۰۱۹
سخنرانی با سخنان نسیم نوروزی محقق حوزه استعمار و زمان آغاز میشود:
من باید به همه ی شما يادآوری کنم که که تخصص من ایران، سیاست و حتی حقوق زنان و فمینیسم نیست. من درباره ی زمان و استعمار مطالب معمولا حوصله سر بر مینویسم. اما سه دلیل وجود داشت که تصمیم گرفتم این نشست آموزشی را دربارهی صورتیشویی بگذارم:
اولین دلیل پیامی بود که درفیسبوک از یک دانشجوی نگران ایرانی که در مک گیل تحصیل میکند گرفتم. در این ایمیل آمده بود که انجمنی در این دانشگاه، از کسی که خود را طرفدار حقوق زنان ایرانی و طرفدار تحریم میخواند دعوت به عمل آورده بود تا در این انجمن و در این دانشگاه سخنرانی کند. علت پریشانی این دانشجو این بود که تحریم ایران به او هم، مثل بسیاری از دانشجوهای ایرانی دیگر فشار اقتصادی زیادی آورده بود.با توجه به اینکه ایرانیان مصائب زیادی را به خاطر محدودیتهای حاصل شده از تحریم تحمل میکنند: مثل عدم توانایی پرداخت شهریه به خاطر سقوط ارزش ریال و یا عدم توانایی انتقال پول برای شهریه دانشگاه از ایران. مصائبی که باعث شده اتمام تحصیلی این افراد در خطر بیافتد. این نامه باعث شد متوجه بشوم که صورتیشویی به راحتی راه خودش را در دانشگاه باز کرده است.
دلیل دوم این بود که به نظر میآید هیچ کس این روزها در مورد صورتیشویی صحبت نمی کند، و این در حالی است که صورتیشویی با روند تندی در حال اتفاق افتادن است و تأثیرگذاری زیادی هم بر سیاست جهانی کانادا گذاشته است.
دلیل سوم این بود که خطر صورتیشویی برای ما ایرانیان معمولی دارد زیاد و زیادتر میشود . من ایرانیان معمولی را آنهایی تعریف میکنم که متوجه میشوند و یا توانایی درک این مساله را دارند که تحریمها درواقع جنگهای خاموشی علیه آدمهای عادی یک کشور هستند.
بسیار پیش آمده که ما ایرانیهای معمولی با دهانی باز و در حالی که چشمانمان نزدیک است از حدقه دربیاید، میبینیم که به چه راحتی برای فعالین طرفدار جنگ و تحریم در کانادا و آمریکا و(برای)موضعشان که تشویق جنگ علیه مردم خودشان است تریبیون پیدا میشود. درحالی که دعوت به صحبت فعالین مخالف تحریم و جنگدر پارلمان کانادا پس گرفته میشود چون افراد موافق جنگ شروع به لابی کردن بر ضد این افراد میکنند. (این اتفاق ماه گذشته در پارلمان کانادا افتاد.)
اینها دلایل من برای موافقت برای صحبت در این نشست بود. یکبار دیگر باید بگویم که من در زمینهی فمینیسم و یا سیاست صاحب نظر نیستم. اما خب، من یک فیلسوف آموزش هستم که حوزهی تحقیقی من دانششناسی کنشگری اجتماعی و مقاومت در دنیای استعماری امروز است. سوالاتی که روی آنها کار میکنم و در تحقیقم نقش کلیدی دارند اینها هستند:
آیا راههای اشتباه برای مقاوت بر ضد بیعدالتی وجود دارند؟ آیا میتوان اشتباه مقاومت کرد؟ و مهمتر اینکه آیا مقاومت اشتباه ما میتواند به مردم بیشتر آسیب بزند و موجب رنج بیشتر آنها شود؟
مقاومت، مخالفت و یا کنشگری معمولا معنای مثبتی در خود دارند. برای همین ممکن است تعجب کنیم که میخواهیم پدیدهی کنشگری را زیر سوال ببریم. ما دربارهی مقاومت و یا مخالفت نکردن صحبت نمیکنیم. تاکید ما این هست که آیا اشتباه مقاومت میکنیم یا نه. من معتقدم که دقت نکردن دربارهی مدلهای مقاومت و مخالفت میتواند به چند دلیل باعث رنج و آسیب شود:
یا به این علت که این ایده ها به اندازه کافی آزمایش نشدهاند، یا به اندازه کافی پیشامدهای منفی شان را بررسی نکردهایم، یا به این علت که دولتها و گروههای دیگر از مخالفت ما در جهت منافع خودشان استفاده میکنند.
قبل ازینکه شروع کنم اما میخواهم از یک سری از کاربران ایرانی توییتر تشکر کنم : بیشتر مثالهایی که برای این گفتار جمعآوری کردم را از توییتهای این کاربران - که تعدادشان زیاد هم نیست- برداشتم. اگر این مثالها به روشن شدن مسائل کمک میکنند به برکت توییتهای آنهاست و نه تلاشی از سمت من. میتوانید این مثالها را در توییتر بیابید.
در این گفتار من چند صحنه و اتفاق تاریخی را مثل قطعات پازل به هم میچسبانم. از شما میخواهم ببینید که چطور این تکهها کنار هم قرار میگیرند و با هم تعامل میکنند تا به صورتیشویی بیانجامند و کمک کنند هدف صورتیشویی (تصرف عمدی جنبش های آزادیخواهانه به سمت اهداف سیاسی) به تحقق بیانجامد: اهدافی که ارمغانشان در نهایت میتواند برای همان آدمهایی که سعی میکنیم از حق و حقوقشان دفاع کنیم، آسیب و تلخی باشد؛ درحالی که خواستهها و منافع اصلی گروههایی که صورتیشویی میکنند برآورده خواهد شد.
و بعد من چند دلیل و فرضیه مطرح میکنم دربارهی اینکه چرا ماها در صورتیشویی ایرادی نمیبینیم و به قولی ککمان نمیگزد؛ و بعد از آن چند اقدام عملی و قابل لمس مطرح میکنم که امیدوارم کمک کند تا نسبت به صورتیشویی آگاه بشویم.
قبل از شروع بیایید به تعاریفی که درمورد صورتیشویی وجود دارند نگاهی بیاندازیم. این تعاریف را باید خط به خط از چند منبع محدودی که وجود دارند بازگو میکنم. ازجمله مو کاترین و (بله، درست حدس زدید: یار غار و قدیمی) ویکیپدیا. ویکیپیدیا یار قدیمیای نیست اما در بضعی موارد یاری غار میتواند باشد.
یکی از واضحترین نقاط برای شروع بحث صورتیشویی همان سنجاقهای صورتیای هست که ما با افتخار ازکمپانیهای مخصوصی که از تحقیقات در مورد سرطان سینه حمایت میکنند، خریداری میکنیم. عبارت صورتیشویی با کمپانیهایی پیوند خورده که از سمبل روبان صورتی استفاده میکنند یا از کمپانیهایی که از حمایت خیریههای مرتبط با سرطان سینه بهعنوان یک تکنیک بازاریابی استفاده میکنند تا محصولات خود را ترویج دهند؛ درحالی که ثابتشده که مواد تشکیلدهنده این محصولات یا به طور مستقیم با بیماریهای زنان مرتبط هستند و یا باعث گسترش این بیماریها میشوند (مثلا همین شرکتهایی که روبان صورتی میفروشند تا در تحقیق برای سرطان سینه سهیم باشند اما خودشان در محصولاتشان از پارابن که یکی از عوامل اصلی سرطان سینه نامیده شده، استفاده میکنند).
در نتیجه اتفاقی که میافتد این هست که ما حس میکنیم که داریم کار خوبی انجام میدهیم، ولی در واقعیت با خرید محصولات این کمپانیها، در حال کمک به گذاشتن سرپوشی بسیار بزرگ بر تمایلات آنها و مشارکت به رنج کشیدن بیشتر همان گروهی هستیم که در حمایتشان این کار را کردهایم:زنانی که در معرض خطر سرطان سینه هستند.
صورتیشویی همچنین در مورد سوء استفاده از جنبشهای فمینیستی و دیگرباشان برای ارتقاء یک برنامه سیاسی خاص به کار میرود. احزاب سیاسی خاص که نیات و برنامههای خود را حمایت از زنان و دگرباشان معرفی میکنند، در حالی که این حمایت مشخصا برای پوشاندن اهداف دیگری هستند که خشن ، تاریک و غالبا غیرانسانی هستند.
(خطاب به حاضران در جلسه) آيا کسی یادش میآید که چگونه در سال ۲۰۱۲ ، جیسون کنی، وزیر وقت مهاجرت کانادا و استاندار فعلی آلبرتا ،ایمیلی با عنوان "پناهندگان دگرباش از ایران" برای هزاران کانادایی ارسال کرد؟ در همان موقع گروهی از فعالان سیاسی، آن را ”تلاشی سخیف برای صورتیشویی و بهانهای از سوی دولت محافظهکار کانادا برای تشویق به جنگ با ایران“ خواندند. آنچه این گروه فعالان میخواستند به ما نشان بدهند این بود که چگونه صورتیشویی تصرف آگاهانهی جنبشهای آزادیخواهانه برای اهداف سیاسی و خشونتبار است. بنابراین، هنگامی که میخواهید به اهداف پنهان خود برسید و یا بی عدالتی های وسیع دیگری مثل جنگ را مرتکب شوید (برای سود و منفعت خود و یا متحدین خود)، چهره ای مدارا منشانه و حامیِ زنان از خود ارائه میدهید.
جوزف موساد، استادیار کلمبیا، نمونهی دیگری از صورتیشویی در ارتباط بادرگیریهای فلسطین ارائه کرده است. او نشان میدهد که چگونه اسرائیل اصرار دارد تا در مورد سوابق درخشان خود در مورد حقوق دگرباشان جنسی تبلیغات و مبالغه کند تا به این صورت محکوم شدن خود در مورد نقض حقوق مردم فلسطین را در جوامع بین المللی تحت الشعاع قرار دهد.
صورتیشویی همچنین میتواند به نوعی سوءاستفاده برای تبلیغ برنامههای دسیسهآمیز اشاره کند. مثلا کمپینی برای جلب حمایت عمومی از پروژه خط لوله Keystone که نفت کانادا را در ایالات متحده انتقال میدهد، انجام شد. آنها این جمله را سرتیتر ارائه پروژهی خود قرار دادند: "مقایسه نفت اخلاق مدارانهی کانادا با نفت پرکشمکش اوپک“. و اینگونه تلاش کردند تا یک پروژه مخرب زیست محیطی را تحت پوشش سابقهی کانادا در حمایت از همجنسگرایان و حقوق همجسنگرایان جلو ببرند. در این ارایهی کارشان، صفت اخلاقمدارانه اشاره به حمایت کانادا از دیگرباشان و صفت پرکشمکش اشاره به کشورهایی که حامی دگرباشان نیستند، بود.
برای خود من نکتهی بسیار جالب صورتیشویی این هست که اغلب تلاشهای صورتیشویانه در اکثر نقاط جهان و خصوصا در کانادا توسط گروههای محافظه کار انجام میشوند. این گروهها چه در گذشته و چه در زمان حال حامی زنان و دگرباشان نبوده و نیستند. حمایت آنها از ممنوعیت سقط جنین، و یا مثلا رفتار رییسجمهور آنها که در مورد تعرض کردن به اندامهای خصوصی زنان لاف میزنند ،و یا الغا کردن قانون ورود افراد ترنس به ارتش آمریکا، گواهی بر این امر هستند. خود این تناقض به تنهایی باید برای ما نگرانکننده باشد، اما اینگونه نیست. در این مورد بحث خواهیم کرد که چرا این تناقض مشکوک و نگرانمان نمیکند.
نکته اصلیای که باید در مورد صورتیشویی بفهمیم این هست که مسالهی حقوق زنان و اقلیتها یک پوشش است و واقعیت ندارد. اصطلاح صورتیشویی به ما کمک میکند تا بتوانیم این نکته را درک کنیم. کمک برای فهمیدن چگونگی عملکرد جهان غرب، به ویژه کانادا، درزمینهی صورتیشویی و مهمتر ازهمه اینکه چگونه حمایت ناخواسته ما یا عدم آگاهی ما از صورتیشویی، میتواند به پیشبرد برنامههایی که موجب ایجاد رنج، و همینطور موجب ایجاد مانع در به وجود آمدن تغییرهای درست و اساسی در جامعه میشود، کمک کند. درواقع جلوگیری از تغییر درست و حساب شده و پایدار کمترین کاری است که صورتیشویی میتواند انجام دهد. صورتیشویی با تشویقکردن جنگ و تحریم حتی میتواند باعث حمایت و تحققق قتل عام و تلفات گسترده شود.
قبل از اینکه اصل پازل را شروع شروع کنیم میخواهم درباره یک شخصیت کلیدی در این پازلی که گفتم یک پیش زمینهای بدهم. نام او مسیح علینژاد است. او خود را یک کنشگر فمینیست و یک رهبر برای مقاومت زنان معرفی میکند و در ایران طرفدار دارد. او در ابتدا به دلیل راه انداختن یک کمپین نافرمانی مدنی به نام چهارشنبههای سفید مشهور شد: روزی که در آن زنان در مخالفت با حجاب اجباری، سفید میپوشیدند. به او در رسانههای آمریکایی و تریبون داده میشود و سیاسمتداران آمریکایی هم کمپین و فعالیتهای او را میپسندند.
او همچنین به طور مرتب در گردهماییهای برپا شده توسط برخی از اپوزیسیونهای خارج از ایران حضور مییابد و سخنرانی میکند( به عنوان مثال او در ان. جی. او.ی ” حقوق بشریو.ان“ صحبت کرد که درآن به عنوان "صدای مردم بی صدا" معرفی شد (ان جی اوی حقوق بشر یو.ان. سازمانی است که توسط خبرگزاری آژانس فرانسه یک گروه لابی با پیوندهای محکم با اسرائیلخوانده شده است).
فمینیستهای لیبرال و برخی مراکز و شرکتهای بازرگانی نیز علینژاد را پوشش دادهاند. خب، این کمپین به عنوان یک عمل قهرمانانه بسیار جذاب است این طور نیست؟ این اقدام غیرخشونتآمیز چه نیمهی تاریکی دارد که باعث شود راجع به آن تردید داشته باشیم؟ این اقدام کاملا یک حرکت مترقی، پیشرو و پر از تمدن به نظر میآید، هم قهرمانانه است، هم شجاعانه. اصلاً هم به نظر نمیرسد در راستای جهانگشایی و جنگآوری باشد این طور نیست؟ در پایان خواهیم دید که این عمل در تاریخ چطور به جنگآوری ختم شده است.
به نظر میرسد مسیح علینژاد از واکنشهایی که از کارش میگیرد صفا میکند. جالب است: او با جهلی توام با بی خیالی بدون اینکه از شالودهی مشکلد ر سیاسی و سود-محور موسساتی که به او تریبون برای سخنرانی میدهند آگاهی داشته باشد، از سرکوبهای دولت ایران در این مجامع تعریف میکند.
تا یادم نرفته است این را بگویم که ما در اینجا قصد تاختن و حمله به کسی را نداریم، نه قصدش را داریم و نه فرصتش را. هدف ما اینجا بررسی اتفاقها و حرکتها است. تاببینیم چه چیزی در پشت این جهل توام با بیخیالی وجود دارد.
صحنه اول ما یک کنفرانس مطبوعاتی در پارلمان کانادا در زمستان سال ۲۰۱۹ است. در این کنفرانس مطبوعاتی زنی وجود دارد که به دنبال فراخوان علینژاد در چهارشنبههای سفید برای اعتراض به روسریهای اجباری روسری سفید پوشید. این زن، مانند چند زن دیگر، به دلیل اینکه همان روسری سفید خود را برداشته و آن را روی چوب قرار داد، دستگیر شد. نام او شاپرک است، وی به مدت چندین هفته به اتهام اخلال در نظم عمومی در ایران به زندان افتاد؛ سرانجام به كانادا آمد و به عنوان کارشناس ارشد در موسسهای به نام "رائول والنبرگ" استخدام شد.
ما الان در این کنفرانس مطبوعاتی هستیم. شاپرك مشغول بازگو کردن اتفاقاتی است که برایش افتاده است. این کنفرانس مطبوعاتی توسط چند عضو پارلمان که خواستار اعمال مجازات بر علیه ایران به دلایل نقض حقوق بشر هستند ، برگزار شده است.
صحبتها پایان مییابد و زمان آن فرا میرسد که خبرنگاران بتوانند سوالات خود رابپرسند.
صدای خبرنگاری را میشنویم، زنی به نام تاندا که با لحنی نگران میپرسد:
"سؤال من از مهمان شماست. من فقط کنجکاو هستم، آیا شما میدانید که اگر کانادا براساس این موارد عمل کند، این تحریم چه تأثیری میتواند روی افرادی که از آنها دفاع می کنید (زنان ایران و زندانیان) داشته باشد؟ "
سوالی بسیار دشوار است ، خبرنگار بر نکتهی پر چالشی دست گذاشته است.
برای پاسخ به سؤال، شاپرك دوباره به سمت تریبون میرود. اگر این ویدئو را تماشا کنید، میبینید که در این سه ثانیهای که تا شاپرک به سمت تریبون میرود یک حس معذبگونهی نامحسوس را می توان در میان ارتش کوچک تحریم کنندگان ایران که این کنفرانس مطبوعاتی را برگزار کردهاند، احساس کرد.
شاپرک در حالی که تلاش میکند پاسخی پیدا کند، آه کوچکی میکشد و شانههایش را کمی بالا میاندازد. لحظهی کاملاً نگرانکننده و دلهرهآوری است. او می گوید: "من گمان می کنم...ام...این می تواند به دولت ایران فشاربیاورد تا...ام...ام...تا ما عدالت در دادگاههای خود داشته باشیم و...ام... فعالان و وکلا را آزاد کند، آنها جنایتکار نیستند...ام، من حدس میزنم که هدف قراردادن آن قضات، آن معماران سرکوب٬ همانطور که پروفسور ذکر کرد٬-شاید به زندانیان کمک کند ، شاید فشارهایی بر دولت وارد کند."
خبرنگار ادامه ی سوال خود را میپرسد: ”آیا این باعث نمیشود با آنها برخورد بدتری صورت بگیرد؟"
جواب شاپرک در جملهای خلاصه میشود که نشان ازپرتزلزلترین و نحیفترین موضعی است که یک نفر برای فعالیت اجتماعی و مقاومت خود میتواند تصور کند: "فکر نکنم، امیدوارم که، اِ، به آنها کمک کند."
پس:توجیه قطع رابطهی تجاری با ایران ، توجیه از بین رفتن رونق شرکتها و بازرگانیها، توجیه جلوگیری از دسترسی به امکانات پزشکی و دارویی، براساس این پاسخ تکیده و سست-بنیاد: ”فکر نکنم، امیدوارم به آنها کمک کند".
در این صحنه میبینیم که پروفسورِ عضو پارلمان، برای لاپوشانی پاسخ شاپرك به سرعت به پای تریبون میرود. او به درستی متوجه شده که پاسخ "ام...امیدوارم که به آنها کمک کند" پاسخی قانعکننده برای وضع تحریمها بر ضد ایران نیست.
او شروع به خواندن اطلاعاتی نامربوط از کتابچهای به نام "معماران سرکوب“ میکند: انگار دارد از آن به عنوان "مرجع" استفاده میکند. وی بخشی از این اطلاعات را درباره احتمال بالقوه آزار و اذیت و ترورکاناداییها در کانادا توسط یک عضو ایرانی دولت را از رو میخواند. و سپس سریع در چشمان خبرنگار نگاه میکند ، گویی دارد میکوشد اطمینان حاصل کند که این ادعای پرطمطراق کارگر افتاده است و این اطلاعات نامربوط میتواند توجه روزنامهنگار را از پاسخ مبهم شاپرک منحرف کند. (این کتابچه توسط موسسه ای بنام اف دی دی و با مقدمهای از خود پروفسور نوشته شده است. FDD را بخاطربسپارید. بعداً راجع به آن صحبت خواهیم کرد).
یکی دیگر از تحریمکنندگان گویا باز هم به امید لاپوشانی جواب شاپرک پیش میآید. آقای لویت، شروع به ذکر چگونگی اعمال تحریم مگنیتسکی در شش کشور دیگر میکند: ”روسیه، ونزوئلا، عربستان سعودی“. شخصی جمله لویت را اصلاح میکند و او ناگهان میگوید:”اوه! عربستان سعودی نه“. لویت لبخند میزند و میفهمد که باید عربستان سعودی را از لیست خارج کند. به نظر میرسد این یک خطا نیست، بلکه یک لغزش فرویدی است. او میدانست که عربستان سعودی باید در این لیست قرار داشته باشد. کشوری که مرکز ظلم و ستم به زنان است، کشوری که گفته میشود به تازگی دستور قتل یک خبرنگار را در خاک کشوری دیگر با اره استخوانبر داده است، کشوری که مسبب بزرگترین قحطی و گرسنگی در قرن حاضر بوده است: برای این کشور هیچ قطع رابطهای پیشنهاد نشده است. اقدامات علیه عربستان فقط به تعداد اندکی سرزنشهای فرمالیته ی مبهم در مقالهای از پروفسوری که قبلاً در موردش صحبت کردیم، بسنده میشود. نکوهشهایی که بلافاصله اعلام حمایت از چشماندازهای اقتصادی ۲۰۳۰ ولیعهد عربستان را دنبال دارند. هیچ صورتیشوییای در مورد عربستان وجود ندارد.
بنابراین، جرایم مشمئرکننده مانند اره کردن یک فرد، اینکه زنان حق رأی و رانندگی ندارند (تا همین اواخر و در شرایط کاملاً مشکل آفرین، در حالیکه هم اکنون فعالان اصلی در گرفتن حق رانندگی زنان در زندان هستند) هیچ مجازات و تحریمی ندارند اما یک زن به مدت چند هفته به طور ناعادلانه در زندان است و آنوقت ایران مستحق تحریم است.
صحنهی نخست ما، این کنفرانس مطبوعاتی، صحنهای بسیار غمانگیز است. شما شاپرک را میبینید كه در آنجا ایستاده است، بدون آگاهی از نتیجه حضورش در آنجا و از اینکه چگونه از دردهای او سوءاستفاده خواهد شد. اگر در مورد آن روز از او سؤال کنید، شاید یک جورهایی مطمئن هستم که جواب او این خواهد بود که او تا چه اندازه به وجد آمده بوده: شاپرک موهایش را صاف کرده بود ، بهترین لباسش را پوشیده بود. آرایش کرده و شاد از اینکه در ذهنش "صدای بی صداها" است ، پر از خوشی که چطور مردان سفیدپوست متمدن به او گوش میدادند، با او همدردی میکردند و در نظرشان او چقدر دلیر بوده است.
و برای اشخاص دیگری که نسبت به تاریخ جهلی توام با بی خیالی دارند (امثال علینژاد وشاپرک)، این اوج فعالیت اجتماعی و فمینیستی است. افراد "متمدن" سفیدپوست و چشم آبی، به شما گوش میدهند و در موافقت با شما سر تکان میدهند. شما هم به این میپردازید که چگونه "ما آن چیزی نیستیم که دولت ما نشان میدهد، به ما نگاه کنید، ما متفاوت هستیم". و این میشود اوج یک فعالیت سیاسی و اجتماعی.
اما…ماجرا تازه ازینجا شروع میشود: وقتی مرد متمدن سفید پوست چشم آبی صدای شما را شنید و درموافقت سر تکان داد، کمک و"عدالت در دادگاه های ما" محقق نشد. در عوض، تحریم آمد، رنج برای مردم عادی آمد، و تورم و جنگ ارزی رخ داد. همهی آنچه که در ایران الان در حال رخ دادن است.
قطعه دیگر این پازل پروفسوری است که شاپرک به آن اشاره دارد. نام اوایروین کاتلر است. او بنیانگذار موسسهی رائول والنبرگ است، و کسی که خود پیشگفتار رسالهای را که توسط اف دی دی در پارلمان به او ارجاع داده بود را نوشته بود. موسسهای که در شرح رسالت و اهدافش آمده است: ”این موسسه پیشنهادات سیاستگذاری تهیه میکند. سیاستگذاریهایی که همه با هدف تقویت امنیت ملی ایالات متحده و کاهش یا از بین بردن تهدیدهای رقیبان و دشمنان ایالات متحده و سایر کشورهای آزاد ایجاد میشوند“. انگار شاپرک در راستای همین سیاستگذاری بود که به صحنهی پارلمان کانادا رفت و گمان کرد سر تکان دادن مرد سفید پوست متمدن موجب خیر برای ایران است.
اگر در ویکیپدیا جستجو کنید، اطلاعات بیشتری در مورد کاتلر پیدا خواهید کرد. یکی از اطلاعات مورد علاقه من این است که همسر وی ، آریلا، دستیار حقوقی حزب راست گرای Likud نتانیاهو است.
اما من در اینجا نمیخواهم از موضوع دور بشوم.
در صحنه بعدی صحنهای مشابه آنچه که در پارلمان کانادا مشاهده شد را میبینیم. این بار در ایالات متحده هستیم. سال ۲۰۰۲ است و گروهی از زنان عراقی و به دنبال آنها مردانی از کاخ سفید خارج میشوند تا کنفرانس مطبوعاتی برگزار کنند.
در کنفرانس مطبوعاتی، زنی عراقی از جورج بوش و سربازان آمریکایی بخاطر آزادسازی زنان عراقی تشکر میکند: آزادیای که شایسته جایگاه زنان عراق است. این زنها به روزهای خوب سکولار قبل از صدام اشاره میکنند. آنها همچنین آزردگی خود را از جریان مخالف جنگ عراق در ایالات متحده ابراز میکنند.
تاندا، خبرنگار زنی که سؤالی پرسید که کاتلر را نگران کرد یادتان هست؟
در این صحنه هم روزنامهنگاری مشابه او وجود دارد. نام او را نمیدانم، او هم سؤالی مهم از زنان میپرسد: ”درباره همه زنانی که در اثر بمباران کشته میشوند، چه میگویید؟“
و درست، شبیه به صحنهی پارلمان کانادا ، یک مرد هست (همیشه یک مرد در این صحنه ها وجود دارد) که به سرعت جلو میآید تا توضیحی ارائه دهد. ”بله، زنانی که کشته شدند (این اوایل جنگ است) توسط رژیم به عنوان سپر انسانی مورد استفاده قرار گرفته بودند.“
حالا ما در اینجای تاریخ هستیم. هفده سال بعد، پس از اینکه زنان عراقی به دست مرد متمدن سفیدپوست ”آزاد“ شدند، و پس از آنكه به نظر میرسد رسالت این مرد متمدن انجام شده، تقریباً ۶۴۰۰۰ نفر به نام رهایی (به ویژه رهایی زنان) كشته شدند: نیمی از مردم کشوری که دارای یکی از غنیترین ذخایر نفتی کره زمین است.
پس از ۱۷ سال، عراق هنوز هم یک میدان نبرد است و از خشونتهای فرقهای و مرگ و فقر رنج میبرد. نه تنها این، بلکه براساس مقاله ۲۰۱۸ در هافینگتون پست، نوشتهی سندلر، عراق کشوری است که در آن زنان برای فرار از اوضاع وخیم خشونت و آزار و اذیت، در آرزوی مرگ هستند. این مقاله مینویسد که ایالات متحده چگونه زندگی را برای زنان عراقی تبدیل به جهنم کرده است. در مقاله آمده است: ” آنچه میخواستند پیشرفت بود، آنچه الان میخواهند مرگ است.“
مقاله از زنان عراقی نقلقولهایی دارد: "هر شب با خودم میگویم ، امشب آن شبی است که من میمیرم". یا دیگری که از خودش می پرسد "چرا من در یک حمله هوایی نمردم (تا ازین وضع موجود خلاص شوم؟)“
در این مقاله آمده است كه در بین زنان عراقی، (حدس میزنم امثال شاپرك و علینژاد) یک امید واقعی وجود داشته: اینکه حملهی آمریكا میتواند موجب آزادی و بازگشت به روزهای خوب سكولار شود. درعوض، صورتیشویی رخ داد و جنگ موجهایی از ستم و فقر را به همراه خود آورد: موجهایی که به جای اینکه زنان را سکولار بکند، به مساجد کشاند.
در این مقاله زنی هست که هرگز نتوانسته پایاننامه خود را تمام کند. بگذارید او را سارا صدا کنیم. سارا در جنگ مجبور شده بود در خانهای تاریک مخفی شود، پس از اینکه دزیده شده بود، مورد تجاوز قرار گرفته بود و از ماشین به بیرون پرتاب شده بود. با بخیه هایی در امتداد جمجمه اش سوالی از خبرنگار میپرسد که شبیه سوالهای هولناک خبرنگارهای بحث ما است: "شما اسم این را میگذارید آزادی؟" سوالی که گزارشگر میگوید به کرات شنیده است، از زنانی که به خودشان باورانده بودند که به بغداد قبل از صدام خواهند رفت، بغدادی که خودشان و مادرانشان میشناختند و دوست داشتند“.
سؤالی که سارا مطرح میکند مهم است. و افراد بسیار مشخصی وجود دارند که باید به این سؤال پاسخ دهند: آن دسته از زنان کارشناس خودخواندهی فمینیسم که با صورتیشویی راه آمریکا را به عراق باز کردند. در عین حال این سؤالی است كه شاپرک و علینژاد هم باید جواب دهند، وقتی به اقدام نظامی وفشارهای اقتصادی تحت عنوان حقوق زنان - خواسته یا ناخواسته- مشروعیت میبخشند. یادمان نرود: آخرین چیزی که یک زن در یک منطقه جنگی یا در یک زندگی تحریم شده به آن فکر می کند، روسری اجباری است.
کجا هستند آن زنانی که خواهان رهایی زنان عراقی بودند؟ کجاست آن پزشک عراقی زن که با افتخار در آن مصاحبه در صحنهی دوم گفت که ”دموکراسی یک وضعیت ژنتیکی نیست و باید آنرا به جامعه تزریق کنیم“؟ او الان کجاست؟ نتیجهی پروژهی تغییر ژنتیکی او چه شد؟ آنها ممکن است بتوانند وقتی مردان سفیدپوست و چشم آبی پشت سرشان هستند از پاسخ دادن به این سؤالها طفره بروند، اما این جهل و ناآگاهی که باعث میشود صورتیشویی خوب به نظر برسد از زیر ذرهبین سوالهای ما در نخواهد رفت.
بیایید یادآوری کنیم که صورتیشویی چکار میکند. ”دستکاری و دخالت عمدی در جنبشهای آزادی خواهانه، با نیت رسیدن به اهداف سیاسی.“
شاپرک که با این عبارت شروع کرده بود: "من فقط عدالت میخواهم" ، به كانادا آمد و سپس با دعوت یک پروفسور سفیدپوست به پارلمان رفت تا کاتالیزور تحریمهایی علیه كشور خودش باشد که یک سری در پارلمان میخواستند اعمال كنند. شاپرک در جایی نوشت: ”چقدر احساس قدرت میکردم، من که بخشی از این جنبش چهارشنبههای سفید شده بودم٬ یک زن معمولی بودم که داشت در یک جنبش خارقالعاده شرکت میکرد."
من این یک بار را با شاپرک موافقم، او وعلینژاد مردم عادیای - و نه کنشگرانی پرفکر- هستند که در یک پروژه خارقالعاده ی صورتی شویی شرکت میکنند: رویدادی بزرگ که میتواند اسبابی برای مشروعیت بخشیدن به ایجاد رنج برای افرادی باشد که از آنها دفاع میکنند.
سوال این است که چرا در درجه اول ما فریب صورتیشویی را میخوریم؟ به ویژه بخشهایی که فعالان حقوق زنان در ساخت آن نقش دارند؟
من به روشنی، استیصال حاصله از روسری اجباری را درک میکنم ، خودم هم آن را دوست ندارم. اصلا داستانهایی برای به اشتراک گذاشتن با شما دارم که در واقع بسیار کلافهکننده هستند و به مشکلات ساختاری بیشتری اشاره میکنند و شما را واقعا ناامید میکند. اما هیچ یک از اینها باعث نمیشود که من طرفدار تحریم یا طرفدار جنگ باشم. چرا کسی باید با تحریم مشکلی نداشته باشد، یا حتی این کار را تبلیغ کند؟
واقعاً می خواهم این سؤال را از شما بپرسم. (نسیم در این بخش مدتی با حاضران گفت و گو میکند).
برای من پاسخ در این است: داشتن "یک تصور سست بنیاد و کم بضاعت ازفمینیسم و از آنچه فعالیت مدنی میخوانیمش“. کم بضاعت و سست بنیاد به دلیل این که این کنشگری بر پایهی یک عصبانیت مبتنی بر روایتهای شخصی یا تجربیات خانوادگی است. این بدان معنا نیست که تجربههای ما اشتباه هستند. مشکل این است کهاین تجربهها به تنها دیدگاه موجود تبدیل میشوند که از طریق آنها همه چیز را میبینیم و تفسیر میکنیم. من به هیچ وجه در صدد بیارزش کردن تجربه نیستم. اشتباه نکنیم. من میگویم تجربیات شخصی ما یا نزدیکان ما به خودی خود کافی نیستند تا به ما در درک آن چیزی که در سطح جهان رخ میدهد، کمک کنند. بررسی نکردن تجربیاتمان از زوایای مختلف میتواند باعث شود ما انتخابهای اشتباهی انجام دهیم وهمینطور باعث شود ما اشتباه مقاومت کنیم.
میپرسید چرا باید تجربیاتمان را بررسی کنیم؟ چون تجربیات شخصی ما به عنوانایرانی، بر پایه یک سری اصول کاملاً مشخص ولی کاملاً نامرئی بنا شده است.
گرفتید؟ مبنای کنش گری و مخالفت => تجربه های شخصی و خانوادگی => مبنای تجربه های شخصی => پایه هایی نامریی ولی بسیار مشخص .
بیایید نگاهی به برخی از پایهها بیندازیم.
اولین پایه، بیتفاوتی ما به این واقعیت است که دردنیایی زندگی میکنیم که نفت، منابع طبیعی، موقعیتهای جغرافیایی استراتژیک و قدرت نظامی اولویتهای اصلی دولتها در جهان هستند.
این بیتفاوتی باعث میشود یادمان برود که علاوه بر زندگی کردن در ایران، در دنیایی زندگی میکنیم که در آن تجارت وبازار حرف آخر را میزنند و ارزشهای انسانی حرف اول و یا آخر نیستند: حتی اگر اینطور نشان داده بشوند.
میفهمم؛ ما از آنچه در مقابل چشمانمان در ایران میبینیم خسته شده ایم، دوستش نداریم. اما از آنجا که یکی از پایههای فکری ما این بیتفاوتیست، راحت گول میخوریم وقتی گروهی از افراد بازار-دوست و فریبکار میآیند و میگویند، ”سلام، ما به شما اهمیت میدهیم.“ حالا چرا می گویند اهمیت میدهند؟ از آنجا که آنها به سادگی نمیتوانند پشت تریبون بیایند و فریاد بزنند ”سلام، واقعیت این است که ما نفت شما را میخواهیم. یا: ”سلام، حقیقتش ما موقعیت ژئوپلیتیکی شما را میخواهیم“ . و یا؛ ”شما برای این ملتهایی که به ما پول میدهند و متحدین ما هستند و ما به آنها اسلحه میفروشیم مایه آزار و اذیت هستید."
آنها باید بگویند: "ایران به حقوق بشر احترام نمیگذارد“ (جمله کاملا غلط نیست. اما نیت کمک به حقوق بشر ایران نیست). آنها میدانند که ما خستهایم، آنها میدانند که این ترفند کار میکند. والبته که برایشان کار میکند. نگاه کنید که چگونه برای کاتلر کار میکند.[”اتحاد استراتژیک“ با عربستان را سر خشغجی را به یاد بیاورید] به یاد بیاورید که وی خواستار حمایت از چشم انداز اقتصادی ۲۰۳۰ عربستان سعودی پس از خاشقجی شد، در حالی که از اعمال تحریمها علیه ایران براساس کتابچهای که خودش به نوشتن آن کمک کرده حمایت کرد؟
سوال اصلی اما اینجا این است: چرا ما با این استاندارد دوگانه مشکل نداریم؟ چرا علینژاد و شاپرک، به عنوان افراد کنشگر و یا فمینیست، از خودشان نمیپرسند كه چگونه آمریكا با ادعاهای فمینیستی در عراق جنایتشویی کرد؟ چرا نمیروند بگوید: “آقای پومپئو، سوالی از شما داریم: چرا شما به تمام دلایلی که میدانیم عربستان سعودی را تحریم نمیکنید؟ چرا شما هندوستان را که بعضا یک بار”خطرناکترین کشور برای زنان“( به نقل از گاردین) نامیده میشد مجازات نمیکنید؟ چرا مردم ایران را به دلیل تحمل روسری((حجاب ) تحریم میكنید و از چشم انداز اقتصادی ۲۰۳۰ عربستان سعودی حمایت؟“
چرا این استاندارد دوگانه باعث نمیشود تا در اعماق وجودمان حس بدی داشته باشیم؟ (ممکن است در جواب من بگویید ”خب اگر ایران X را در Y انجام نمیداد، آنها ما را تنها میگذاشتند“. نه، این صحیح نیست. عربستان سعودی دهها برابر بدتر این کار را میکند و اتفاقی برایش نمیافتد. چه در داخل کشورش و چه در بیرون. پس این گزاره صحیح نیست.) مساله اینجاست در کنار احساس رنجی که در کشور خودمان تجربه میکنیم، دلیل دیگری باید وجود داشته باشد که از این استاندارد دوگانه احساس بدی نداریم.
دلیل را من این میبینم: باور به این ایده که از بین همهی انسانهای روی زمین، یک گروه هستند که در وجودشان نوعی دانش را پردازش و تولید میکنند و شکل میدهند که معیار سنجش دانش و زندگی خوب و بد برای بقیه ی دنیاست. وما، عمیقا، عمیقا، عمیقا بر این باور پافشاری میکنیم ولو به صورت نامریی. به نظرمان میرسد که انسان سفید متمدن در همه چیز در رده بالا و فوقالعادهای هست و ما واقعاً فکر میکنیم آنچه آنها میگویند درست است. ”روحانیون؟ آنها نادان هستند، مرد سفید پوست؟ به صورت اتوماتیک باید بیشتر از ما بداند“. بدون ذرهای شک و در یک سطح بی نظیر از اعتماد (به آنها) گوش می دهیم. بدون ذره ای شک . ”حتما آنچه میگویند باید درست باشد. گزینهی دیگری وجود ندارد.“
مثلا حتی اگر ما در مورد پومپئو صحبت میکنیم ، که خودش را فردی معرفی میکند که برای سرقت و دروغ گفتن و تقلب کردن در سی آی ای آموزش دیده است، مردی که با کمک افراد دیگر، به معنای واقعی کلمه در حال خرد کردن کشور ماست، حتی برای توجیه کردن بد بودن او هم بهانهای داریم.
همیشه. این یک-ذره شک نکردن واقعا برای من عجیب و بی نظیر است. خودتان امتحان کنید که چقدر در بین همه رواج دارد، ببینید که چگونه ما از سیاستمداران اروپایی و آمریکایی دفاع میکنیم بدون اینکه ذرهای از تاریخ آنها و تخریبهای سیستماتیک و ساختاریای که آنها در جهان بهوجود آوردهاند بدانیم. این واقعیت که ما هنوز شک نمیکنیم که دولتهای غربی بهوسیلهی استعمار و توسعهطلبی مرتکب جرم شدهاند و یا ممکن است مشغول دنبالکردن همان برنامهی توسعهطلبی ولو تحت نام دیگری باشند. این را در مهمانیها امتحان کنید و یا درکانالهای فارسی زبان خارجی، یا مثلا در توئیتهای خبرنگاران بی بی سی فارسی، من و تو، ایران اینترنشنال.
جدا به عنوان یک آزمایش امتحانش کنید: یک چیز بد راجع به غرب در مهمانی بگویید، خواهید دید که چند نفر از بستگانتان در این مهمانی به شما حمله خواهند کرد. حملاتی که ساختارشان اغلب همین منطق ”بله، ولی…“ است.
نام این منطق ”بله .. ولی“ چیست؟ این منطق از کجا میآید؟ ماری باتیست به آن میگوید ”سفیدپوست-پرستی در شناخت“، که تعریفش تقریباً میشود چیزی شبیه به این این فرض و ایده که بر طبق آن جهان به دو نیمه تقسیم میشود: تفکر خوب، فرهنگ خوب، موسیقی خوب، هنر و هنرمندان واقعی، فناوری واقعی و غیره در یکی از نیمکره های جهان است. و در نیمه دیگر هرج و مرج ، عقب ماندگی ، جهل ، سرنوشتهای به بن بست رسیده و غیره. سفید-پوست پرستی باعث میشود که صورتی شویی بسیار روان و بدون مانع عمل کند: ”مرد سفید پوست آن را گفته؟ از نیمه بهتر دنیا؟ پس حتما باید درست باشد.“
اینگونه هم نیست که تقصیر ما باشد؛ باز هم میگویم، ما از هرج و مرج و مشکلات، تحریمها و بی عدالتیهای مقابل چشمانمان خسته شدهایم. ما از این هرج و مرج به خانه میآییم و وقتی تلویزیون را روشن میکنیم و کانالهای ماهوارهای (MBC یا BBC فارسی)را تماشا میکنیم، آنچه میبینیم سرگرم کننده است، در جلوی چشمانمان ثبات و آرامش است. ما اسکار را با لباس های پر زرق و برق میبینیم، مجموعهی طنز Friendsرا میبینیم. زندگی در نیمه دیگر شیک به نظر می رسد، به نظر می رسد که زندگی "در حال وقوع" و در حال تحول است ، طوری نشان میدهند که انگار آنچه هست فن آوری، مدرن سازی و اصلاحات و پیشرفت همیشگی است. به عبارت دیگر ، این فرض وجود دارد كه این طرف جهان ، بسیار تمیز است. نه تنها تمیز از نظر نبودن هرج و مرج، بلکه همچنین از لحاظ تاریخی نیز تمیز و متمدن است.
به همین دلیل شخصی مانند شاپرک یا علینژاد فرض می كند كه وقتی با یکی از مردان و یا نمایندگان این نیمه صحبت كنند، میتوانیم از عقب ماندگی خلاصی یابیم.
این سفیدپوست-پرستی در شناخت را میتوانید در تمکین کردن شاپرک در مقابل پروفسور سفید پوست دید؛ این که در آن صحنه گویی شاپرک او را به عنوان تجسمی از یک انسان والا نگاه میکند. بدون اینکه یک خطای تاریخی که این نیمهی جهان ایجاد کرده است را در ذهن خود لحاظ کند. حتی یک خطا. تازه اگر هم یک خطای تاریخی را گوشزد کنید، با منطق "بله .. اما" روبرو خواهید شد. برای من این ”بله…اما“ خیلی جالب توجه است. منطقی که اینقدر بدون تامل در تفکر ما به عنوان آدمهایی که کنشگران اجتماعی هستیم حضور دارد. منطقی بدون یک لحظه مکث و شک راجع به درست یا غلط بودن آن.
یک مشکل و پایهی دیگر هم این است که ایرانیها واقعاً در اعماق وجودشان، باز هم بدون اینکه ذرهای این مساله را زیر سؤال ببرند، خود را سفید پوست میپندارند. از من نپرسید چگونه و از کجا فکر میکنیم سفید پوستیم، من جوابش را نمیدانم. البته این خودسفیدپنداری واقع بینانه نیست، اما اینکه واقع بینانه نیست ما را از فکر کردن به این که ممکن است روزی حقیقت پیدا کند باز نمیدارد.
ما حتی اهمیت نمیدهیم که غیرواقعی است. ما سعی میکنیم مثل یک سفیدپوست حرف بزنیم ، به امید این که واقعیت پیدا کند. ما فکر میکنیم اگر بر آن پافشاری کنیم، واقعیت خواهد یافت. این را هم میتوانید خیلی جاها ببینید: در صورت لزوم با یک فرد خارجی ازدواج میکنیم، ما با لهجه خارجی فارسی صحبت میکنیم ، از اوه لا لاها (ooh-la-la)و واوها (wow) و اوپس ها (oops) و اصطلاحات خیابانی استفاده میکنیم. ما برای بچههایمان نامهای غربی میگذاریم و یا نامهایی که شبیه نامهای غربی باشد انتخاب میکنیم.
اینها نکات جزئی نیستند، اینها تلاشهای عمیق هستیگرانه و وجودی برای تبدیل شدن به افرادی هستند که فکر میکنیم کلید تفکر خوب و تعاریف نهایی انسانیت را با خود دارند. (اینها حرفهای من نیست- حرفهای فانون است. میتوانید فانون را در این مورد بخوانید.)
این سفیدپوست پرستی در شناخت فقط باعث نمیشود که شخصیت خودمان را به شکل خاصی شکل دهیم. بلکه برای ما واحد اندازه گیری رشد و پیشرفت میشود. مثلا اینکه به نظر برسد که سفید پوست هستیم و مانند یک فرد سفیدپوست زندگی میکنیم. اگر دائما تظاهر کنیم، بالاخره یکی مثل آنها خواهیم شد .وقتی سفیدپوست پرستی در شناخت، تاروپود وجودی ما را شکل داده است و تا این حد رخنه کرده است، جای تعجب نیست که ما مشکلی در صورتیشویی نمیبینیم. اتفاقا برعکس، برایمان دیدن صورتیشویی بسیار خوشحال کننده خواهد شد: "وای، استاد كاتلر از هدف ما حمایت میكند، ما موفق شدیم.“ ”بله درست است که او در حال اعمال تحریمهاست، اما ... (مسوولین ما بدتر هستند، ما بدتریم…).“ مهم نیست که نیمه دوم جمله چیست. این یک منطق آشناست:منطق ”بله…ولی“ که نشان از سفیدپوست پرستی در شناخت دارد.
آخرین پایهای که میخواهم راجع به آن صحبت کنم، پایهای که مقاومتهای ما بر آن برپا می شود، همان چیزی است که آن را ”تفکر آرمان گرایی- و پر جهل درباره تغییر“ مینامم.
برای روشن کردن این پایهی فکری میخواهم تمثیلی ارائه دهم: ابتدا به آن فکر کنید و سپس در مورد آن صحبت خواهیم کرد.
تصور کنید که در محلهای بزرگ با خانوادهی خود (پدر ، مادر و خواهر خود) زندگی میکنید. مادر شما بداخلاق و آزاررسان است. او اغلب شما را کتک میزند و بداخلاق است. میدانید که او بسیار مشکل داشته، با این وجود بدیهی است که از او خشمگین هستید. هربار که میخواهید کاری درباره اوضاع انجام دهید و آن را درست کنید، عکس العمل وجود دارد و قبل از اینکه اوضاع کمی بهتر شود همه چیز بد و بدتر میشود.
در این تمثیل یک کارگزار املاک و مستغلات وجود دارد که همیشه خواسته است ملک شما را داشته باشد تا خانه را بکوبد و در آن مجموعهی آپارتمان بسازد. او میفهمد اگر خانواده را تجزیه و دچار اختلاف کند ، آنچه را که میخواهد به دست میآورد. بنابراین او طرحی را برای تغییر وضعیت به شما ارائه میدهد؛ شما باید از مادر خود خلاص شوید و یک نامادری بیاورید. او این کار را در خانههای دیگر نیز انجام داده است (برای ازدواج با مرد، با قول درصدی ازمالکیت زمین، با زنی مذاکره می کند.) این معامله در محلههای دیگر هم خوب پیش نرفته است. شما هم میدانید که خوب پیش نرفته است. خواهر شما هم آن را می داند، اما همچنان اصرار دارد که این تنها راه نجات است. او شما را به دلیل تلاش برای حل چیزهای غیرقابل حل مسخره میکند. او شما را فردی ساده لوح یا همدست (همدست مادر) میداند. او اصرار دارد كه با داشتن نامادری، آینده بهتري در انتظار شما خواهد بود، گرچه در تمام محلهها، این كارگزار خانوادهها را با همين قول و برای به دست آوردن زمین از هم پاشانده است. خواهر شما نمیخواهد این موضوع را بشنود زیرا فکر میکند به اندازه کافی شنیده است. فکر میکنید چرا خواهر شما اینقدر اصرار دارد؟ (گفتگو با حضار).
در اینجا دو حالت وجود دارد: یا خواهر شما در این معامله شریک سود است، یا با جهلی توام با ایده آل گرایی به مسایل فکر میکند.
من به دو دلیل این تمثیل را از این خانواده آوردم: یکی برای اینکه نشان بدهم وقتی شما اشخاص خارجی را برای حل امور داخلیتان درگیر میکنید که به داراییهای شما علاقهمند هستند، سر آخر هرگز برای شما خوب نخواهد بود. هرگز.
دلیل دیگری که من به یک خانواده اشاره کردم این است که نقبی بر ایدهالگرایی بزنیم: تصورات ساده انگارانه از تغییر دولت، که بسیار راحت بازی را به دست صورتی شویان میدهد: وقتی یکی بیاید بگوید "سلام، شما دارید صدمه میبینید، من میخواهم به شما کمک کنم تا عدالت برایتان برقرار شود" شما هم میگویید: ”اوه چه جالب. من هم اتفاقا عدالت میخواهم“. به همین راحتی در و تخته خوب با هم جور میشوند.
اگر برگردیم به کمی قبلتر راجع به برهان اصلیای که مطرح کردم (مبنای کنشگری و مخالفت => تجربه های شخصی و خانوادگی => مبنای تجربه های شخصی => پایه هایی نامریی ولی بسیار مشخص) آنوقت میبینید چرا این جملهی سارتر راجع به تجربه را اینقدر جالب می دانم وقتی که او جایی درباره ی مقاومت می گوید ”تجربه نه هیچ است و نه همه چیز“.
بنابراین توجه نکردن به این واقعیت که ما در یک دنیای بازار و یا سرمایه-محور زندگی میکنیم، سفیدپرستی در شناخت، ایدههای غیرواقعی در مورد اینکه ما کیستیم، و آرمانگرایی همراه با جهل دربارهی تغییر، عواملی هستند که ما تجربیات خود را بر پایه آنها سوارو داستانهای خود را توسط آنها تفسیر میکنیم.
اینها شاید همین دلایلی باشند که زنان عراقی به راحتی به مرد متمدن سفید پوست، اعتماد کردند و خیال کردند که او داستانهای شکنجه و آزار و اذیت آنها را به پایان میرساند. هم آنها بودند که در نهایت به افرادی که زندگی بهتری برایشان میخواستند آسیب رساندند. این کار آنها فمینیسم نبود، این یک ایده کم بضاعت و سست بنیاد از آنچه فمینیسم میتواند ارایه دهد، بود: صورتیشوییای که منجر به قتل و آزار زنان بیشمار شد.
ممکن است از من بپرسید، پس اگر این نوع مقاومت درست نیست، چه نوعی از مقاومت درست است؟
پیشنهاد من این هست:
من در یک کنفرانسی این عبارت را به کار بردم و همکارم همانجا برایش یک مخفف درست کرد. هنوز هم این مقاله را چاپ نکردم اما چون مهم هست اینجا مطرحش میکنم.
فکر آهخته به ژیوپلتیک (فاژ): فکری که آب دیده شده (و مسوول در مورد واقعیات) ژیوپلتیک هست.( مخفف فارسی اش : فاژ)
به نظر میآید عبارت سنگینی باشد اما اینطور نیست. ما این همه مفهوم سخت را با هم بررسی کردیم. این را هم انجام میدهیم.
فاژ یک فکر آب دیده شده است که به نکتهی زیر آگاه هست:
ما به عنوان ایرانیان در یک جغرافیای خیالی در جهان زندگی نمیکنیم. این جغرافیا فضایی نیست که انتزاعی ، یا شاعرانه باشد، و یا جغرافیایی باشد که مثلا کوله پشتی پشتمان بیندازیم ودر آن سفر کنیم و عکس بگیریم و شاعر شویم. ما -همانطور که فیلسوف مورد علاقه من- دوسل میگوید، و بارها این نقل قول را از او تکرار کرده ام، در مکان/فضایی زندگی میکنیم که به عنوان میدان نبرد مطالعه میشود: به عنوان پدیدهای پر مرز و به عنوان جغرافیایی برای نابود کردن رقیب.
باور کنید میدانم که ما دلمان میخواهد فکر کنیم این جغرافیا تنها یک فضای پر از کوه و درخت است و یا یک جغرافیا که سه حالت دارد: یا مدرن است و یا عقب مانده و یا در حال توسعه.
اما این یک جغرافیای سیاسی است که شامل همه ”فضاهای واقعی دنیا میشود“. ”فضاهایی که درون یک سیستم اقتصادی هستند، سیستمی که در آن قدرت همیشه شانه به شانهی کنترل نظامی اعمال میشود“ .
ما هم باید مثل دوسل ، این درک از فضا را جدی بگیریم که در فضای ژئوپلیتیکی زندگی میکنیم و نه یک فضای ایده آل. اگر فکر میکنید ما در یک فضای انتزاعی زندگی میکنیم ، ذهنتان مقید به یک ایده ساده لوحانه و غیرواقعی از فضا است. و این تصور دقیقا دلیلی است که باعث تحقق صورتیشویی میشود ، وقتی فضا را فضایی انتزاعی و بی خشونت و ورای سودآوری و سودجویی تصور کنیم.
ما همین طورهم باید مداوم سؤال خلق کنیم و از خودمان سوال بپرسیم. این به ما در تحقق فاژ کمک خواهد کرد: “من کجای دنیا هستم؟ در این فضای ژئوپلیتیک کجا هستم؟ چه کسی از این پروژهای که من تبلیغ می کنم بهرهمند خواهد شد؟ چرا افرادی غیر از کشورم بودجه وپشتیبانی این پروژه را تقبل کردند؟ دستور کار آنها چیست؟سرانجام ، به چه کسانی نفع میرسد؟ با فعالیتهای من خواستههای چه کسانی برآورده میشود؟ آیا ممکن است با تصور آنچه برای مردمم مفید است به آنها آسیب بزنم؟ آیا دارو، غذا، مشاغل زنان از دفاع من دربارهی آنها دچار مشکل خواهد شد؟ آیا می توانم یک نمونه از مداخله موفق آمریكا یا كشوری خارجی در جغرافیای اطرافم (افغانستان، لیبی، عراق، سوریه) پیدا کنم که مصداق موفق ایجاد تغییر بوده (مصداق موفق ایجاد تغییری که در اول گفتند میخواهند ایجاد کنند)؟
برویم و به شرح اهداف پروژه هایی که خواستار دموکراسی هستند نگاه کنیم. گول بی طرف بودن و زیبا بودن اصطلاحاتی که استفاده میکنند را نخوریم. به خودمان اجازه ندهیم که مثلا وبسایتشان که به نظر خیلی حرفهای میآید باعث شود فکر کنیم یک موسسه بیطرف است. هیچ بی طرفیای وجود ندارد، بی طرفی، افسانه است. فضای انتزاعی هم وجود ندارد. فضا یک میدان نبرد است، که برای از بین بردن دشمن مورد مطالعه قرار میگیرد. میدانم که این نکتهها ”حال و رمغ“ فکر کردن را از آدم میگیرند. خیلی زیاد. چون زیبایی فکرکردن ایدهآل و انتزاعی را از ما میگیرند. اما بدبختانه، واقعیت دارند.
به شرح اهداف یکی از این مؤسسات نگاه کنید:
FDD تحقیقات وسیع و تجزیه و تحلیلهای دقیق و مناسب انجام میدهد، فعالیتهای غیرقانونی را مشخص میکند و گزینههای سیاست گذاری ارائه میدهد. این همه را با هدف تقویت امنیت ملی ایالات متحده و کاهش یا از بین بردن تهدیدات ناشی از مخالفان و دشمنان ایالات متحده و سایر کشورهای آزاد انجام میدهد.
نام این موسسه بعد از خواندن شرح رسالت آن دیگر نباید بی طرف به نظر بیاید. ”بنیاد دفاع از دموکراسی“ وقتی هدف از بین بردن تهدیدات ناشی از مخالفان و دشمنان ایالات متحده است، دیگر معنا ندارد. هدف، تقویت امنیت ملی ایالات متحده است، نه تقویت و دفاع از دموکراسی در کشوری که - به هر دلیل- از مخالفان ایالات متحده است. نام این موسسه بهتر است ”دفاع از تقویت امنیت ملی ایالات متحده“ باشد. گول لغتهای بی طرفانه را نخوریم.
یا مثلا به بنیاد دیگری نگاه کنید، که برای یکی از طرفداران تحریم ایران تیریبون فراهم کرده است:
بنیاد لیبیتسکی یک قرارداد چندین ساله برای این ”محقق“ فراهم کرده است تا ایشان را قادر سازد کار خود را در مورد سیاست ایران و سیاست شیعه ادامه دهد. و دکتر رابرت ساتلوف ، مدیر اجرایی موسسه در سیاست خاورمیانه ایالات متحده گفته: "ما از این بورسیهی خانواده لیبییتسکی بسیار هیجانزده هستیم." و یا ببینید که نوشته شده: ”از طریق این کمک هزینه ، لیبیتزکی اطمینان میدهد که یکی از کارشناسان برجسته این موسسه، یک سکوی عالی و مطمئن برای کمک به سیاستگذاران در تصمیمگیری آگاهانه در مورد چگونگی پیشبرد منافع ایالات متحده در امنیت و صلح در خاورمیانه داشته باشد.“ پیشنهاد میکنم مقالات این محقق را در دفاع از سیاستگذاریها راجع به تحریم سخت ایران در اینترنت بخوانیم و ببینیم که موسسات چگونه با استخدام افراد مسیر تحقیق و تفکر افراد را مشخص میکنند: مسیر تحقیقی که در راستای اهدافشان باشد.
یادمان باشد فکرمان را به آگاهی ژیوپلتیک آبدیده کنیم.
آخرین توصیه ام بر ضد صورتی-شویی این است: اگر دوست داشتید، مثل من، این موضع بسیار مهم را اتخاذ کنید: موضع ”نه به نام ما“. نیمی از جمعیت ایران هرگز اجازه نخواهند داد که فصل تاریکی از صورتیشویی در ایران به نام آنها ثبت شود. ما این نوع از فمینیسم را که در زیر پوست خود عملا جهانگشایی یک کشور را جا داده قبول نداریم. به نام نیمی از جمعیت ایران نمیتوانید جنگ و رنج و تاخت و تاز را توجیه کنید. جمعیتی که، فارغ از میل به پوشیدن روسری و یا اجبار به پوشیدن آن ، متشکل از انسانهایی است که کارهایی را که میخواهند انجام میدهند و به هدفهایی که میخواهند میرسند: آنها پزشکند، نویسنده اند، شاعرند، جراحند، متخصصند، خانه دارند، کارگردانند، استادند. ورای همهی اینها: متفکرانی پیچیده اند که صورتی شویی را تمییز میدهند.
من علینژاد و بقیهی کسانی را که سر آخر باعث تحقق پینک واشینگ میشوند دعوت میکنم تا این موضع را اتخاذ کنند. اگر این کار را نکنند، سرنوشتشان بسیار شبیه سرنوشت زنان عراقیای خواهد بود که به نام آزادی زنان و با حمایت از تحریم و جنگ، راه را برای کشتن و رنج دادن آنان هموار کردند: خزیدنی در تاریکی و امید برای اینکه فعالیتهایشان و خودشان فراموش شوند.
ما باهوشتر، پیچیده تر، و مهمتر از همه، و پراندیشه تر از اینهاییم. ورای اجبار به پوشیدن روسری، در اندیشه و نگران ریخته شدن خون و جنگیم. و آگاه به ترفندهایی که به جنگ ختم میشوند. ما هشیارتر از آنچه شما تصور میکنید هستیم.