ویرگول
ورودثبت نام
هنگامه راجیان
هنگامه راجیان
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

چرخ دنده های حیات - قسمت یک و چهار دهم

16 تیر 1403

این قسمت انتظار برای حال خوب و کمالگرایی یا کله ای با بوی قرمه سبزی:))

نوشتن همه ی آن جملاتی که با سرعت از مغزت عبور می کند کار سختیه انگار چند تا رئیس بداخلاق مدام دارن سرت فریاد میکشند …. انقدر بلند که صدای آن دختر آروم توی سرت به سختی شنیده میشود . زندگی مدیریت صداهای تو مغزمونه، مدیریت ترسامون و حتی مدیریت شجاعتمون!

باور به اینکه اگر پا به مسیر بذاریم راه کم کم خودش را به ما نشون میدهد راحت نیست. مخصوصا وقتی ژنتیک تلاش می کند تو را در حاشیه امن نگه دارد. پس باید از شجاعت کمک بگیریم.

اما شجاعت به معنی کله ای با بوی قرمه سبزی نیست:)) ( بی ملاحظه عمل نکنیم)

به عنوان یک دختر باید پذیرفت که دنیا با اعتماد به نفس و عزت ما خیلی مهربان نبود، اما خبر خوش! تو می تونی با دنیا بجنگی! ولی اول با مدیریت رئیس های بداخلاق!

این همه صغرا کبرا چیدم که بگم : اگر ترس هات دارن بهت تلقین می کنند که به اندازه کافی برای فلان موقعیت شغلی آماده نیستی یا از پسش برنمیای باید یه شام قرمه سبزی مهمونشون کنی:)

زمان های زیادی در موقعیت های شغلی ام با آدم هایی رو به رو بودم که نگاهشون فریاد میزد تو! دختر کوچولو!چه به این مسئولیت و کارها!

اما من ترجیح میدادم شکست بخورم تا تسلیم بشم…

پس ادامه دادم … سخت بود و قسمت دارک سخت بودن اینکه تو هیچوقت نمیتونی میزان این سخت بودن را با 3 حرف نشون بدی…

ولی آِیا میشود برای هر فصل زندگی کتابی نوشت؟ این رویای من است اما از آن دست رویاهایی که قدمی برای تحققش برنداشتم...

سالها در خفا در گوشه های نت جیمیل ام نوشتم از ترس اینکه کسی چشمش به نوشته هایم بیفتد!

دفتر خاطرات نوجوانی ام را پاره کردم و ماها بعد تاسیس باشگاه ام کلمه ای ننوشتم

اسمش را چه بگذارم ؟ ترس ؟ کمالگرایی ؟

حالا که قدمی برای مقابله با این ترس گذاشتم احساس زنده بودن میکند. با تشکر از چرخ دنده های حیات:)

اعتماد نفسموقعیت شغلیچرخ دنده‌های حیات
مدیر، مربی و کمی نقاش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید