ویرگول
ورودثبت نام
Thinker
Thinker
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

هستیِ نیست/نیستیِ هست

...
...

گاهی غرق می شوم در روزمرگی. آنقدر پیش می روم که گذر زمان برایم ناملموس می شود.

اما میان هرج و مرج روزانه بعضی اوقات دلم تنگ می شود. دلتنگ کسی که ندیدمش تا بحال. دلتنگ کسی که نبوده و تا الان که نیست!

شاید هم بی معرفتی از جانب من بوده و هویت او را دیگر به خاطر نمی آورم.

هر چه که هست یا هر کسی که هست،وقتی که افکار مرا به سوی خود فرا می خواند ، تمام مرا به چالش می کشاند.این زنهار را می دهد که به فکر خویشتنت باش. به فکر اَعمالت، به فکر افکارت.گاهی نگران احوالم می شود و در من نجوایی سر می دهد که آیا خوبی؟

لحظه هایی بوده که ضربان قلبم برایش نامنظم بزند.اما چرا به یاد نمی آورم او را.

گاهی حس می کنم دلم برای آغوشش تنگ شده.اما آغوش کِه؟

گهگاهی مرغ روحم برای دیدن رویش به پرواز در می آید، اما چرا چشمانم یارای دیدنش را ندارند.

برخی اوقات باعث شده که از حقارت و هیچ بودنم در مقابل عظمت نگاه پنهانش شرمسار شوم و زمانی دیگر در شرایط سخت عزت و قدرتی را در دلم می دَمد و به من می بالد.

به راستی که او کیست؟!

هستِ نیست یا نیستِ هست؛اینکه کدام صفت متعلق به اوست ، نمی دانم.

اما فکر می کنم وجودش برای دوام آوردنم دلیلی ست .

علتی برای زیست تا شاید بتوانم پیدایش کنم گم شده ام را.

-دلتنگ و فکر کردن به تویی که نمی دانمت برایم بس مسرت بخش است. خوشحالم که دارمت ای پیدای پنهانم.

۱۴۰۰/۰۲/۱۱

بامدادها برایم تعیین تکلیف می کنند که بیایم اینجا.



این جهان زندان و ما زندانیان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید