در پست قبلی ما به قرن نوزدهم سفر کردیم و با تاثیرات اون بر بازیگری آشنا شدیم؛ حالا در این پست میخوایم به قرن بیستم بریم تا ببینیم این قرن چه تاثیری بر بازیگری گذاشته.
تو فصل ششم، یازده مربی بازیگری مشهور رو که بلا مرلین(نویسنده) اونها رو ماموران اجرای بازیگری نام نهاده می شناسیم
برای همین این جا صرفا نظریه های خاص پیرامون بازیگری رو که حوزه بازی تا پالایش رو شامل میشه، بررسی میکنیم.
بازی به اشکال مختلفی در قرن بیستم متداول شد که هسته مرکزی همشون بداهه پردازی بود. در نظام های بازیگری می توان بازی رو در تجزیه و تحلیل پویای استانیسلاوسکی، احساس آرامش(feeling of ease) میخائیل چخوف و اشپاس یا تفریح برشت مشاهده کرد.
در سراسر دنیا خیلی از اساتید در نوشته ها و تمرینات خود در حوزه آموزش بازیگری، به بازی های کودکانه گریز زده اند.
بازیگران به طرق مختلفی تشویق میشن تا با بازی ها و بداهه پردازی ها به راحت رفتار کردن، خودجوشی، رهایی و ایجاد ارتباطی کامل میان بدن، ذهن، گفتار و تخیل در هر لحظه اجرا برسند.(استانیسلاوسکی این رو "وضعیت دائمی بداهه پردازی درونی" می نامد)
چنین نگرشی ویژگی اجتماعی بازیگری رو پررنگ میکنه. بازی ها(به عنوان ساختارهای حل مسئله و ایجاد نشاط) اولین تجربه های ما در کودکی هستند و در ایجاد ارتباط و درک این نکته که چگونه رفتارمون بر دیگران تاثیر میگذاره.
بازیگری به مثابه پالایش در بطن آثار آنتونن آرتو و یژی گروتفسکی به چشم می خورد. هر یک از اون ها به روش خود به ویژگی (آیینی)، بدوی و مقدس بازی رجعت کردند. در حقیقت اون ها اعتقاد قرن هفدهم رو مبنی بر اینکه بازیگران هیجانات و حالت های بدنی رو مجسم می کنند و آن گاه بدن ها و اذهان دیگران رو تحت تاثیر قرار میدند رو تجدید کردند(کاری بیشتر شبیه به کاهنان و شمن ها تا بازیگران)
یکی از تناقضات جالب بازیگری در قرن بیستم این هست که اگرچه تکنولوژی بر تئاتر و سینما تاثیر بسیار گذاشت، برخی از اساتید به جنبه های(روحانی) و کهن انسان رجعت کردند. این مسئله تنشی جدی میان ابعاد ماشینی و عرفانی یا مادی و معنوی بازیگری ایجاد کرد. سر منشا این توجه روحانی برمیگرده به:
علاقه آرتو به کابالا(Kabbalah) یک سنت عرفانی که در جستجوی خاستگاه و تقدیر روح هست، که در پایان قرن بیستم توسط مدونا ستاره پاپ منجر به شهوترانی شد؛
علاقه میخائیل چخوف به آنتروپوسوفی(anthroposophy) رودولف اتاینر که به معنای دنیای روحانی درونی که با خود سازی میشه به اون دسترسی پیدا کرد؛
و علاقه گروتفسکی به نوشته های رمزی جورج ایوانوویچ گورجیف(G.I.Gurjieff) که ترکیب جنبه ای از عرفان اسلامی به نام "تصوف"، مسیحیت، آیین بودا و دیگر اعتقادات مذهبی است. تازه اگر علاقه شدید استانیسلاوسکی به انرژی یوگا و پرانا(prana) رو در نظر نگیریم.
در قرن بیستم متاثر از کارل یونگ و زیگموند فروید علاقه مفرطی به شخصیت و روان شناسی بوجود اومده بود. مطمئنا یکی از مسائل همیشگی که ما به عنوان بازیگر در مقطعی از زندگیمون باهاش دست به گریبانیم، سوالاتی از این قبیله:
آیا من باید شخصیت خودم رو به نقش تبدیل کنم، یا اینکه صرفا باید عناصری ازشخصیتی تخیلی رو وارد بدن و روانم کنم؟
یا سوالی که ممکن است ویلیام آرچر مطرح کند:
آیا من باید ماسک شخصیت رو به چهره بزنم یا اینکه میتونم چهره خودم رو نمایش بدم؟
اما ماسک ما کدام است؟ چهره ما کدام است؟ اصلا ما که هستیم؟
جذابیت موضوع شخصیت، تبیین این رو که ما واقعا که هستیم و اینکه ما فکر میکنیم که هستیم رو در پی داشت. به ویژه در حوزه آموزش بازیگری و بالاخص توسط ژاک کوپو، بازیگر-کارگردان فرانسوی، رویکرد تازه ای به ماسک صورت گرفت.
کوپو در شکل گیری آموزش بازیگری و فرایندهای تمرین تا به امروز به نحو چشمگیری موثر بوده است. او خواستار سادگی و بی آلایشی بازیگرا با تاکید بر درستی و صداقت شخصیشان بود. او نیز همانند دیگران در سرتاسر دنیا، در آموزش خود از بازی ها و بداهه پردازی کودکانه استفاده کرد تا به بازیگران کمک کند به حس خودجوشی خلاقه برسند.
کوپو با استفاده ازماسک های واقعی، ماسک های اجتماعی رو از بین برد. او از ماسک هایی بی روح از جنس کاغذ و سریشم استفاده کرد، تا بدین وسیله "به طرز معماگونه ای" صداقت خالصانه بازیگر رو برملا کنه. بازیگران او با زدن ماسک های "خنثی" و "اصیل"(این نام از نام ماسک هایی گرفته شده که اشراف قرن هجدهم برای پنهان کردن هویت واقعیشون از اون ها استفاده می کردن) به طور خارق العاده ای خود رو آزاد و رها می دیدند که کاملا خودشان باشند. استفاده از ماسک نیز اصلی است که امروزه با آن کاملا آشناییم: خانم ها قبل از بیرون رفتن چند ساعت را صرف آرایش می کنند؟ در مورد تتو چطور؟
آیا این ها می تونند به نحوی استفاده از ماسک در دوران معاصر باشند که به فرد کمک می کنند با به کار بردنشان احساس اعتماد به نفس، بی همتایی و زیبایی بیش تری کنند؟
میشل سن-دنی(Michel Saint-Denis) برادرزاده کوپو نیز با تاسیس چندین مدرسه درام از قبیل مدرسه الدویک در لندن(Old Vic Theatre School)، بخش تئاتر مدرسه جولیارد(Juilliard School Drama Division) در نیویورک و مراکز نمایشی محلی استراسبورگ، تاثیر فوق العاده ای بر آموزش بازیگری داشت.
سن-دنی موضوع ماسک/چهره رو با پرداختن به نمایشنامه های واقعی و اینکه چگونه کلمات نمایشنامه نویس حالت های درونی شخصیت رو بیان میکنه بررسی کرد.
چیزی که شخصی میگوید اشاره به چیزی داره که واقعا احساس میکنه. با مطالعه کلمات شخصیت میتونیم درک کنیم که چگونه نویسنده ما رو به حوزه های درونی نمایشنامه سوق میده.
نه تنها کلماتی که میگن بلکه کلماتی که نمیگن هم دنیای درونی اون ها رو فاش میکنه. سن-دنی با چنین دیدگاهی اعتقاد داشت که متن های فوق العاده این امکان رو برای ما فراهم میکنه تا به درون ماسک شخصیت نفوذ کنیم. به همین دلیل به طور گسترده روی متن های شکسپیر کار کرد. با اینکه تسلط پیدا کردن به زبان کلاسیک برای بازیگران دشوار هست، ولی همچنان خیلی از برنامه های آموزش درام انگلستان، در اولین سال آموزشی خود، به شکسپیر می پردازند، احتمالا این رویکرد اون ها متاثر از سن-دنی و اعتقاد او به شکسپیر به عنوان بهترین استاد بازیگری است.
ماسک، ذهن بسیاری از اساتید قرن بیستم رو به خود مشغول کرد و هر یک دیدگاهی تا حدودی متفاوت ارائه کردند.
از نظر مایر هولت، ماسک استعاره از شیوه ای هست که ما در زندگی روزمره خودمون رو نمایش میدیم.
از نظر میخائیل چخوف تبدیل شدن کامل به شخصیت هدف غایی بازیگر است، به همین دلیل او و استانیسلاوسکی عاشق بینی مصنوعی، ریش، کلاه گیس، گریم و حشو و زوائد بودند. اون ها کل بدنشون رو تبدیل به ماسک جسمانی کردن.
گروتفسکی که در نقطه مقابل این دیدگاه قرار داره، معتقده وظیفه بازیگر خودشناسی و نفوذ به خوده. بنابراین معقتده هر ماسکی که بازیگر میزنه منحصرا از چهره، بدن و روح او سرچشمه میگیره.
استراسبرگ نیز درباره خودشناسی و نفوذ به خود تحقیق کرد؛ گرچه از اصول زیبایی شناختی کاملا متفاوت. او مثل گروتفسکی در مورد بازدارنده های درونی بازیگر کاوش کرد. و اینکه بازیگر چگونه میتونه ماسک های دفاعی اجتماعی رو از خودش جدا کنه تا از حیث عاطفی "آزاد" بشه.
یکی از جذاب ترین استفاده از ماسک ها رو بازیگر فرانسوی لویی ژووه همکار کوپو انجام داد. ژووه معتقد است که ما در زندگی روزمره دائما ماسک های اجتماعی و شغلی خودمون رو امتحان میکنیم تا ببینیم کدام جنبه از خودمون واقعی و بدون مخفی کاری است.
او بازیگرانش رو تشویق میکرد تا بررسی کنند ماسک های اجتماعی و شغلی شخصیتی که بازی می کنند، چگونه ممکن است باشه. "راز" شخصیت چیست؟
از نظر ژووه اونچه یک شخصیت رو کاملا جذاب میکنه رازی هست که در پس ماسک قابل رویت او نهفته است. بنابراین ساختن یک شخصیت آن چنان که مورد نظر ژووه بود کاملا برخلاف خودشناسی یا اعتراف بود:
"شما دقیقا اعماق پنهان شخصیت رو می سازید"
خوب دیدیم که قرن بیستم و بحث ماسک ها چه پیشرفتی در عرصه بازیگری بخصوص خودشناسی در نقش داشت.
با این تفاسیر قرن بیست و یکم برای ما چه داشته؟
در پست بعدی به قرن بیست و یک میریم؛ نظر شما در مورد قرن بیستم چیست؟