بیشتر از یک ماه است که فعالیتم در شبکه های اجتماعی هم کمتر شده. شاید الان بیشتر میتونم از بیرون به خودمون در سوشال مدیاها نگاه کنم. اصولا ما عادت کردیم تجربه هایی که زمان زیادی برامون طول کشیده رو کوتاه کنیم و در توییتر طی یک جمله قصار یا در اینستاگرام در چند عکس به اشتراک بگذاریم. امروز عموم مردم رو میبینیم که چقدر با هر بادی جهت فکری شون هم عوض میشه و حتما باید بروند دنبال تجربه هایی مشابه دیگران و بدون اینکه فکر کنند آیا این نوع نگاه به دنیا برای آنها در این وقت مناسب از یا خیر! البته اعتراف میکنم که در این بین کسانی هم هستند که در حال سپری کردن آنچنان تجربه عمیقی در روزگارشون هستند که از دنبال کردنشون سیر نمیشی!
من قبلا گاهی بخاطر برخی از توییت ها و عکس های خوب بعضی افراد، پیش خودم به آنها آفرین می گفتم و شاید در ناخودآگاهم خیلی به عمق نگاه آنها یا عکس قشنگی که گرفتند و تجربه مختص آنها، حسادت میکردم و از همه بدتر در بخش اتوماتیک درونم، با تمام وجود سعی میکردم من هم به این دسته افزوده بشوم و از اینکه گاهی بالاخره مثل این افراد اینگونه منطقی قضاوت کنم و دنیا را اینگونه تجربه کنم، آرام میگرفتم. این مسله ادامه پیدا کرد تا این یکماه اخیر. یکماهی که در آن تجربه های آزار مختلف از بازیگران و خوانندگان بیرون آمد و حالا من می خواهم این تجربه ام را از اینجایی که ایستادم و به موضوع نگاه می کنم با شما به اشتراک بگذارم:
در گذشته هر آهنگ جدیدی از این خواننده خطاکار بیرون می آمد، اطرافیانم یا با دقت توییت میکردند یا در اینستاگرام با آنها برای خود و ما خاطره می ساختند و کم کم این خواننده هم به ترندهای "چقدر خفن هست" درآمد و من هم واقعا از بعضی از آهنگهایش لذت میبردم و میبرم و خواهم برد. اما تابحال به اینکه یک خواننده معروف باید حتما آدم پرهیزگاری باشد یا خیر هیچوقت فکر نکرده بودم تا اینکه دیدم، همان کسانی که فن های دوآتیشه این خواننده بودند، از طرز دفاع کردنش از خودش به خاطر کاری که کرده بود ناراحت شده بودند و دایم از کار زشت وی ناله میکردند و تمام زندگیش را زیر سوال میبردند. باخودم فکر کردم چقدر این دوست داشتن سطحی بوده و چرا این انسانهایی که برای من روزی دارای تجارب عمیقی بودند حالا اینطور با پرخاش با یک خطاکار برخورد میکنند و قضاوتش میکنند. جدای اینکه هیچکس بدون گناه و خطا نیست، اگر کمی به گذشته نگاه میکردیم، میفهمیدم اغلب کسانی که در یک کار بخصوص نابغه میشوند بمراتب در برخوردهای اجتماعی و هنگام مواجهه با دیگران دچار خطاهای بدیهی و فاحش می شوند، چرا که تمام وقت خود را صرف بهتر شدن در همان مسله بخصوص کرده اند. در بچگی برای من کشتی گیرها و فوتبالیست های تیم ملیمون واقعا سمبل آدم های خفن بودند، چون ستاره بودند. اما به مرور زمان با مصاحبه ها و کارهایی که از آنها سر زد، فهمیدم که چقدر همگی عصبی هستند. اغلب وقتی با آنها مصاحبه می کنند، حتی یک کلام حرف درست نمی توانند بزنند، با افق زاویه بدنشان کارهای بس خنده دار می کنند که هر بار بیشتر می فهمیدم که هیچ ستاره ای وجود ندارد. آنها هم یک انسان مثل ما هستند و تنها گناهشان این بوده که فقط و فقط به یک جنبه از زندگیشان توجه کرده اند و آن را رشد داده اند و در بقیه ابعاد زندگی بسان کودکی در حال پرش از سر جوی هستند.
درگیر تجربه این خواننده خطار کار بودیم که ضربه نهایی را ویس یکی از سیاسیون که دوستان اندیشمندم غالبا از نارکارآمدی وی در چند دهه گله میکردند، بیرون آمد و ناگاه تمام گناهان چند و اندی ساله ی ایشان برای آنها، فراموش شد و به یک سوپرمن در میان گله ناکارآمدان تبدیل شد.
از جایی که امروز ایستادم میدانم که نگاه سطحی و کودکانه من از خاطره ورزشکاران ستاره ام که با یک مصاحبه، شانشان پیش من بسیار پایین آمده بود، چقدر شبیه همین شان خواننده خطاکارو چهره سیاسی معروف پیش دوستان اندیشمندم بود. امروز که به عقب نگاه میکنم، میبینم ما در سوشال مدیاهامون هم خودمان و هم دیگران را به سطحی نگری و خلاصه کردن یک تجربه تشویق میکنیم. فکرهایی را ترند میکنیم که ناشی از حتی یکساعت تامل نیستند و ما هم چشم بسته برای اینکه خوب به نظر برسیم از آنها تبعیت میکنیم و آنقدر فیلتر برای فکر کردنمان میگذاریم تا روزی برسد که دیگر برای هیچ انسانی فکر کردن نیاز نباشد و اتوماتیک بتوان آینده یک نوع بشر را براساس همین قضاوت های سطحی تضمین کرد.
برای همین پس از اینکه از سوشال مدیا فرار کردم، ترجیح دادم اگر هر توییتی به ذهنم میرسد، اگر ارزش به اشتراک گذاشتن داشته باشد، آن را اینجا در ویرگول بنویسم. شاید روزی به آن دوباره سر زدم و آنگاه با یک جمله کوتاه با ابهام روبرو نشوم و حداقل بدانم آن روز دقیقا درجال چه تجاربی بودم که اینطور فکر میکردم.
ارادت
آرش و تمام!