ویرگول
ورودثبت نام
Unknown
Unknown
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

به وقت خداحافظی

شنیده بودم که مردم می گویند ؛ رفتن های واقعی بدون خداحافظی اند هرچند برای ما این گونه نبود . بگذار اینگونه فکر کنم که "رها کردن بخشی از عشق است " حتی اگر اینگونه نیست . گاها این فکر در ذهنم خطور می کند که دلیل ملاقات مان از اول چه بود ؟ وقتی که آشنایی ما مدت زیادی طول نکشید ؟ هدیه ای از آسمان ها برای زیبا تر کردن زندگی ام ؟ یا عذابی دردناک برای تقاص گناه نکرده ام ؟ بگذار اینگونه فکر کنم که "هیچ چیز ابدی نیست " . نه روشنایی روز و نه دوستی ما .

برخلاف و شاید همانند بیشتر خداحافظی ها ، ما خود می دانستیم که وقتمان به فرجام رسیده حال اینکه هیچ کدام توان پذیرشش را نداشتیم از ناتوانی ما بود . زمان در انتظار ما نمی نشست . تلاش های احمقانه مان برای گول زدن خود و تظاهر به اینکه روزی همه چیز همانند قبل خواهد شد در عین بی فایده بودن برایم دوست داشتنی بودند . غم خاصی همراه شان بود .

زمانی را به خاطر می آورم که فکر می کردیم می توانیم با دو پای خود تمام دنیا را فتح کنیم ، زمانی که فکر می کردیم سرنوشت نقشی در فردا ندارد ، زمانی که بیشتر از همیشه سرخوش بودیم . هرچند دلم برای آن روزها از دل یک گنشجک هم کوچک تر شده است اما آن ها باید برای زمن خودشان بمانند . قول می دهم که هرگز به سراغت نیایم ، حتی دیگر به تو فکر هم نخواهم کرد ، اگر کسی از تو پرسید پلک نخواهم زد . من برای بودن با تو به اندازه کافی جسور نبودم و تنها ادم های جسور لیاقت داشتن تو را دارند .

فارغ از همه چیز با تمام وجودم از تو ممنونم . تو در زمانی مرا یافتی که تمام دنیا رهایم کرده بودند . به خاطر تو رنگ آبی اسمان زیباتر بود و گرمای تابستان دوست داشتنی . شرمنده ام که نمی توانم قلبم را همراه تو بفرستم . برای خندیدن به او نیاز دارم . تو تا به حال ، حتی بعد از آن خداحافظی سوری در قلبم جای داشتی و اکنون باید تو را به دیار آرزو ها بفرستم ؛ به سرزمین قاصدک ها .. جای خوبی است . زیباتر از قلب من است .



برای تو که دیگر از قلبم رفته ای .


دوست داشتنیخداحافظیدوست داشتن
بحث من خود بودن است .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید