از وقتی خودم رو شناختم مینوشتم؛ همۀ اتفاقهایی که برام میافتاد، دلگرفتگیهام، آرزوهام، نگاهم به اتفاقات اطرافم. یادمه از یه سررسید کوچولو که توی خونه پیدا کرده بودم شروع کردم.
اصرار داشتم هر روز بنویسم و اون سررسید جز یه صفحۀ کوچیک برای هر روز جا نداشت. به هر حال مینوشتم و همه چیز رو ثبت میکردم.
طبع شعر و شاعری من هم به کار افتاد و شروع کردم به غزلنوشتن و احساس کردم نگاهم با همسنوسالها و اطرافیانم فرق میکنه؛ نوشتنم کمکم سمت و سوهای تازهتری گرفت.
هر چقدر بیشتر کتاب میخوندم نوشتنم هم تغییر میکرد، دربارۀ همۀ فیلمها و سریالهایی که میدیدم مینوشتم و این باز دید منو وسیعتر و قلمم رو قویتر میکرد.
اون وقتا مخاطب نوشتههای من و امثال من، خودم و امثال من بودیم! در بهترین حالت، شعرها و نوشتههامون توی روزنامههای محلی و کشوری منتشر میشد و کلی ذوقش رو میکردیم. اما همیشه دفتر یادداشتهای همدیگه رو هم میگرفتیم و میخوندیم و با یه رنگ دیگه توش خطخطی میکردیم و نظر میدادیم. به قول امروزیها! «کامنت» میذاشتیم. یه لحظه حس کردم من چقدر دیروزی شدم. :-)
کمکم نوشتهها از دفتر یادداشتها به روزنامههای دیواری و بعدها به نشریههای دانشجویی گسترش پیدا کرد.
توی زمان دانشجویی بود که کمکم با پدیدهای به اسم «اینترنت» آشنا شدم. اولش در حد سرچ کتاب توی کتابخونههای دانشگاه بود و بعدها قدم به قدم دربارهش فهمیدم.
زمان که گذشت دیدم نوشتهها از توی دفتر مجازی جدیدی به اسم «وبلاگ» سردرآوردن و شعرها در کنار انتشار توی مجلههای کاغذی توی وبلاگها منتشر میشن. وبلاگها باعث شدن با شعر مدرن ایران آشنا بشم، شاعرهای مختلفی رو توی شهرهای مختلف بشناسم و نظرهاشون رو دربارۀ کارهام بدونم. دوستان دور و نزدیک زیادی پیدا کردم که بعدها در شهرهای مختلف و #شبکههای_اجتماعی دیگه همچنان همدیگه رو دنبال کردیم.
در واقع وبلاگنویسی تونسته بود رونقی به ادبیات دهۀ هفتاد بده و ادبیاتچیهایی با دیدگاههای متفاوت رو با هم آشنا کنه، عرصۀ جدی و مهمی باشه برای نقد و بررسی و انتشار آثاری که شاید اگر قرار بود کتاب بشن اونقدر دیده نمیشدن و اونقدر بحثهای جدی دربارهشون درنمیگرفت.
اصلاً بعضی از این آثار حق انتشار نداشتن و فقط در این فضا بود که میتونستن در دسترس قرار بگیرن و خونده بشن.
من با وبلاگنویسی همیشه توی یه حرکت رفت و برگشتی بودم. نه همیشه بودم، نه برای همیشه رفتم. چند بار وبلاگ دیاکتیو کردم و دوباره برگشتم. میتونم بگم همیشه این فضا رو دوست داشتم، اما هیچوقت یه بلاگر حرفهای نشدم که وبلاگش کلی بازدید داشته باشه.
درنهایت یکی از اون وبلاگها که مربوط به شعرهام بود باقی موند و مدتهاست که به روز نشده.
آدرسش اینه: vaghteman.blogfa.com
اگر به شعر علاقه دارین سری بهش بزنین و مثل قدیما براش کامنت بذارین که غبارروبی بشه.
از جایی به بعد با اومدن فیسبوک همون فضای جدی نقد شعر و ارائۀ آثار به اونجا منتقل شد و من بهترین نقد و نظرها رو در فیسبوک دربارۀ کارهام گرفتم و همون سابقۀ تنبلانۀ من در #وبلاگنویسی باعث شد که توی فیسبوک بیشتر حضور داشته باشم و ارائۀ شعر رو جدی بگیرم... که البته با فیلترشدن فیسبوک این فضا هم از دست رفت...
الان دیگه وبلاگ نمینویسم، اما فکر میکنم سابقۀ نوشتنهای سالیانم منو به وبلاگنویسی و روزنامهنگاری، و سابقۀ وبلاگنویسی، منو به ویراستاری و امروز، نویسندگی محتوای سایت کشونده.
بعد از سالها با اومدن به #ویرگول، خاطرۀ وبلاگنویسی برام زنده شد و اینجا همون حسی رو دارم که زمان رونق #وبلاگ_نویسی داشتم. البته همچنان مخاطب کمه، اما لذت نوشتن، نپذیرد انجام.
شما هم از وبلاگنویسیهاتون بنویسید و از این ماجرا حرف بزنید.
#ارادت_شیدا