
بیایید با یک حقیقت شروع کنیم: چرا فمینیسم در ابتدا ضروری بود؟
برای شروع، باید دلایل مهمی که باعث شکلگیری جنبش فمینیسم شد را بپذیریم. برای قرنها، زنان در جامعه با بیعدالتیهای بزرگی روبرو بودند:
حق رأی و مشارکت در حکومت را نداشتند.
نمیتوانستند مالک اموال باشند یا پول خودشان را مدیریت کنند.
از تحصیلات عالی و شغلهای خوب محروم بودند.
قوانین با آنها مانند اموالی رفتار میکرد که به دیگران تعلق داشت.
مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند و هیچ راهی برای کمک گرفتن یا فرار نداشتند.
اینها مشکلات کوچکی نبودند، بلکه پایمال شدن آشکار عدالت و حقوق انسانی بود. زنان شجاعی که در ابتدا برای حقوق اولیهشان جنگیدند، سزاوار احترام و قدردانی ما هستند. تلاشهای سخت آنها درهایی را باز کرد که مادربزرگهای ما فقط میتوانستند رویای آن را در سر بپرورانند.
امروزه هم فمینیسم همچنان روی مشکلات واقعی و مهمی کار میکند:
بیعدالتی در محیط کار و پرداخت حقوق کمتر.
آزار و اذیت و تعرض جنسی.
حقوق زنان برای تصمیمگیری درباره بدن و سلامتیشان.
خشونت خانگی.
این مسائل بسیار جدی هستند و باید به آنها رسیدگی شود. اما سؤال اینجاست: آیا رویکردهای امروزی، ناخواسته مشکلاتی جدید ایجاد کردهاند که به همان کسانی که فمینیسم قصد کمک به آنها را داشت، آسیب میزنند؟
حقیقت تلخ: ۴ بحران بزرگی که باید با آنها روبرو شویم
۱. معمای خودشیءانگاری: وقتی زنان خود را به کالا تبدیل میکنند
فمینیسم ادعا میکند که با «شیءانگاری» زنان مبارزه میکند، اما ناخواسته سیستمی را به وجود آورده که در آن، زنان خودشان را به یک شیء یا کالا تبدیل میکنند. شواهد را ببینید:
دام رقابت بر سر ظاهر: در جستجوی «قدرت» از طریق جذابیت ظاهری، زنان حالا بیشتر بر سر این موارد با هم رقابت میکنند:
شکل بدن و میزان برهنگی.
تعداد لایکهای اینستاگرام و تأیید دیگران در شبکههای اجتماعی.
استفاده از جذابیت جنسی به عنوان یک نوع «سرمایه».
تلاش برای حفظ جوانی و زیبایی که با گذشت زمان از بین میرود.
این وضعیت به یک مسابقه بیپایان تبدیل شده که در آن همه بازنده هستند. زنانی که میتوانستند روی ذهن، مهارتها و شخصیت خود تمرکز کنند، حالا ساعتها زمان و هزینه زیادی را صرف رقابت بر سر ظاهر میکنند. طنز تلخ ماجرا اینجاست که فمینیسم قول داده بود به ذهن زنان ارزش بدهد، اما در عمل سیستمی را تقویت کرد که به زنانی پاداش میدهد که بدنشان را به یک محصول تبدیل میکنند.
هزینه روانی: تحقیقات نشان میدهد که این تمرکز شدید روی ظاهر، با موارد زیر ارتباط مستقیم دارد:
اختلالات تغذیه: که ۹٪ از زنان را تحت تأثیر قرار میدهد.
اضطراب شدید: در ۴۰٪ از زنان جوان (دو برابر آمار سال ۱۹۸۰).
افسردگی: که نرخ آن از زمان شروع جنبش «توانمندسازی» سه برابر شده است.
اعتیاد به تأیید دیگران: که باعث میشود ارزش فردی به توجه مردان وابسته باشد.
زنان در سیستمی گرفتار شدهاند که ارزش آنها در دهه بیست (۲۰-۳۰) زندگی به اوج خود میرسد و پس از آن به تدریج کاهش مییابد؛ بازاری بیرحمانه که فمینیسم مدرن، با ادعای آزادسازی زنان، به ساختن آن کمک کرده است.
۲. بحران ارزشمندی مردان: وقتی موفقیت دستنیافتنی میشود
شاید این پیچیدهترین نتیجه فمینیسم مدرن باشد: زنان میتوانند جذابیت خود در بازار ازدواج را با بهبود ظاهرشان (مثل آرایش، مد و ورزش) افزایش دهند. اما راه اصلی مردان برای کسب احترام و جذابیت—یعنی موفقیت مالی—روزبهروز سختتر و مسدودتر میشود.
یک عدم تعادل ساده:
زنان: میتوانند جذابیت خود را با ظاهرشان بالا ببرند که نسبتاً در دسترس است.
مردان: ارزششان بیشتر به موفقیت مالی و جایگاه اجتماعی وابسته است که رسیدن به آن بسیار سختتر شده.
یک حساب سرانگشتی: وقتی زنان وارد بازار کار شدند و برای شغلهای مشابه رقابت کردند، اما همچنان به دنبال شریکی بودند که درآمدی برابر یا بیشتر از خودشان داشته باشد، یک وضعیت غیرممکن ایجاد شد:
فرض کنید ۵۰٪ از شغلهای پردرآمد به زنان برسد.
اما ۸۰٪ از زنان همچنان مردانی را ترجیجیح میدهند که از آنها بیشتر درآمد داشته باشند.
با یک حساب ساده ریاضی، حداقل ۳۰٪ از مردان از دایره انتخاب برای ازدواج و روابط خارج میشوند.
آسیب روانی: تحقیقات نشان میدهد:
۶۳٪ از مردان زیر ۳۰ سال مجرد هستند (در مقایسه با ۳۴٪ از زنان).
آمار خودکشی در مردان چهار برابر زنان است.
یک سوم مردان جوان میگویند هیچ دوست صمیمی ندارند.
«مرگهای ناشی از ناامیدی» (خودکشی، مواد مخدر یا الکل) در مردان سه برابر بیشتر است.
وقتی جامعه راه اصلی یک مرد برای احساس ارزشمندی را از او میگیرد، اما همچنان از او انتظار موفقیت دارد، نسلی از مردان سرخورده و بیارزش پدید میآیند.
۳. بحران فرسودگی ذهنی مردان
برای درک این بحران، باید کمی با کارکرد مغز آشنا شویم. مغز ما سه وظیفه اصلی دارد:
۱. حفظ امنیت (دوری از خطر)
۲. پیدا کردن منابع (مثل غذا و پول)
۳. تولید مثل (پیدا کردن شریک زندگی)
وقتی جامعه، مردان را از هر سو با تصاویر جنسی بمباران میکند (در تبلیغات، شبکههای اجتماعی و نوع پوششها)، اما همزمان از آنها میخواهد که واکنشهای طبیعی خود را کاملاً سرکوب کنند، یک «فشار روانی بیش از حد» ایجاد میشود.
علم چه میگوید؟ اسکنهای مغزی نشان میدهد:
بخش کنترلکننده مغز در دنیای مدرن، ۴۰۰٪ بیشتر از گذشته برای سرکوب غرایز تلاش میکند.
این تلاش مداوم، انرژی مغز را تحلیل میبرد.
این فرسودگی مغز با موارد زیر مرتبط است:
۶۷٪ اعتیاد بیشتر به پورنوگرافی.
۴۵٪ اعتیاد بیشتر به بازیهای ویدیویی.
۲۵۰٪ افزایش نرخ خودکشی مردان از سال ۱۹۵۰.
عملکرد ضعیفتر در تحصیل و کار.تصور کنید مجبور باشید تمام روز یک وزنه ۵ کیلویی را در دست نگه دارید. بازوی شما نه به خاطر سنگینی وزنه، بلکه به خاطر فشار مداوم از کار میافتد. مغز مردان نیز به همین شکل زیر فشار دائمی سرکوب، در حال فرسودگی است. مردان در یک موقعیت دو سر باخت قرار گرفتهاند: از یک طرف با محرکهای جنسی بیپایان روبرو هستند و از طرف دیگر باید تمام واکنشهای خود را پنهان کنند وگرنه با مجازات اجتماعی روبرو میشوند.
۴. فروپاشی اقتصادی و خانوادگی
وقتی تعداد زیادی از زنان وارد بازار کار شدند، یک قانون ساده اقتصادی فعال شد: تعداد کارگران دو برابر شد، اما دستمزدها به همان نسبت رشد نکرد. در نتیجه، حالا برای داشتن یک زندگی معمولی که قبلاً با یک درآمد ممکن بود، به دو درآمد نیاز است.
حقایق اقتصادی:
در سال ۱۹۷۰، درآمد یک نفر برای تأمین هزینه یک خانواده چهار نفره کافی بود.
در سال ۲۰۲۴، دو درآمد به سختی هزینه یک خانواده سه نفره را پوشش میدهد.
نتیجه این وضعیت، کاهش ۵۰ درصدی نرخ تولد است که آینده جامعه و اقتصاد را تهدید میکند. این بحران مستقیماً به تضعیف نهاد خانواده مرتبط است. بدون خانوادههای پایدار، کودکان از محیطی امن برای رشد جسمی، عاطفی و ذهنی محروم میشوند و این چرخه معیوب، کل جامعه را ضعیف میکند.
معمای برتریجویی در انتخاب همسر (Hypergamy): حتی وقتی زنان درآمد مستقلی دارند، مطالعات نشان میدهد:
۷۱٪ از آنها هنوز شریکی را ترجیح میدهند که درآمد بیشتری داشته باشد.
زنان آغازگر ۷۰٪ از طلاقها هستند و اغلب مشکلات مالی را دلیل آن عنوان میکنند.
زنانی که از همسرانشان درآمد بیشتری دارند، در ازدواج خود کمتر احساس خوشبختی میکنند.
این موضوع دایره شرکای «قابل قبول» برای ازدواج را کوچکتر و کوچکتر میکند.
بحران خانوادههای تکوالدی: کودکانی که در خانوادههای تکوالدی بزرگ میشوند، با این آمارها روبرو هستند:
پنج برابر مشکلات سلامت روان بیشتر.
سه برابر احتمال ترک تحصیل بیشتر.
چهار برابر فقر بیشتر.
شناسایی دشمن واقعی
قبل از هر چیز، باید دشمن را درست بشناسیم. مشکل اصلی، آزادی زنان یا نقشهای سنتی مردان نیست. مشکل، سیستمی است که ارزش انسانها را، چه زن و چه مرد، به یک “کالا” یا “ابزار” تقلیل میدهد:
پدرسالاری قدیمی: زن را به ابزار تولید مثل و خانهداری تبدیل کرد.
فمینیسم مدرن: ناخواسته زن را به ابزار جذابیت جنسی و مرد را به ابزار کسب درآمد تبدیل میکند.
هر دو سیستم، انسان را از ارزش ذاتیاش یعنی شخصیت، خرد، مهربانی و رشد معنوی تهی میکنند.
راه حل بالغانه: مهندسی مجدد محیط برای موفقیت انسان
راهحلهای سادهانگارانه که از ما میخواهند با “آموزش” یا “اراده”، غرایز عمیق انسانی را سرکوب کنیم، محکوم به شکست هستند. همانطور که دانشمندان علوم رفتاری تأکید میکنند، محیط، پادشاه شکلدهی به رفتار است. ما نمیتوانیم دائماً در حال شنا کردن خلاف جهت یک رودخانه خروشان باشیم. راه حل، تغییر مسیر رودخانه است.
به جای آنکه از قشر پیشانی مغز (PFC) بخواهیم تمام انرژی خود را صرف مبارزه با محرکهای طاقتفرسای محیطی کند، باید محیطی بسازیم که انتخابهای سالم و پایدار را به “مسیر پیشفرض” و “آسانترین گزینه” تبدیل کند. تنها در این صورت است که مغز ما برای تصمیمگیریهای هوشمندانه و بلندمدت آزاد میشود. این کار از طریق سه ستون اصلی امکانپذیر است:
۱. تبدیل خانواده به “مسیر کمترین مقاومت” به جای تشویق صرف، باید تشکیل یک خانواده سالم و پایدار را از نظر اقتصادی و اجتماعی به آسانترین و جذابترین گزینه تبدیل کنیم.
اقدامات اقتصادی: طراحی سیاستهای مالیاتی و مسکن که به شدت از خانوادههای جوان و فرزندآوری حمایت میکنند. باید از نظر مالی، تشکیل خانواده آسانتر از مجرد ماندن باشد.
اقدامات اجتماعی: تغییر روایت فرهنگی از “موفقیت فردی بیپایان” به “موفقیت در مشارکت و ساختن میراث”. رسانهها و رهبران فرهنگی باید شراکت پایدار و والد بودن را به عنوان یک جایگاه اجتماعی ارزشمند و قابل احترام معرفی کنند.
۲. کاهش “آلودگی شناختی” و محرکهای فرساینده مغز انسان برای مقابله با حجم بیپایان محرکهای جنسی، رقابتهای سطحی و اعتیاد به تأیید طراحی نشده است.
مسئولیتپذیری پلتفرمها: شبکههای اجتماعی باید برای طراحی الگوریتمهایی که به جای لایک و اعتبارسنجی سطحی، ارتباطات عمیق و معنادار را ترویج میدهند، مسئول شناخته شوند.
پاکسازی محیط فیزیکی و اجتماعی: ترویج فضاهای عمومی و فعالیتهایی که بر پایه همکاری و مهارتآموزی استوارند، نه رقابت جنسی و مصرفگرایی. این کار فشار را از روی مغز برمیدارد و انرژی آن را برای اهداف سازندهتر آزاد میکند.
۳. بازتعریف ساختاری “ارزش” و “جایگاه اجتماعی” ارزش انسان نباید تنها به حساب بانکی (برای مردان) یا جذابیت ظاهری (برای زنان) گره بخورد. باید مسیرهای جدید و ملموسی برای کسب احترام ایجاد کرد.
ایجاد نقشهای اجتماعی ارزشمند: قدردانی و رسمیت بخشیدن به نقشهایی مانند مربیگری، راهنمایی جوانان، مهارتهای فنی، و مدیریت جامعه. تبدیل شدن به یک پدر خوب، یک مادر دانا، یا یک بزرگِ خردمند در جامعه باید به خودی خود یک “جایگاه اجتماعی” بالا محسوب شود.
اقتصاد مبتنی بر مشارکت: تشویق مدلهای اقتصادی که در آن، مشارکتهای غیرمالی (مانند مراقبت از فرزندان یا سالمندان) به رسمیت شناخته شده و ارزشگذاری میشوند.
انتخابی که پیش روی ماست
ما در یک دوراهی حیاتی قرار گرفتهایم:
مسیر اول: ادامه مسیر فعلی. در این مسیر، ما با نادیده گرفتن واقعیتهای بیولوژیک و قدرت محیط، به جنگی بیهوده با طبیعت خود ادامه میدهیم. نتیجه آن فرسودگی زنان، ناامیدی مردان، سقوط نرخ تولد و فروپاشی اجتماعی خواهد بود.
مسیر دوم: طراحی هوشمندانه آینده. در این مسیر، ما با پذیرش حقایق، محیطی را مهندسی میکنیم که با نیازهای عمیق انسانی برای تعلق، مشارکت، و ساختن آینده هماهنگ باشد. در این سیستم، خانواده پایدار به یک پناهگاه تبدیل میشود و بهترین بستر را برای رشد سالم کودکان فراهم میکند، و بدین ترتیب، جامعه را از خطر انحطاط جمعیتی و تضعیف نسلها نجات میدهد.
حقیقت این است: جامعهای که مردان و زنان را در یک رقابت بیپایان و فرساینده در مقابل یکدیگر و در تقابل با غرایز اولیهشان قرار میدهد، خود را برای شکست آماده میکند. زمان آن رسیده که دست از تلاش برای تغییر “ذات انسان” برداریم و در عوض، شجاعت “تغییر محیط” را پیدا کنیم. آینده ما نه به نیتهای خوب، بلکه به طراحی هوشمندانه سیستمی بستگی دارد که در آن همه بتوانند کرامت، هدف و معنا را به دست آورند.
