فصل 4 گیم آف ترونز هم مثل فصل 3 با یک افزایش قابل توجه در تعداد مخاطبین همراه بود و بیشتر داستان این فصل بر اساس کتاب سوم مجموعهی A Song of Ice and Fire است اما مقدار زیادی از داستان هم برگرفته از کتابهای چهارم و پنجم که به ترتیب A Feast for Crows و A Dance with Dragons نام دارد است.
پادشاه شمال راب استارک با خیانت متحدان خودش در کنار همسرش، مادرش و همهی سپاه شمال در سکانسی که از آن به عنوان عروسی خونین یاد میشود کشته شدند و در حال حاضر چیزی هفت قلمرو را از سمت شمال تهدید نمیکند چرا که بزرگترین دشمن شمالی آنها کشته شده.
پادشاه کم سن و سال و نفرت انگیز با پشتوانهی تایوین لنیستر در نبرد با استنیس پیروز شده و وستروس جنوبی هم در دست پادشاه هفت قلمرو و قدرت واقعیِ تخت اهنین یعنی تایوین لنیستر قرار گرفته، در ازای خیانتی که به نفع پادشاه انجام شد تایوین قدرت را در شمال به دست بولتونها سپرده.
با وجود اینکه اکثر هفت قلمرو زیر سایهی قدرت لنیسترها قرار دارد ولی هنوز دو خاندان هستند که لنیسترها آنها را فراموش کرده بودند، خاندانهای گریجوی و باراتیون در حالی که رمزی اسنو پسر حرام زادهی Roose Bolton هنوز هم تئون گریجوی را به عنوان گروگان در دست دارد و او را شکنجه میکند پدر تئون او را به چشم یک مرده میبیند و برایش فرقی نمیکند که چه بلایی سر پسرش بیاید.
استنیس با وجود اینکه در محاصره قرار دارد از تسلیم شدن سر باز میزند و هنوز هم به مشاورههای ملیساندرا امیدوار است و فکر میکند که را رسیدن به تخت آهنین پیروی از جادوگر است.
لنیسترها برای متحد شدن با خاندان تایرل تصمیم دارند که ترتیب ازدواج مارجری تایرل با جافری را بدهند و در حال حاضر هم تایرلها کمک زیادی به لنیسترها برای پیروزی در جنگ کردهاند، لنیسترها هر روز بیشتر به تایرل وابسطه میشوند و یک عروسی اشرافی بین مارجری و جافری میتواند تقسیم کننده قدرت در پایتخت باشد.
از طرفی خاندان دورن که دل خوشی از لنیسترها هم به خاطر کشته شدن الیا مارتل ندارند نمایندهی خود یعنی Prince Oberyn برادر الیا را به همراه چند تن دیگر به پایتخت فرستادهاند و Prince Oberyn لحظه شماری میکند تا برای انتقام از لنیسترها حرکتی انجام دهد.
و اما بزرگترین تهدید برای هفت قلمرو یعنی دنریس تارگارین هر روز در حال قدرت گرفتن است او در حال حاضر نه تنها سه اژدهای در حال شد دارد که اکنون به اندازه کافی برای جنگ بزرگ شدهاند بلکه 8 هزار سرباز زبده و کار کشته هم به دست آورده و اکنون در حال باز کردن راه خودش از میان ساحل بردههاست، دنریس که در طول مسیرش همیشه با برده داری مخالفت کرده حالا وارد بزرگترین مرکز برده داری دنیا شده و میخواهد این سرزمین را قبل از عبورش اصلاح کند ولی اینبار دشمنانش از همیشه آمادهتر هستند چرا که آوازهی او قبل از خودش به ساحل بردگان رسیده.
در شمالیترین نقطه هفت قلمرو به دور از همهی سیاستهای بیمعنای داخلی تنها مانع بین وایت واکرها و هفت قلمرو دیوار و سربازان Night’s Watch هستند که قدرت آنچنانی هم ندارند و بدتر از آن وحشیها که از نزدیک شدن وایت واکرها با خبر شدهاند به رهبری Mance Rayder قصد دارند که مسیر خودشان را به سمت داخل دیوار باز کنند چرا که میدانند اگر وایت واکرها سر برسند بیرون از دیوار دیگر جایی برای زندگی وجود ندارد.
بعد از موفقیتهای چشم گیر فصلهای 3 و 4 گیم آف ترونز HBO برای اولین بار تصمیم گرفت دو فصل از یک سریال به بزرگی گیم آف ترونز را پیش خرید کند، این فصل بیشتر برگرفته از کتابهای چهارم و پنجم که به ترتیب A Feast for Crows و A Dance with Dragons نام دارد است.
درست وقتی قرار بود که همهی جنگها به پایان برسد و وستروس رنگ آرامش ببیند تایوین لنیستر توسط پسرش تیریون کشته شد و جافری هم که به عنوان پادشاه بر تخت آهنین نشسته بود در مراسم عروسیاش با مارجری با استفاده از سم کشته شد و برادر کوچکترش تامن جانشین او شد و سرسی هم جانشین پدرش به عنوان عضو ارشد خانوادهی لنیستر شد.
با کشته شدن جافری و تایوین لنیستر و با وجود سن کمی که تامن دارد در حال حاضر سرسی پادشاه واقعی هفت قلمرو است و قدرت واقعی پایتخت به حساب میآید.
در حالی که حتی جایگاه جافری و تایوین هم خیلی به عنوان فرمانروایان بر حق مستحکم نبود حالا با کشته شده شدن آنها و جانشینی سرسی تعداد جنگها افزایش یافته و بانک جهانی که طلب زیادی از لنیسترها دارد در کمکهای جدید به این خاندان کمی دچار شک شده و لنیستر با دستپاچگی تمام سعی خود را میکنند تا بتوانند کمی از بدهی را پرداخت کنند تا اعتماد بانک جهانی را برای تامین مخارج این خاندان دوباره جذب کنند.
اوضاع بین سرسی و مارجری خیلی خوب نیست و از طرف دیگر با کم شدن قدرت لنیسترها خاندان تایرل دیگر تمایلی برای نقش بازی کردن و ادای آدمهای مودب را درآوردن ندارند و به صورت علنی خواستار قدرت بیشتر و پستهای مهم در پایتخت هستند، هرچند لنیسترها در خارج از پایتخت پیروزیهایی داشتهاند اما همهی این پیروزیها به کمک تایرلها بوده و حالا با کشته شدن نیمی از سپاهشان به دست راب استارک و بدهی سنگینی که به بانک آهنین دارند مجبور هستند که پستهای مهم را در اختیار تایرلها بگذارند و با ازدواج مارجری با تام موافقت کنند و رسما مارجری را به ملکه هفت قلمرو تبدیل کنند، شورای کوچک پایتخت هم که قدرت زیادی داشت از هم پاشیده و با رفتن تیریون از پایتخت، جدا شدن پیتر بیلیش(انگشت کوچیکه)، کشته شدنه تایوین و جدا شدن واریس از شورا سرسی تک و تنها بدون اطلاعات، بدون ارتش و بدون استراتژی مانده و باید یک تنه در مقابل همهی فشارها مقاومت کند.
در حال حاضر تنها سرزمینهای دست نخورده و خاندانهایی که تمام ارتش و امکانات خودشان را در اختیار دارند سرزمینهای Vale و Dorne هستند که به ترتیب توسط خاندانهای Arryn و Martell اداره میشوند و تمام خاندانهای بزرگ دیگر بجز این دو یا از بین رفتهاند یا نیمی از ارتش و امکاناتشان را از دست دادهاند با این اوضاع جناحی که یکی از این دو خاندان انتخاب کنند میتواند در آینده سیاسی وستروس تاثیر فراوانی داشته باشد و Dorne ها که بعد از کشته شدن Prince Oberyn یکبار دیگر با لنیسترها به مشکل خوردهاند میخواهند بر ضد لنیسرها وارد جنگ بشوند.
در شمالی ترین نقطه وستروس و نزدیک دیوارها استنیس همهی تلاش خودش را میکند که با تصرف شمال یکبار دیگر فرصتی برای پادشاه شدن پیدا کند و حاضر میشود که دختر خودش را در آتش بسوزاند اما او سرانجام در جنگی بزرگ در مقابل جان اسنو و متحدان جدیدش یعنی وحشیها شکست میخورد و کشته میشود.
آن سوی مرزها در شرق دنریس موفق شده با بردهداری تا حد زیادی مبارزه کند ولی به نظر میرسد نگه داشتن جایگاه به عنوان فرمانده شهر از فتح کردن این شهر بسیار سختتر است و دنریس با مشکلات فراوانی از سوی اربابان دست و پنجه نرم میکند، تیریون هم که بعد از فرار از پایتخت و کشتن پدرش جایی برای رفتن نداشت تصمیم گرفت که به دنریس بپیوندد و او حالا در کنار دنریس به عنوان مشاور خدمت میکند و اخبار قدرت دنریس اینبار جدیتر از همیشه وارد هفت قلمرو شده و همه میدانند که تنها بازماندهی خاندان تارگرین در راه باز پسگیری هفت قلمرو است و سه اژدهای زنده همراه خود دارد که اکنون هر سه بالغ شدهاند.
فصل 6 بیشتر براساس ششمین کتاب A Song of Ice and Fire است.
بالاخره زمستان فرا رسید.
وستروس برای یک شب طولانی دیگر بعد از صدها سال آماده میشود و وایت واکرها به همراه لشکری از مردگان حرکت خود را به سمت دیوار آغاز کردهاند.
سرسی به یک گروه مذهبی با رهبری شخصی به نام گنجشک اعظم کمک کرد که قدرت را به دست بگیرد تا بتواند ازین طریق به خاندان تایرل که بعضی از آنها روابط نامشروعی داشتند ضربه بزند اما این کار گریبان گیر خود سرسی که با برادرش رابطه داشت هم شد و گنجشک اعظم بعد از قدرت گرفتن سرسی را دستگیر کرد و عریان در شهر چرخاند، با وجود اینکه سرسی همه چیزش را از دست داده و در زندان زیر شکنجه قرار دارد ولی هنوز به آینده خود و خاندانش ایمان دارد.
در شمال سانسا و تئون گریجوی که در چنگال رمزی بولتون بودند و هر دوی آنها ازین بابت رنج میبردند تصمیم گرفتند از روی دیوار بلند وینترفل پایین بپرند و خوشبختانه ازین اتفاق جون سالم به در بردند و توانستند از دست رمزی بولتون هم فرار کنند، بعد از فرار سانسا حالا قدرت بولتونها برای نگه داشتن وینترفل بسیار کم شده و برای جلب نظر بقیه خاندانهای شمال کار سختی در پیش دارند.
در سرزمین Dorne الاریا همسر شاهزادهی Dorne که در پایتخت توسط کوه کشته شد با مسموم کردن و کشتن دختر سرسی تصمیم داشت تا جنگی میان دو خاندان به راه اندازد و پادشاه دورن Doran Martell را به جنگ برای گرفتن تخت آهنین راضی کند.
در سرزمینهای شرقی دنریس که قدرت را به دست گرفته بود ولی نتوانست شهر را نگه دارد و اربابان شهر که از منع برده داری بسیار عصبی بودند بالاخره قدرت را در شهر به دست گرفتند و بعد از یک مبارزه خونین دنریس را مجبور به فرار بر روی یکی از آزدهایانش کردند، دنریس که هنوز قدرت کنترل زیادی روی اژدهایش نداشت نتوانست او را کنترل کند و اژدها او را به سمت سرزمین دوتراکیها برد و در آنجا رهایش کرد دنریس توسط سربازان دوتراکی محاصره شد و به خانهای که همهی کالیسیهای بیوه نگه داری میشدند برده شد.
و اما در شمال جان اسنو که به فرمانده سربازان دیوار تبدیل شده بود برای مبارزه با وایت واکرها مجبور شد که با وحشیهای خارج دیوار وارد پیمان شود و به آنها اجازه ورود در ازای مبارزه بر علیه وایت واکرها داد اما خیلی از سربازان داخلی ازین قضیه ناراضی بودند و جان اسنو را در یک شب تاریم از دفترش بیرون کشیدند و با چندین ضربه چاقو به قتل رساندند.
جان اسنو درست قبل از کشته شدند ساموئل تارلی را به شهر Citadel فرستاد تا بتواند با استاد شدن جای خالی Maester Aemon را پر کند و راهی برای کشتن وایت واکرها پیدا کند، ساموئل دختری به نام گیلی که مدتها با او در رابطهی عاشقانه بود را نیز همراه خود برد و ترجیح داد که او را در دیوار تنها نگذارد.
برن با کلاغ سه چشم دیدار کرده و حالا درحال پرورش بیشتر قدرتهایش است او که دیگر توانایی راه رفتن ندارد حالا به گفتهی کلاغ سه چشم میتواند پرواز کند.
داستان از آنجایی شروع میشود که آریا استارک با کشتن والدر فری انتقام خون برادر و مادرش را میگیرد و یک نفر دیگر از لیست مرگ او کم میشود؛ او که به سمت پایتخت میرفت تا سرسی را هم از لیست حذف کند، متوجه میشود که جان اسنو شاه شمال شده و از تصمیم خود منصرف میشود و به خانهاش در وینترفل بر میگردد.
سرسی که از قدرت ارتش دنریس و اژدهایانش با خبر بود به دانشمندِ دربارش دستور تهیه سلاحی برای کشتن اژدها میدهد و یورون گریجوی و خاندان تارلی هم به ارتش او میپیوندند تا با قدرت به مصاف دنریس تارگرین برود.
از سوی دیگر، دنریس و یارانش در دراگون استون استقرار بافتهاند. ارتش دریایی دنریس به فرماندهی یارا گریجوی و الیا مارتل که میخواستند پایتخت هفت قلمرو را محاصره کنند از یورون گریجوی شکست خوردند و در نهایت یارا به اسارت عمویش در میآید و تئون که نمیتواند خواهرش را نجات از دست یورون گریجوی فرار میکند و الیا مارتل و دخترانش هم به قتل میرسند. از سوی دیگر جیمی لنیستر که با ارتشش به سمت قلعه تایرل حمله کرده بود موفق به فتح قلعه میشود و اولنا تایرل را هم قتل میرساند در حالی که اولنا تایرل به قتل جافری، پسر سرسی اعتراف میکند؛ سپس با غنایم از آنجا راهی پایتخت میشود.
سم تارلی در مطالعاتش در سیتادل متوجه میشود که درگون استون معدنی از شیشه اژدها دارد و جان را از این موضوع مطلع میکند. جان که میداند تنها سلاح برای از بین بردن وایت واکرها، شیشه اژدها است، فرماندهی شمال را به سانسا میسپارد و راهی درگون استون میشود. او پس از صحبت با دنریس و تیریون این اجازه را میگیرد که شیشهها را از آنجا استخراج کند.
دنریس که از دو شکست خود بسیار ناراحت بود، علیرغم مخالفت تیریون با اژدهایش و دوتراکی به ارتش لنیسترها که به سمت کینگزلندینگ با غنایم در حال حرکت بود حمله میکند و آنها را به آتش میکشد. جیمی لنیستر به کمک برون، یار دیرینش فرار میکند و تارلیها هم که تسلیم دنریس نمیشوند در آتش سوزانده میشوند.
تیریون لنیستر مخفیانه وارد پایتخت و قلعه سرسی میشود تا با جیمی صحبت کند. او به جیمی میگوید که سرسی را قانع کند که با دنریس بر سر صلح موقت تا شکست دادن کامل وایت واکرها موافقت کند اما آنها میدانند که سرسی به این راحتی قانع نخواهد شد به همین دلیل جان اسنو برای اثبات وجود وایت واکرها تصمیم میگیرد با گروهی به آن سوی دیوار برود و یکی از مردگان را با خود به پایتخت بیاورد تا همه را قانع کند که این خطر چقدر جدی است.
سرانجام جان اسنو و گروهش در راهشان به آنسوی دیوار پس از درگیر شدن با گروه کوچکی از مردگان یکی از آنها را میگیرند، اما در همان موقع گروه بزرگی از مردگان به سمت آنها هجوم میآورند و جان اسنو به جندری، حرامزاده رابرت باراتیون که همراه آنها بود، میگوید که با سرعت به سمت دیوار برگردد و از دنریس کمک بگیرد.
جان اسنو و گروهش در محاصره ارتش مردگان قرار میگیرند. پس از مدتی در حالی که مردگان به سمت آنها هجوم آورده بودند، ناگهان دنریس و دو اژدهایش به کمک جان آمدند اما در همین حال پادشاه شب نیزهای به سمت اژدها پرتاب میکند و یکی از اژدهاهای دنریس کشته میشود و دنریس سوار بر اژدهای دیگر خود آنجا را ترک میکند؛ اما جان اسنو از آنها فاصله دارد و نمیتواند سوار اژدها شود، او که تقریبا محاصره شده بود عمویش به یاریاش میآید و او را سوار بر اسبی میکند تا به سمت دیوار بازگرداند.
سرسی که با ملاقات دنریس و جان اسنو موافقت کرده بود به درگون پیت میآید و با دنریس و جان دیدار میکند و همه آنها مرد مردهای که جان از آنسوی دیوار آورده بود را میبینند و سرسی به ظاهر با صلح موقت موافقت میکند. جان و دنریس و ارتشش به سمت شمال میروند. جیمی لنیستر هم بر خلاف خواسته سرسی راهی نبرد با وایت واکرها میشود و در سکانسی که تیریون مشغول قانع کردن سرسی به صلح موقت است متوجه میشویم که سرسی فرزند دیگری در راه دارد و حامله است.
لرد بیلیش(انگشت کوچیکه) که در پی دسیسهای برای تفرقه انداختن بین آریا و سانسا بود، توطئهاش توسط آنها خنثی میشود و آریا در حضور همه، با خنجری گلوی او را میبرد. برن برای سم که از سیتادل به وینترفل آمده بود، بازگو میکند که جان فرزند لیانا استارک و ریگار تارگرین است و اسم حقیقی او، اگون تارگرین است.