موفقیت در دنیای استارتاپ احتمالاً بسیار متفاوتتر از آنچه که فکر میکنید به نظر میرسد
در دنیای استارتاپهای دارای پشتوانهی سرمایهگذاری، نتایج معمولاً بهصورت صفر و یکی توصیف میشوند. یک شرکت یا موفق شده و سود را به سرمایهگذاران برگردانده است، یا شکست خورده و تمام سرمایهی سرمایهگذاران را از دست داده است. اکثراً به همین صورت است - موفقیت یا شکست... سود یا زیان. اما این رویکرد صفر و یکی برای نتایج استارتاپها یک واقعیت مهم را نادیده میگیرد: استارتاپها توسط انسانها ایجاد میشوند و ارزش انسانها بیشتر از پول است.
بهعنوان مثال، اگر استارتاپ شما شکست بخورد، اما در روند تلاش برای ایجاد آن، دانش ارزشمندی بهدست آورید که بتوانید از آن برای راهاندازی یک کسبوکار موفق استفاده کنید، چه؟ آیا میتوان آن استارتاپ را یک شکست در نظر گرفت؟
از سوی دیگر، استارتاپی که میلیاردها دلار پول به سرمایهگذاران برمیگرداند، اما در این فرآیند، محیط زیست را نابود میکند، هزاران حیوان را میکشد یا میلیونها نفر را آواره میکند، چه؟ آیا میتوان این استارتاپ را موفقیتآمیز دانست؟
به عبارت دیگر، ما باید در معادلسازی موفقیت کارآفرینانه با مقدار پولی که بهدست میآورد مراقب باشیم. در حقیقت، برخی از مهمترین موفقیتهای کارآفرینانهی جهان ناشی از لحظاتی بودهاند که کارآفرینان تصمیماتی میگرفتهاند که برای خودشان (و سرمایهگذارانشان) هزینهی زیادی داشته است.
برای اثبات این قضیه، داستان استیو کرش (Steve Kirsch) را در نظر بگیرید. او بنیانگذار افسانهای اینفوسیک (Infoseek) یکی از محبوبترین موتورهای جستوجوی اولیهی وب است. او در دورهی کاری خود دو شرکت ساخت که هرکدام بیش از یک میلیارد دلار منافع داشته است. علیرغم آن منافع موفقیتآمیز، هیچیک از این شرکتها نمیتوانند بزرگترین دستاورد او برای جهانیان باشند. در عوض، بزرگترین دستاورد او برای جهانیان نتیجهی یک شکست بزرگ بود.
* داستان استیو بر اساس پادکست و مصاحبهای است که من با او در 13 اوت 2021 انجام دادم. نقل قولها برای درک بهتر ویرایش شدهاند.
امروزه، یکی از باارزشترین شرکتهای جهان - گوگل - بیشترین درآمد خود را از جستوجوی وب بهدست میآورد. موفقیت گوگل، تصور دنیایی که در آن استارتاپها نتوانند درک کنند که چگونه به بهترین نحو از موتورهای جستوجو کسب درآمد کنند را سخت میکند. اما در واقع، جهان در روزهای اولیهی وب اینگونه بوده است. در اواسط دهه 1990، بیشتر موتورهای جستوجو به صورت آزمایشی در دانشگاهها (مانند Lycosدر Carnegie Mellon) یا شرکتها (مانند AltaVistaدر Digital Equipment Corporation) اجرا میشدند. در نتیجه، موتورهای جستوجو نیازی به سودآوری نداشتند. این اتفاق خوبی برای بنیانگذاران بود، زیرا کارکرد آنها گران بود و هیچکس نمیتوانست یک مدل تجاری قابل دوام آن را تصور کند.
بزرگترین استثناء در این مورد اینفوسیکِ استیو کرش بود. برخلاف سایر موتورهای جستوجو در آن زمان، اینفوسیک یک موتور جستوجوی آزمایشی نبود. در عوض، استیو توضیح میدهد که او و شرکایش:
«[اینفوسیک] را به عنوان یک کسبوکار سودگرا شروع کردیم. اینطور نبود که بنشینیم و به این چیزها فکر کنیم. چیزی مثل این بود که «هی، ما میخواهیم یک کسبوکار راه بیندازیم، و این مدل کسبوکار برای آن مناسب است.»... و آسانترین مدل کسبوکار این بود که از اشخاصی که ارزشی را در اختیارشان قرار میدهید، هزینه بگیرید.»
در ذهن استیو و همبنیانگذارانش، بدیهیترین اشخاصی که ارزشی را در اختیارشان قرار میدادند افرادی بودند که از اینفوسیک برای جستوجو کردن استفاده میکردند. در نتیجه، در اولین روزهای شروع به کار اینفوسیک، این شرکت، هر بار که کاربران جستوجو میکردند، از آنها هزینهای دریافت میکرد.
آیا میتوانید چنین وضعیتی را تصور کنید؟ اینکه دنیا چقدر میتوانست متفاوت باشد اگر هر بار که میخواستیم از موتور جستوجو استفاده کنیم مجبور میبودیم هزینهای پرداخت کنیم؟
پس از چند ماه دریافت هزینه از کاربران، استیو و تیمش متوجه نقص موجود در مدل کسبوکار خود شدند. با دریافت هزینه از کاربران، آنها عامدانه در حال منصرف کردن مردم از جستوجو کردن بودند. آنها چرا باید استفاده از موتور جستوجو را محدود کنند؟
به موازات آن، استیو متوجه شد که میتواند تبلیغ کنندگان را به افرادی متصل کند که به دنبال انواع خاصی از محصولات و خدمات هستند. این تبلیغ کنندگان حاضر بودند برای دسترسی به چنین مصرف کنندگان هدفمندی به راحتی پول پرداخت کنند. این امر باعث شد که او و اینفوسیک اولین سیستم تطبیق کلمات کلیدی در یک موتور جستوجو را ایجاد کنند. هنگامی که کاربران عبارات خاصی را جستوجو میکردند، به تبلیغ کنندگان این امکان را میداد که بتوانند نسبت به خرید جایگاه در اینفوسیک اقدام کنند.
نتایج باورنکردنی بود. اینفوسیک در ژانویه 1994 راهاندازی شد و در ژوئن سال 1996 یک شرکت سهامی عام در NASDAQ (انجمن ملی بهاگذاری خودکار سهام توسط دلالان سهام) بود.
با وجود این موفقیت مشهود، تیم اینفوسیک یک اشتباه بزرگ مرتکب شد. به جای ادامهی کسب درآمد از ترافیک جستوجو، آنها معتقد بودند که فرصت بزرگتری برای تبدیل شدن به یک پورتال محتوایی وجود دارد. استیو به من گفت که:
«[داخل تیم مدیریت] دعوایی در مورد صفحه اصلی وجود داشت. هر کسبوکاری میگفت: «فلان چیز یا بهمان چیز را اضافه کنید.» و ما میخواستیم که وقتی کاربران وارد صفحه اصلی میشوند، چیزی بیش از یک کادر جستوجوی تنها داشته باشند. چه کسی میتواند سایتی فقط با یک کادر جستوجوی تنها ایجاد کند؟ شما نمیتوانید چنین سایتی بسازید. پس بیایید انواع اطلاعات خبری و سایر مواردی که مردم به دنبال آنها هستند را در آنجا قرار دهیم.»
اینفوسیک تنها نبود. تمام موتورهای جستوجوی پیشرو در دهه 90 - یاهو، آلتاویستا، اکسایت - به جای «فقط» موتور جستوجو بودن، بر روی پورتال محتوا بودن تمرکز داشتند. تصمیمات آنها در را برای شرکتی باز گذاشت که فرصت بزرگتری برای تمرکز منحصراً بر جستوجوی وب را دریافت.
در یک آزمایشگاه تحقیقاتی در محوطه دانشگاه استنفورد، دو دانشجوی کارشناسی ارشد در حال توسعهی نوع جدیدی از موتور جستوجو بودند. این موتور جستوجوی جدید، به جای اینکه حجم زیادی از محتوای نامرتبط را به کاربران تحمیل کند، بازگشت نتایج جستوجو با کیفیت بالا را در اولویت قرار میداد.
البته که آن موتور جستوجو گوگل بود. با این حال، قبل از تبدیل شدن به یکی از موفقترین شرکتهای تاریخ، بنیانگذاران گوگل با یک پیشنهاد به استیو و اینفوسیک مراجعه کردند. همانطور که استیو به یاد میآورد:
«دو بنیانگذار گوگل قبل از راهاندازی گوگل نزد ما آمدند و گفتند: «هی، ما چنین ایدهای برای یک موتور جستوجو داریم.» و من گفتم: «واقعاً ایدهی هوشمندانهای است. از آن خوشم آمد. چقدر بابت آن میخواهید؟» آنها گفتند: «ما یک میلیون دلار میخواهیم.» و من هم گفتم: «مطمئن نیستم که حاضر باشم یک میلیون دلار بابت آن بپردازم.» و بدیهیست که این کارم یک اشتباه بوده است.»
نخریدن گوگل آنهم برای یک میلیون دلار، فقط یک اشتباه نبود. این احتمالاً یکی از بزرگترین شکستهای کارآفرینی در تاریخ نیز بود. حداقل، این آن چیزیست که ما باید از دیدگاه اینفوسیک و سرمایهگذاران آن ببینیم. با این حال، استیو نگاه متفاوتی به مسائل دارد:
«من واقعاً شکرگذارم که چنین اشتباهی را مرتکب شدم. به این فکر کنید که اگر ما گوگل را خریداری میکردیم چه اتفاقی میافتاد. هیچیک از چیزهای باورنکردنی که گوگل به ما داده است، وجود نمیداشت. بنابراین من دوست دارم اینطور فکر کنم که حتی اگر تصمیم شخصی درستی نگرفتهام، با رد کردن گوگل و مجبور کردن آنها به رفتن به سمت سرمایهگذاران ریسکپذیر، تصمیم درخشانی برای دنیا گرفتهام... در نهایت، اینکه ما آنها را رد کردیم، واقعاً اتفاق خوبی بود.»
همانطور که خواندید، حتی با وجود اینکه استیو شخصاً میلیاردها دلار برای خودش هزینه تراشید، چنین استدلال کرد که شکست او در خرید گوگل در واقع بزرگترین موفقیت او بوده است. از نظر او، شکست در خرید گوگل بخشی از آن چیزی است که به گوگل اجازه داد تا به شرکتی تبدیل شود که ارزش عظیمی را برای جهانیان فراهم میکند. اگر اینفوسیک گوگل را میخرید چنین اتفاقی نمیافتاد. مطمئناً این خرید استیو را ثروتمند میکرد، اما به گفتهی او، برای دنیا خوب نبود و این مهمتر است.
شما چه فکر میکنید؟ آیا تصمیم استیو برای رد کردن پیشنهاد گوگل برای آن خرید یک میلیون دلاری شکست بزرگی بود؟ یا در واقع بزرگترین موفقیت او محسوب میشد؟متنی که مطالعه کردید ترجمهای بود از این مقاله که توسط آرون دینین نوشته شده. نویسندهی این مقاله که مهندس نرمافزار است که در مقالات خود از اشتباهات کارآفرینان صحبت میکند.
متنی که مطالعه کردید ترجمهای بود از این مقاله که آرون دینن آن را منتشر کرده. نویسندهی این مقاله یک مهندس نرمافزار است که از شکستها و اشتباهات کارآفرینان مینویسد.