اول:
اوایل دانشگاه بود ، به خواهرم گفتم با نگار آشنا شدم ، می خوام باهاش ازدواج کنم، خیلی باهم حرف زد نشست برام حساب کرد ، خیلی دقیق ، گفت ببین خدمت داری ، دانشگاه داری ، برنامه مهاجرت داری ، و پول هم نداری ، زبانم باید بخونی ، جمع کنی رو هم ، شیرین 9 سال دیگه سر خونه زندگیتی.
خیلی تلاش کردم ، کار ، دانشگاه ،زبان یا زبان ها ،
یک بار از دانشگاه اخراج شدم ،ولی داشتم فرایند رو تسریع میکردم ، بعد از 5 سال نامزد شدیم ، خیلی تلاش کردیم بعدش دو نفری خیلی تلاش کردیم ، 3 سال و چند ماه بعد ، رفتیم سر خونه زندگی.
به خواهرم میگفتم میخندیدیم. که این همه تلاش شد نهایت چند ماه زود تر .
دوم:
دانشگاه بودم ، فرانسه ، با استاد غیر فرانسوی ، درباه استارتاپ داشتن ، حرف میزدیم ، گفت میرسی به اینکه باید بری بلژیک،
اگر میخوایی تو اتحادیه اروپا باشی وگرنه که برو ، کانادا ، برو آمریکا...
گفتم این شاید خیلی تلاش نکرده ، ما ایرانی هستیم ، با انگیزه هستیم ، پشتکار داریم
شروع کردیم همگی تلاش کردن ، اینقدر که یک سال فوق لیسانس رو از دست دادم ، یه دانشکده رو از دست دادم ،
نه فقط ما ، تمام دوستان عزیز تر از جانم ، جواب داد ، هفته بعد از درست شدن کارها ، مجوز ها برای شروع توی فرانسه ، وسط کارها وسط خوشحالی ها ، اینکه چه قدر آروم شد همه چی ، دیگه ددلاین نداریم
یه پیشنهاد ، چشمک زنان به سمتمون اومد،با ددلاین ، بلژیک بود.
ددلاین نزدیک ، که آرامش جان بسته برو
موجیم که آسودگی عدم ماست.
سوم:
5 ساله بودم ، مهدی برادر بزرگترم میرفت مدرسه، اول دبستان بود.
با مادرم ، تنها بودم خیلی اوقات ، با وسیله های مادرم ور میرفتم مخصوصا وسایل خیاطی ، که پیچیده ترین وسیله زندگی بود، چرخ خیاطی شیر نشان.
سوپر کامپیوتر اون موقع.
و آرزوی من دیدن لحظه عوض کردن قرقره ، نخ کردن سوزن چرخ خیاطی و نخ پیچیدن دور ماسوره که فقط میدونستم بعضی اوقات نصیب من خواهد شد.
از بی حوصلگی ، مینشستم با قیچی بازی میکردم ، قیچی رو میزدم به هم ، هی پشت سر هم ،
مادرم اما با حوصله ، چشم هاش رو میاورد بالای عینک که هیچ وقت دوست نداشت بزنه ، و میگفت پسر گلم دعوا میشه ، قیچی رو بهم نزن ،
من : ها یعنی چی تو کوچه دعوا میشه ؟ من این رو به هم بزنم؟ این صدا به این قشنگی.
دوباره قیچی رو به هم میزدم.
مادرم : نکن عزیز جان دعوا میشه ...
من : محکم تر و سریعتر ، تغ تع تغ تغ
مادرم ، شتلق زد توی گوشم ، و صدای تغ تغ تبدیل به صدای سووووت کش دار توی گوشم شد ، ولی فقط من می شندیمش.
مادرم گفت دیدی عزیزم دعوا شد ، دیدی من گفتم دعوا میشه ، مادر ها همه چی میدونن ،مادر هاپیشگویی میکنن.
ما فرار میکنیم ، حال آنکه می دویم به سویت.