بازار سازی در کارآفرینی
نوجوان که بودم از آنجایی که همیشه عاشق تکنولوژی بودم برادرم را مجاب کردم که ساعت مچی برند سیتیزن با فنآوری اکودرایو بخرد
فروشگاه اینترنتی مثل امروز در دسترس نبود و ما مجبور شدیم چندین مغازه که معروفتر بودن سر بزنیم
فاصله مغازها هم شاید 2 یا 3 کیلومتر از هم بود
مغازه اول را سر زدیم از بازار موبایل فروش ها رد شدیم ، تا به مغازه بعدی برسیم
فروشنده مسن بود و تاریخ شفاهی ساعت فروشی در تهران ، با او همصحبت که شدیم گفتیم پدرم در بازارچه معروف چند خیابان بالاتر مغازه دارد و انگار دردش تازه شده باشد علت عقب افتادگی کسب و کار خودش را در آن زمان نبود بازار برای صنعت خودش بیان کرد
صحبتش دقیقا این بود که ، اولین کسانی که فروش دم غروب ( سر چراغی ) را در تهران آغاز کردند بعد از آمدن برق به خیابان ها همین میوه فروش ها بودند ، چند تا از آنها تصمیم گرفتن لامپ بزرگ تهیه کنند ، یواش یواش آجیل فروش ها بهشون پیوستند و برای مردم بیرون رفتن در آخر شب و خرید کردن تبدیل به یک فرهنگ و سرگمی شد
از پدرم که میپرسیدم به شوخی میگفت ، هر کاسبی که آخر شب خسته از کار بود ، میوه فروش ها رو لعنت میکرد چون این مدل کسب و کار در این ساعت شب رو اونها باب کرده بودند
حرف فروشنده دید جدیدی رو به من داد ، اینکه اگر ما ساعت فروش ها باهم اینهمه جدال نمیکردیم و حاضر بودیم کنار هم مغازه داشته باشیم نه تنها فروش ما کم نمیشد ، حتی بیشتر هم میشد
اینکه یک نفر که یک بودجه محدودی برای یک سری وسایل دارد مثل موبایل ساعت یا چیزهایی شبیه این ، اگر ساعت نخرد وسیله دیگه ایی خواهد خرید شاید یک هدفون جدید ، شاید یک ادکلن و شاید هم یک پخش کننده موسیقی ( بله اونموقع خیلی مد بود )
صحبت اینجاست که ما رقیب یکدیگر نیستیم؛ ما در کنار هم، رقیب بازار موبایل و دیگر صنایع مشابه هستیم. حقیقت جالب این است که کسی که یک بار ساعت خریده، احتمالاً ساعت دوم را بسیار راحتتر میخرد تا کسی که تا به حال ساعتی نخریده است. این یعنی بازارسازی، نه رقابت؛ ما در کنار هم میتوانیم به رشد کل بازار کمک کنیم
اما قبول نکردن و با هم کنار نیامدیم
به قول فرانسوی ها همه به بهشت میخواهند بروند ولی کسب حاضر به ساخت آن نیست
به نظرم این موضوع رو میشود طور دیگر دید
ما در زبان فارسی معادل لغت entreprenur لغت کارآفرین را داریم
که به نظرم این دو اسم کاملا دو چیز مختلف هست
معنی لغوی کلمه لاتین از دو بخش entre +prenur تشکیل شده
در فرانسوی معنای لغت به لغت (بین خریدارن) است ، بله وقتی خریداران موجود باشند حتما میتوان بین آنها قرار گرفت
اما اگر خریداری و یا اصلا زیرساختی وجود نداشت چه؟ باز هم میتوان این وسط ایستاد و پولی به جیب زد ؟
چه کسی باید بازار ابتدایی را بسازد ؟
باز هم لغت شناسی
واژه "کاروانسرا" در فارسی (خانه کسانی که باهم سفر میکنند) به مفهومی اشاره دارد که در مسیر جاده ابریشم شکل گرفت. این مکانها برای آسایش و تسهیل سفر کاروانها ایجاد شدند و محلی برای استراحت کسانی بودند که با هم سفر میکردند. در کنار آن، بازاری نیز شکل میگرفت که واژه "بازار" خود از "آبازار" گرفته شده است، به معنای محلی برای ذخیره و نگهداری مواد غذایی.
به قول شاعر: "انسان، آبادانی است."
در مقابل لغت entrepreneur، در فارسی واژه "کارآفرین" را داریم که از مفهوم "کار" و "آفرینش" میآید و بر ایجاد و ساختن تأکید دارد. اما پرسش اساسی این است:
وقتی چیزی وجود ندارد، چگونه میتوان آن را خلق کرد؟ آنهم کاری که همه با هم باید انجام دهند، مانند قطعات یک پازل که تنها در کنار هم معنا پیدا میکنند.
اینکه چگونه یک نفر به تنهایی میتواند بازاری بسازد، موضوعی جذاب است. اما پیش از آن، پرسش اساسیتری مطرح میشود: چگونه میتوانیم با هم، در کنار یکدیگر، بازاری بسازیم؟
با ورود ساعتهای دیجیتال به بازار، در ابتدا به نظر میرسید دوران ساعتهای قدیمی به پایان خود نزدیک شده است. اما برخلاف این پیشبینی، فعالیتهای مرتبط با ساعتهای دیجیتال، از جمله بازاریابی، نوآوری، و سایر تلاشها، نهتنها به رونق این دسته از ساعتها کمک کرد، بلکه بازار کلی ساعت را نیز به حرکت درآورد. این تلاشها، بیش از هر عامل دیگری، موجب شد تا حتی فروش ساعتسازان قدیمی نیز جان تازهای بگیرد و رونق بیشتری پیدا کند.
و باز هم نتفلکیس رقیب خودش را دیگر سرویس دهندگان ویدیو مثل آمازون یا اپل نمیبنید و به جای آن سونی و کنسول بازی را رقیب میبند
چرا که اوقات فراغت افراد محدود و تعدا سرویسها بسیار
از زاویهای دیگر، جامعه کارآفرین نیز باید با همین نگاه به سرمایهگذاران، بانکها و سایر ذینفعان بنگرد. آنها نیز، جدا از فضای پر استرس کسبوکارهای نوپا، گزینههای جایگزین فراوانی پیش روی خود دارند.
به قول نسیم طالب: اگر به یک سرمایهگذار بگویی «من یک سکه دارم که اگر شیر یا خط بیندازی، ممکن است پولدار شوی»، احتمالاً هیچ سرمایهگذاری جذب نمیشود. اما اگر بگویی «من چند سکه دارم که هرکدام ممکن است جوایز کوچکتری بدهد»، شانس بیشتری برای شروع گفتگو خواهی داشت.در نهایت، همه ما ورقهای یک دست بازی هستیم؛ هر کدام با نقشی متفاوت، اما بخشی از یک جریان واحد. آنچه اهمیت دارد، نه تنها ارزش فردی هر ورق، بلکه هماهنگی و همکاری در جریان بازی است.