tmuanjoman
tmuanjoman
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

انقلاب ایران در پرتو نظریه‌های انقلاب

#آرشیو ۹۸/۱۱/۲۹
ميكائيل كمالی
کارشناس ارشد روابط بین‌‌الملل

◾️انقلاب پدیده‌ای است با قدمتی طولانی. به همین خاطر چرایی و چگونگی آن نیز از دیرباز مورد کاوش و پژوهش بسیار بوده؛ تا جایی که امروزه مجموعه متعدد و متنوعی از علل و نظریه‌های انقلاب در دست است. در این میان، برخی از پژوهشگران نامدار به تفکیک و دسته بندی این نظریه‌های گوناگون و پرشمار مبادرت ورزیده‌اند. یادداشت حاضر به بهانه چهل‌ویکمین سالگرد انقلاب ایران، صرفاً به بیان عناوین (و نه نقد و ارزیابی) برخی از مهم‌ترین و مشهورترین دسته‌بندی‌های نظریه‌های انقلاب، و سپس نظریه‌های مربوط به انقلاب ایران می‌پردازد. روشن است که فهم علل و روند انقلاب‌ها (و همین‌طور فهم و ارزیابی نظریه‌های انقلاب) خود نیازمند مطالعات و پژوهش‌های گسترده است. مطالعه این نظریه‌ها برای علاقمندانی که در پی دلایل و ریشه‌های انقلاب ایران‌اند می‌تواند بسیار سودمند افتد؛ چرا که در پرتو این نظریه‌هاست که می‌توان به دیدگاهی علمی، دقیق‌تر و سنجیده‌تر در این خصوص دست یافت.

دسته‌بندی «تدا اسکاچپول»، «جک گلدستون»، «راد آیا» و «استن تیلور»، نمونه‌هایی از برجسته‌ترین دسته‌بندی‌های نظریه‌های انقلاب در این حوزه مطالعاتی است. تدا اسکاچپول نظریه‌های معاصر انقلاب را به طور کلی در چهار دسته تقسیم‌بندی کرده است: ۱- نظریه‌های مارکسیستی ۲- نظریه‌های روانشناختی توده‌ای ۳- نظریه‌های ارزشی که انقلاب را پاسخ خشونت بار جنبش‌های عقیدتی به نابرابری‌های اجتماعی می‌دانند. و ۴- نظریه‌های منازعه سیاسی. جک گلدستون نیز در قالبی دیگر، نظریه‌های انقلاب در قرن بیستم را بر مبنای نسل و زمان در سه دسته جای می‌دهد. نظریه‌های نسل اول، که تقریباً تا سال ۱۹۴۰ میلادی را دربر می‌گیرد. نظیر نوشته‌های سورکین، برینتون، لبون و... که تمرکز آن بیشتر بر توصیف فرآیند و برخی نشانه‌های موقعیت انقلابی است، و نه تلاشی در جهت تبیین نظری پدیده انقلاب. نظریه‌های نسل دوم، که دوره بین سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۵ میلادی را شامل می‌شود. مانند نوشته‌های جیمز دیویس، چالمرز جانسون و چارلز تیلی و...که بر مبنای روانشناسی، جامعه شناسی و علوم سیاسی بنا شده و با دور شدن از حالت توصیفی، فقدان شالوده نظری در آنها تا حدودی رفع می‌شود و نسل سوم نظریه‌ها که از اواسط دهه ۱۹۷۰ شکل می‌گیرد، مانند نوشته‌های آیزنشتات و اسکاچپول و... که معتقدند برای وقوع انقلاب باید شرایط ساختاری ویژه‌ای مقدم بر فشارها و تحولات اجتماعی و بین‌المللی وجود داشته باشد. یکی دیگر از دسته‌بندی‌های مشهور از سوی استن تیلور (بر مبنای رهیافت علمی) صورت گرفته که نظریه‌های وقوع انقلاب را به چهار گروه جامعه شناختی، روانشناختی، اقتصادی و سیاسی تفکیک می‌کند. در نظریه‌های جامعه‌شناختی، تأکید اصلی روی عوامل جامعه‌شناختی مانند طبقات، قشربندی‌ها و نظام اجتماعی است؛ مانند نظریه کارکردگرا-ساختاری چالمرز جانسون. در نظریه‌های روانشناختی، این تأکید روی عوامل روانشناسی مانند شخصیت افراد و محتوای روانی جامعه و موضوعاتی مانند افزایش انتظارات و احساس محرومیت است. مثل نظریه (منحنی جی) جیمز دیویس و نظریه محرومیت نسبی تد رابرت‌گر. در نظریه‌های اقتصادی، اقتصاد زیربنا گرفته می‌شود، یا آنگونه که مارکسیست‌ها معتقدند اقتصاد عامل کلیدی و اصلی است و بالاخره در نظریه‌های سیاسی، تأکید اصلی در رخداد انقلاب بر عامل سیاسی نهاده شده است؛ مانند نظریه توسعه نامتوازن ساموئل هانتینگتون و نظریه بسیج منابع چارلز تیلی. دسته‌بند جالب توجه دیگری نیز متعلق به «راد آیا» است که نظریه‌های انقلاب را در سه الگوی سیاسی، توطئه و آتشفشان دسته‌بندی می‌کند.

موارد زیر نیز پاره‌ای از مشهورترین نظریه‌های انقلاب بوده که مورد توجه علاقمندان و پژوهشگران این حوزه است: نظریه متعلق به مارکس (زیربنای اقتصادی)، کرین برینتون (یکنواختی‌های آزمایشی)، جیمز دیویس (منحنی جی)، تد رابرت گر (محرومیت نسبی)، چالمرز جانسون (رکود قدرت)، ساموئل هانتیگتون (توسعه نامتوازن)، تدا اسکاچپول (جبر ساختاری و بین المللی)، چارلز تیلی (بسیج منابع).

گفتنی است وقوع پدیده‌های اجتماعی (همچون انقلاب) را به دلیل ماهیت و پیچیدگی آن نمی‌توان به تک علت‌ها واگذار کرد. برای رخداد پیچیده‌ای چون انقلاب، بدیهی است که هرگونه تحلیل تک علتی، تقلیل‌گرایانه، ایدئولوژیک و نسنجیده است. گاهی پیش‌نگری‌ها و پیش‌داوری‌ها مانع از تبیین منطقی و واقع‌بینانه انقلاب ایران می‌شود. وقوع انقلاب را نیز نمی‌توان صرفاً به انقلابیون فروکاست. انقلابیون یکی از عوامل انقلاب‌اند. بدین ترتیب، انقلاب را با شبکه‌ای از علل و متغیرها می‌توان تبیین کرد. با این همه، دیدگاه‌ها و نظریه‌های مربوط به انقلاب ایران را می‌توان در پنج دسته جای داد:

الف) نظریه توطئه: که طیفی از سلطنت‌طلب‌ها تا مارکسیست‌ها را در شمار طرفدارن خود جای می‌دهد. به صورتی که برخی‌شان معتقدند غرب به دلیل نقش کلیدی شاه در افزایش قیمت نفت اوپک در نیمه اول دهه ۵۰، مقدمات سقوط او را فراهم آورد. همچنین توسعه شتابان اقتصادی و صنعتی شدن ایران در اواخر حکومت پهلوی، پس از برانگیختن حسادت و نگرانی غربی‌ها از ورود محصولات صنعتی، معدنی و کشاورزی ایران به بازارهای بین‌المللی، موجب طراحی توطئه علیه شاه شده است. گفتنی است شاه در کتاب «پاسخ به تاریخ» به هر دو دیدگاه فوق اشاره می‌کند. پاره‌ای دیگر، انگیزه غرب برای سقوط شاه را توان نظامی رو به افزایش ایران و هراس از طرح‌های بلندپروازانه شاه می‌دانند. همچنین از دیدگاه برخی مارکسیست‌های ایرانی، تضادهای درونی رژیم شاه، شرایط ذهنی و عینی یک انقلاب کمونیستی را فراهم آورده بود، اما دخالت و توطئه امپریالیسم آمریکا، انقلاب اسلامی را پدید آورد، تا از تولد یک انقلاب کمونیستی و ظهور جنبش‌های انقلابی کارگری جلوگیری کند.

ب) نظریه اقتصاد: پیشینه نظری تأثیر اقتصاد در انقلاب‌ها با جامعه شناسی مارکسیستی آغاز می‌شود. به نظر مارکس انقلاب‌ها محصول تعارض طبقاتی‌اند. از آنجا که منافع طبقه پرولتاریا با منافع طبقه بورژوا تعارض دارد، انقلاب‌ها در جوامع مدرن گریزناپذیرند. طرفداران نظریه اقتصاد، محرومیت و تنگناهای اقتصادی طبقات فرودست در ایران را از مهم‌ترین دلایل انقلاب برمی‌شمارند. گروه‌ها و تشکیلات چپ در ایران نظیر حزب توده و حزب کارگران سوسیالیست، تورم و وخامت اوضاع اقتصادی ایران (که معلول بحران سرمایه‌داری جهانی می‌دانستند)، را عامل اصلی انقلاب در ایران قلمداد می‌کردند.

پ) نظریه مدرنیزاسیون (توسعه نامتوازن): این دسته بر این باورند که مدرنیزه کردن ایران توسط شاه از دهه ۴۰ به بعد، به دلیل شتابزدگی و عدم سازگاری با فرهنگ سنتی جامعه، تعارضاتی در پی داشت که اسباب تغییر رژیم را فراهم آورد. این نظریه که عمدتاً از سوی نویسندگان و پژوهشگران غربی ارائه شده در کتاب «ریشه‌های انقلاب ایران» اثر نیکی کدی به خوبی مشاهده می‌شود. وی معتقد است، گروهای مذهبی و سنتی‌تر جامعه ایران، مخالف برنامه‌های مدرنیزاسیون مورد نظر شاه بودند، که انباشت این مخالفت‌ها به انفجار و انقلاب انجامید. تدا اسکاچپول (نیز هر چند به اسلام‌زدایی و استبداد شاه اشاره می‌کند اما) انقلاب را نتیجه رشد سریع و روبنایی اقتصاد و هم‌زمان افول توسعه سیاسی می‌داند. همایون کاتوزیان نیز در کتاب «اقتصاد سیاسی ایران»، پیشرفت‌های زمان پهلوی را «شبه تجدد» یا «شبه مدرنیسم» می‌داند که اشاره‌ای به توسعه ناهمگون در این دوره است.

ت) نظریه مذهب: که اسلام‌خواهی مردم و اسلام‌زدایی شاه را عامل اصلی انقلاب ایران می‌پندارد. به باور طرفداران این نظریه، عواملی همچون مدرنیزاسیون و فضای باز سیاسی در سال ۵۶ فقط متغیرهای شتاب دهنده انقلاب به شمار می‌آیند. در بسیاری از آثاری که بعد از انقلاب در ایران منتشر شده، این رهیافت (ایدئولوژیک) حاکم است که می‌توان آن را رهیافتی تک عاملی (و صرفاً مبتنی بر عوامل فرهنگی-ارزشی) برای پدیده پیچیده‌ای چون انقلاب خواند.

ه) نظریه استبداد: این دیدگاه می‌تواند در حوزه نظریه توسعه ناهمگون جای گیرد؛ زیرا طرفداران این نظریه در حالی که پیشرفت‌ها و رشد اقتصادی ایران در زمان شاه را می‌پذیرند، معتقدند ساختار سیاسی و مناسبات قدرت در حکومت شاه اصلاحات و تغییرات لازم را به خود ندید. بنابراین انقلاب ایران حرکتی در راستای توسعه سیاسی بود، که آغاز آن را باید در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ جستجو کرد.

به زعم بسیاری از تحلیلگران، انقلاب ایران نمی‌تواند صرفاً به یک یا دو عامل متکی باشد، بلکه این رویداد نتیجه تلاقی عوامل مختلفی است. برای نمونه، فرد هالیدی در مقاله «انقلاب ایران: توسعه ناموزون و مردم‌گرایی مذهبی»، پنج عامل اصلی را در وقوع انقلاب ایران شناسایی می‌کند: ۱- توسعه ناهماهنگ و پرشتاب اقتصادی سرمایه‌داری ایران، ۲- ضعف سیاسی رژیم شاهنشاهی، ۳- ائتلاف گسترده نیروهای مخالف، ۴- سهم اسلام در بسیج نیروها و ۵- زمینه متغیر و نامعلوم محیط بین‌المللی.

در پایان، ذکر این نکته ضروری است که این یادداشت، برداشتی از کتاب‌ها، مقاله‌ها و پژوهش‌های موجود در حوزه نظریه‌های انقلاب است.

◾️نشریه و پادکست آذر، انجمن اسلامی دانشجویان پیشرو دانشگاه تربیت مدرس

انقلابایراننظریه‌های انقلاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید