۱۳۹۹/۰۲/۲۱
پیام افشاردوست
دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی
◾️مسئول خوابگاه در را باز کرد و گفت: شما هنوز موکت اتاق را عوض نکردهاید؟ گفتم: نه. گفت: باید تا امشب خوابگاه را ترک کنید. از جایم پریدم و گفتم: چی؟ گفت: بخاطر ویروس گفتهاند همه خوابگاهها باید تعطیل شوند. دانشجوها باید برگردند شهرستان یا خانهی اقوامشان. در را بست و رفت.
دویدم وسط هال و گفتم: «بچهها باید خوابگاه را ترک کنیم؟» دو سه نفری اینطرف و آنطرف با غصه نشسته بودند. یکی سرش را بالا آورد و گفت: «احمقها». مثل اسفند روی آتش بالا و پایین میپریدم، : «مگر میشه؟ این خیلی تصمیم احمقانهایه. همه خانوادهها میگیرند، پخش میشه توی کل کشور. کی این تصمیم رو گرفته؟ چرا همچین میکنند؟» بقیه واکنششان مثل من نبود. آرام اما ناامید نشسته بودند. بیشتر اوقات مثل یک دانای کل که گذشته و آینده را میداند میگویند «همینه دیگه». در لیست شماره تلفنهایم دنبال مسئولی میگشتم که بتوانم این تصمیم را تغییر دهم. به محمود صادقی فکر کردم؛ شمارهاش را نداشتم. به چند نفر از معاونین و مدیران دانشگاه زنگ زدم. گفتم این تصمیم احمقانه است، بدون اینکه استدلالی لازم باشد، موافق بودند. قرار شد پیگیری کنند.
دلم آرام نمیگرفت. برگشتم به هال و به یکی از بچهها که چند روزی میشد از رسالهاش در علوم آزمایشگاهی دفاع کرده بود گفتم یک نامه بنویسد و دلیل بیاورد که چرا این تصمیم نادرست است تا همه امضاء کنیم و ببریم پیش رییس. نگاهش را از روی لپتاپی که جلویش باز بود برداشت و به من نگاه سردی کرد. گفت: فکر کردی ایجا سوییسه؟ برگشتم به اتاقم. لباس پوشیدم و آمدم وسط هال داد زدم: من دارم میرم پیش رییس دانشگاه. دوتا از دانشجوهای دکتری ویروسشناسی هم ترغیب شدند که با من بیایند.
وارد دفتر ریاست دانشگاه شدیم. دم در ۷-۸ دانشجو دختر هم ایستاده بودند. منشی داشت با تلفن حرف میزد: «فقط من اینجام. نه تنهام. باشه باشه، حتما؛ توهم همینطور». گوشی را گذاشت و گفت: «شما هم برای ویروس آمدهاید؟» گفتم: «آقا این تصمیم اشتباهه». خودش را با کاغذهای روی میزش سرگرم کرد. انگار او هم احتیاج به استدلال نداشت: «یکی از استادا دیروز اومده بود همین رو میگفت. ولی این بنده خدا هم ... »، از در اتاقش آمد بیرون تا میهمانش را مشایعت کند. در را بست، صاف ایستاد و به ما ۱۰-۱۱ نفر نگاهی انداخت. آشفته بود، تندتند پلک میزد و چشم راستش میپرید. همه منتظر بودیم تا یکطرف اول آغار کند.
- «بفرمایید؟»
گفتم: «آقای دکتر تصمیم گرفتهاید که خوابگاهها را تعطیل کنید و دانشجوها را به خانه بفرستید. به نظر ما این تصمیم معایبش بیشتر از فایدهاش است». توقع نداشت اینقدر آرام و منطقی بحث را مطرح کنیم. تاکید داشت که تصمیم را من نگرفتهام، یک تیم متخصص و حرفهای جوانب مختلف کار را سنجیدهاند و این تصمیم را گرفتهاند؛ همهي ما باید تمکین کنیم. یکی از همراهان من گفت: «آقای دکتر ما دانشجویان۵۰۰۰ نفر هم که باشیم، اگر همه هم بگیرند بر اساس آمار با توجه به سنمان اتفاق بزرگی نمیافتد، در ضمن همه متمرکزیم و اوضاع قابل کنترل است؛ اما فرستادن حتی ۱۰۰ ناقل به شهرها و روستاهایی که امکانات بهداشتی لازم هم ندارند میتواند فاجعه درست کند».
- «این احتمال و اینها که خیلی زیاده همیشه. الآن جمعبندی وزارت بهداشت این بوده».
یکی از دخترها که دیگر طاقتش طاق شده بود با صدایی لرزان گفت: «وزارت بهداشت اشتباه کرده. الآن اگر من ناقل باشم و خانوادهام بگیرند چهکسی جوابگوست؟»
- «خانم شما باید تمهیدات شخصی و فردی را در نظر بگیرد. الآن مساله امنیت ملی مطرحه».
دختر دیگری گفت: الآن قطار و هواپیما هم آلوده است. رفتن خیلی خطرناکه. همون وزارت بهداشت توصیه کرده سفر نکنید. چرا دارید ما رو مجبور میکنید که این کار رو بکنیم؟
دل را به دریا زد.
- «فرض کنیم که همهي استدلالهای شما درست باشد و من قانع بشم که این تصمیم اشتباه است؛ نمیتوانم تمکین نکنم. به من این دستور را دادهاند و من باید انجام بدهم».
دختری داد زد «مگر پادگانه؟»
- «بله؛ پادگانه. وقتی مسالهی امنیت ملی است نمیشود هرکسی خودش اجتهاد کند. گیرم که من متخصص ویروسشناسی باشم و مطمئن شوم این کار اشتباه است، باید انجام دهم اگر نه بینظمی و آشوب به وجود میآید. گفتهاند تعطیل کنید و مسئولیتش هم با آنهاست».
- یکی خندید و گفت: مسئولیت؟ کدوم مسئولیت؟ مسئولیت چهچیزی را تا حالا پذیرفتهاند؟ مسئولیت پرواز 752 را چه کسی پذیرفته؟
فقط نگاه میکرد. در چشمانش تردید دیده میشد؛ از کاری که میکرد مطمئن نبود.
- «پروتکلهای مشخصی وجود دارد. ما بر اساس پروتوکلها رفتار میکنیم».
لبخندی زدم و گفتم: «اشکالی ندارد، ما مجبوریم برویم و میرویم. اما فراموش نکنید که شما در فاجعهای که فردا رخ میدهد سهیمید. این تصمیم اشتباه است، اگر نمیتوانید تغییرش دهید از این سیستمی که دارد فاجعه خلق میکند بیایید بیرون، شما مجری این تصمیم نباشید».
- به توصیهات فکر میکنم.
دیگران باز استدلال آوردند: وسایل حملونقل آلودهاند، پدرم مریض است، نمونههایم در آزمایشگاه خراب میشوند، اینجا دانشگاه تحصیلات تکمیلی است ...، اما بحث تمام شده بود. به آرامی خداحافظی کردم و از جمع بیرون آمدم. پیام نخواندهای روی موبایلم بود، چک کردم: چند دانشگاه در تهران خوابگاهشان را تخلیه کردند.
*
در زمانهای که رخدادهای بزرگ یکی پس از دیگری به وقوع میپیوندند، وضعیتها به سرعت تاریخی میشوند. گزارش بالا، برشی است از یک رویداد بزرگ در تاریخ دانشگاه تربیتمدرس؛ روزی که دانشگاه برای یک ترم تعطیل شد و همهی دانشجویان به خانههایشان فرستاده شدند. اکنون که نزدیک به دو ماه از این رویداد میگذرد نه من و نه احتمالاً هیچیک از افرادی که در گزارش بالا به آنها اشاره شده است، آنگونه که آن روز میاندیشیدیم، نمیاندیشیم. هرکس میتواند قضاوت خود را از اینکه آن تصمیم خاص درست بود یا نه، داشته باشد. اما اهیمت این گزارش در چیز دیگری است. این گزارش بیانگر یک وضعیت خاص در ایرانِ اواخر قرن ۱۴ هجری است. بیانگر بیاعتمادیها و تردیدهایی است که آرامآرام تمام جامعه را فرا میگیرد و میرود که زمینهساز فجایعی بزرگ شود. در این فضای بیاعتمادی و تردید، که طبیعتاً منتهی میشود به هرجومرج، عدهای هستند که با هدف تامین منافع ملی و حفظ نظم، فرمانبرداری پیشه میکنند؛ اینها همانهایی هستند که میتوانند زمینهی بروز خشونتهایی از جنس کشتارِ دستهجمعی را فراهم کنند. شاید تجربههای تاریخی در این عصر حرمان بتواند برای ما آموزههایی داشته باشد. در فیلم هانا آرنت (۲۰۱۲) ساختهی مارگارت فون تروتا، آرنت پس از بازگشت از محاکمهي آیشمن در اورشلیم، خطاب به دانشجویانش میگوید: «ناتوانی در امر تفکر باعث شد تا مردم عادی شرارت را در بزرگترین مقیاس انجام دهند، تا حدی که بیسابقه بود. دانش بیانگر میزان تفکر نیست بلکه قابلیت تشخیص خیر و شر است که اهمیت دارد، تشخیص زیبایی از زشتی. امیدوارم که تفکر به مردم این قدرت را بدهد که در این لحظات حساس، مانع وقوع فجایع بیشتری شوند».
◾️نشریه و پادکست آذر، انجمن اسلامی دانشجویان پیشرو دانشگاه تربیت مدرس