معامله گری هیچوقت بازی بی نقص و عیب نیست و در مقابل معامله گری همیشه بازی احتمالات است، احتمالات اساس ساختار معامله گری را تشکیل می دهد و برنامه معاملاتی خود را بر اساس احتمالات را باید بنویسید. شما باید طراحی هدف معاملات بر اساس احتمالات انجام دهید، نه بر اساس بی نقصی. لذا به عنوان یک معامله گر شما فقط عملگرا هستید و با واقعیات مارکت سر و کار دارید که روی احتمالات می چرخد و نه ایده آل گرا که دنبال یک چیز صد در صد می گردد.
بر اساس تجربیات خانم روس، از هر نه نفر دیده شده که با اینکه می داند مارکت روی احتمالات می چرخد هنوز هم می خواهد سیستم را به گونه ای انجام دهد که صد در صد بی ضرر باشد. این افراد ایده آل گرا ممکن است نخواهند این را بروز بدهند که ما نمی خواهیم با توجه به اینکه ما می خواهیم در نحوه انجام کارها یک استانداردهایی را یاد گرفته اند که غیرواقعی است بیشتر ایده آل است و نه واقعی. این سطح بالای استاندارد که غیرقابل دستیابی است و عملی نیست برای مارکت باعث دردسر و باعث رنج و رحمت این افراد می شود. میزان سود آن ها را کم می کند که این یکی از چیزهای عجیب در مارکتینگ می باشد که ما می توانیم یک کار را بهتر انجام دهیم بدتر خرابش می کنیم.
در اینجا خانم روس چند مثال از معامله گرهایی می آورد که دچار مشکل ایده آل گرا هستند. یکی از معامله گرها که اسم آن جردم است یک سیستم را ساخته بعد از سالها مطالعه و بر اساس کتابها و رکوردهای مختلف و مخلوط کردن فیلترهای مختلف که داده های قدیم را به سیستم خودش داده و به قول خودش یک سیستم تکمیلی می باشد، ولی واقعیت آن این است که با مطالعه روی پارامترهای سیستم حالت انحراف به شمار می رود که داده ها را به سیستم نزدیک کرده و همچنین سیستم تست نشده در مقابل سیستم های آینده معمولاً جواب نمی دهد و دچار شکست می شود و همین اتفاق برای سیستم جردم هم پیش آمده.
نفر دیگر به نام فرد مدت سه سال وقت گذاشته و یک سیستم ترید درست کرده که آماده کار است و به نظر خوب می آید. اول روی کاغذ تریدها را ثبت کرده و بعد با سیستم مجازی کار کرده و دیده ظاهراً جواب می دهد به نظر می آید سالها زحمت و کارش جواب می دهد با اینکه سیستم خوی کار می کند ولی هر باری که فرد می خواهد از آن استفاده کند در دنیای مجازی بدون پول اصلی تردید دارد که می خواهد یک اشتباهی رخ بدهد که سیستم یک اشکالاتی دارد.
بعد هر چه سیستم کار می کند و می خواهد که سیستم آن چقدر خوب است هیجان و اضطراب آن بیشتر می شود به طوری عجیبی حتی وقتی دارد به صورت مجازی کار می کند می ترسد که کسی که از آن استفاده می کند ضررهای بیشتری بدهد به جای اینکه الان خوشحال باشد که یک همچین سیستم خوبی را دارد. فرد به قول ما به عزا نشسته و دچار اضطراب هست که نکند این سیستم جواب ندهد.
به خاطر همین ترس سیستم دارد با پول مجازی کار می کند و جرئت استفاده از آن را ندارد با اینکه جواب ها خیلی مناسب است درست است که با اینکار و ممانعت از استفاده از سیستم با پول اصلی فرد دچار ضرری که در ذهنش است که می خواهد ضرر بدهد نمی شود ولی از طرفی هم درست پولی به دستش نمی آید اگر همینطور بنشیند و بعد با حساب مجازی کار کند.
معامله گر سوم که اسمش پتی هست این به وسیله یک معامله گر بسیار معروفی آموزش دیده به مدت 5/1 سال تا 2 سال و به خوبی این آموزش ها را از این ترید یاد گرفته و حرفه ای شده و حالا زمان آن است که این آزمایش ها را به عمل برساند و واقعا ترید کند و به اصطلاح قدردانی کند از استادش که چقدر این ها را خوب یاد گرفته است؟ وقت آن رسیده است که شروع کند و می داند که چه باید بکند ولی مشکلش این است که نمی تواند شروع کند به انجام ترید و هر موقع که می خواهد شروع کند به انجام ترید تعجب می کند و می ترسد که شروع کند به علت اینکه نمی تواند کاری کند می ترسد که اشتباهی پیش بیاید برای اینکه جلوی آن اشتباه گرفته شود کاری نمی کند و این مثال معروف تکرار می شود که اگر نخواهی هیچ اشتباهی بکنی چیزی یاد نمی گیری و هیچ کاری هم انجام نخواهی داد. پس پتی با این کارس هیچ اشتباهی نخواهد کرد و هیچ پول و پیشرفتی را برای خودش حاصل نخواهد کرد. مشکل این سه معامله گر که خانم روس آنها را بیان کرده یک قسمتی دارد به نام عمل انجام نشده یا یک کار غیرقابل انجام. در اینجا به یک مثال اشاره می کند که آدم هایی که ایده آلیست هستند و بی عیب و نقص هستند دنبال بی عیبی و نقصی در کارشان هستند که می خواهند سنگ تمام در کارشان بگذارند همیشه تلاش می کنند ولی هیچ وقت نمی رسند و اینها در حقیقت هیچوقت قادر نیستند که آن جایگاه خودشان را در جایی که هستند پیدا کنند و همیشه سعی می کنند از آن جایگاه به جای بهتری بروند.
آنها برای خودشان زحمت و مشقات فراوانی درست می کنند تا به جایی برسند که فکر می کنند آنجا جای ایده آلی است و باید به آنجا برسند و وقتی می رسند هنوز احساس نمی کنند که به مقصد رسیده اند.
برای اینکه به هر جایی می رسند می خواهند ایرادی از آن محل یا سیستم یا آن کار بگیرند. اگر آن کار ایرادی نداشت باز به دنبال تلاش و تحقیق هستند. مثل افرادی هستند که طلسم شده اند که اگر کاری را انجام ندهند باز هم محکوم هستند که نتیجه نداده است و تکمیل نشده است. به طور مثال در مورد جردم و پتی هیچکدام به جایگاهی نرسیدند که دوست داشتند به آن برسند. به نظر می رسد آنها قسمتی از مسیر را رفته اند ولی هنوز به مقصد نرسیده اند.
ایده آل گرایی و بی عیب و نقص گرایی آن ها را تا مسافتی پیش برد. با این دید ولی به مقصدی که می خواستند برسند به صورت عملی نرسیده اند. علاقه ای به اینکه فکر کنند در جهت تکامل و سیستم هایی بسازند در مورد اینکه معامله گر خوبی بشوند و سنگ تمام بگذارند کمکشان کرد که شروع کنند و موتور محرکه خوبی برای آنها بود در اول ولی همین یک مانع بزرگی است برای موفقیت در آینده درآمدزا. لذا اگر از مشکل این معامله گرها درس بگیریم، موفق بودن در یک معامله گری به معنای این نیست که بی عیب و نقص باشیم چه خود ما چه سیستم ما. در اینجا یک قسمتی را باز می کند به نام تقریبی و نه دقیق. در اینجا یک مثالی هست از صحبت های جان بول اینجر که اندیکاتور بول اینجر ساخته می گوید که یکی از بزرگترین شیطان های معامله گری این احساس کاذب دقیق بودن و صد در صد بودن است. برای اینکه معامله گری یک پروسه کور و غیرشفافی هست مثل یک روز مه آلود است که می خواهیم در جهان خارج می خواهیم راه خود را پیدا کنیم یک جاده پر از مه که نمی توانیم به صورت شفاف و صد در صد پیچ و خم هایش را ببینیم. شما در معامله گری باید این ایده را قبول کنید که همه چیز به صورت صد در صد قابل سنجش نیست ولی در عین حال باید قدم بزنیم به سمت جلو و راه خود را پیدا کنیم و از حرکت باز نایستیم. به خاطر اینکه جاده مه است و صد در صد دید نداریم. بعد خانم روس می گوید که مارکت از طبقات مختلف و الگوهای مختلف تشکیل شده است که مرتب در حال تغییر است این الگوها هیچوقت خودش را به صورت صد در صد تکرار نمی کند.
لذا اگر منتظر باشیم اگر یک الگویی که فکر می کنیم باید همان جور اتفاق بیفتد تعداد زیادی از تریدهای خوب را باید از دست بدهیم به خاطر اتفاقش لذا برای اینکه جلوی آن را بگیریم باید احتمال یک انعطاف را بهدهیم برای آن الگوها. اگر نزدیک آن الگوها بشویم قبولش کنیم و وارد آن الگوها بشویم، همینطور برای خروج اگر یک هدفی گذاشتیم مثلاً نزدیک آن هدف شد ولی صد در صد به آن نخورد هیچ اشکالی ندارد که اگر بخواهیم پافشاری کنیم و بگوییم که من نمی آیم بیرون و آن تارگت من صد در صد است و باید به آن بخورد.
در مقابل می بینیم که تمام سود از دست رفته جلوی چشمان خودمان در صورتیکه اگر به صورت کاربردی و منطقی نگاه کنیم به صورت عملگرا می بینیم که مارکت برگشته و سیگنال های مخالف می دهد می آییم بیرون و به آن حالت ایده آل گیر نمی کند و باعث می شود خروج مناسب را از دست بدهیم.
طرز تفکر بی عیب و نقص نگریستن و بی عیب و نقص نگاه کردن طوری نیست که وقتی ما به دنیا می آییم آن را به ارث ببریم، بلکه تماما یک چیز اکتسابی است که ما از خانواده و پدر و مادر یا می گیریم و بایستی طوری تربیت شویم که بی نقص باش.د در صورتیکه ذات اصلی انسان این است که یاد می گیرد و رشد می کند و با اشتباه تجربه یاد می گیرد و بالغ می شود و بعد از خانواده، مدرسه این کار را انجام می دهد که فرض کن یک سوال را نمی دانیم و خجالت می کشیم و یک چیز را می دانیم و دستمان را بالا می بریم که نشان بدهیم وقتی برای تست آماده می شویم صد در صد تمام جواب ها درست از آب در بیاید و نمره 20 بگیریم و سیستم آموزشی در تمام دنیا اغلب این باور را به دانش آموز القا می کند که برای یک سوال و مشکل یک جواب صد در صد وجود دارد و یک جواب غلط و یا درست است یا غلط به صورت صد در صد.
وقتی خانواده به بچه کمک می کند در درسش طوری وادار می کند که باید تمام کارهایت را درست انجام بدهی و نمره هایت همیشه بالا باشد و بی عیب و نقص باشی و این به صورت یک عادت در فرد در می آید که برای همه چیز به سمت بی عیب و نقص بودن پیش برود و این کار اگر درست انجام نشود درست نیست و بچه یاد می گیرد که یک راه برای نجات باقی است و یک جواب برای یک سوال بیشتر نیست و دقت نمی کند که یک سوال ممکن است صد جواب داشته باشد. مشکل این است و این نحوه برخورد و فشارها در خانواده و مدرسه و دانشگاه و غیره باعث ایجاد اضطراب در فرد می شود و یک واکنش دیگر در فرد می تواند فرار از انجام باشد. می داند که نمی تواند آن را به صورت صد در صد انجام بدهد و غیر از صد در صد، غیرقابل قبول است. دانش آموز به سمت فرار می رود که به شکل تنبلی یا عدم علاقه خودش را نشان می دهد.
با این سیستم آموزش و تربیتی آن بچه حس کنجکاوی اش از بین می رود و بایستی با علاقه و کنجکاوی آن کار را یاد بگیرد و اگر سیستم خانواده و آموزش طوری بود که بچه را به طوری هدایت و تشویق بکند و آزاد بگذارد که با تجربه خودش و آزمایش و ایجاد اعتماد کم کم چیزهایی را یاد بگیرد و اشاره می کند که خود خانواده و اجتماع هم نقش دارند که بچه را ایده آلیست بار بیاورند و داستان از کوچکی شروع می شود که بچه خوب من همه چیزش خوب است و اصلاً اشتباه نمی کند و همه کارهایش را درست انجام می دهد تا می رسد به سن بالا و جامعه هم همان چیزها را از فرد می خواهد و معمولاً به بچه های خانواده در کودکی فعالیت بیش از حد می دهیم. مثلاً به بچه کارهایی می دهیم و انتظاراتی از او داریم که از یک بزرگسال داریم در صورتیکه یک بچه توانایی ندارد و تمام این انتظارات بالا باعث می شود که فرد آدم خشن و بیش از حد جدی باربیاید و این فرد احساس می کند که در تمام موارد باید وجود خودش را ثابت کند که باید یک کار فوق العاده انجام بدهد.
خانم روس می گوید شروع حالت ایده آلیست به این صورت است که از خانواده شروع می شود با انتظارات و نکوهش های سخت که اعمال می شود. بعد برای آنکه خود بچه از این نکوهش ها در امان بماند یک نکوهش که در درون خود درست می کند که تمام اعمال و رفتارهای خود را تحت مراقبت کند و بازرسی کند.
برای اینکه تمام مقرراتی که پدر و مادر در خارج درست کرده اند در امان بماند. با ایجاد منتقد درون می خواهند که آن نکوهشگر داخلی در امان بماند ولی درست در داخل خودشان این صدای منتقد را ایجاد کرده اند. بعد این صدای منتقد مرتب به صورت جزئی از خودش در جریان است. در طول روز که کارهایشان را مطابق مقررات زیر نظر دارد و چیزهای که به او گفته درست است حتماً آنها را به آن صورت انجام دهد و هیچوقت به آن فکر نمی کند که آن صدای درون که آن ها را نقد می کنند درست نیست.
نتیجه ای که آن فرد می گیرد ولی این را دقت نمی کنند و این صدای انتقادگر درون قابلیت های این افراد را به شدت محدود می کند از اینکه یک چیز جدید را می خواهد شروع کند و ریسک پذیری آن ها کم می شود و قابلیت چیزهایی که حتی خودشان درست کرده اند را می ترسند به کار ببرند.
کلاً سیستم عادلانه ای نیست به خاطر استانداردهایی که یک فرد دیگر آن را تهیه کرده و گفته که این کارها را باید صد در صد و بدون هیچ گونه کم و کاست اجرا کنی.
همچنین این صدای درون بر اساس آن استانداردهای در درون ایجاد شده و این به خاطر این است که روح انسان آزاده است و نمی خواهد تبعیت کند از چیزهایی که دیگران برای او درست کرده اند و این فرد به شدت درون خود احساس خستگی می کند که این احساس به صورت خشم بروز می کند و این منشا خشم است. از طرفی دیگر افرادی که ایده آل بار آمده اند سعی می کنند همه چیز را با استانداردهای بالایی که یاد گرفته اند انجام دهند و لذا این افراد حتی وقتی با بچه های خودشان هم رو به رو می شوند همین انتظارات شدید را از بقیه هم دارند که آن افراد با آن استانداردهای شدید کار بکند و طبق عالی بودن رفتار کنند. از دید آنها این است که رفتار آنها فقط درست است.
لذا وقتی با افراد دیگر مواجه می شوند که نمی خواهند با استانداردهای آنها کار بکنند، این افراد سعی می کنند که آن افراد را وادار کنند به کارهایی که راه او را پیش بگیرند برای اینکه اشتباه آنان را جبران کنند به حریم شخصی تجاوز می کنند برای اینکه استانداردهای آنان را تغییر بدهد و از طرف دیگر دچار خشم می شود و از یک طرف دیگر از پدر و مادر و از خودش دچار خشم است که این سیستم را برای او ایجاد کرده اند و از طرف دیگر از دیگران شاکی است که استانداردهای او با بقیه فرق دارد و دیگران به حرف او گوش نمی دهند.
مارکت که روی احتمالات کار می کند لذا قطعی برخوردن کردن با آن چه در طراحی سیستم و چه در اجرا و سطح بالا داشتن خیلی اشتباه فاحشی است که در حقیقت منجر به خستگی معامله گر می شود و هم اینکه حساب او تخلیه می شود از چندین ترید که معامله گری یک عمل دقیق نیست و یک عمل تقریبی و مثل جاده مه آلود می ماند که لازم نیست تا انتهای مسیر را ببینیم همین که جلوی پایمان را ببینیم کافی است که وقتی ریشه یابی می کنیم می بینیم که منشا تمام احساسات خانواده است که از مدرسه، دانشگاه و … می آید و بیشتر بچه ها را طوری بار می آورند که فکر می کنند فقط برای حل مسائل یک راه وجود دارد و باید راه درست را به همان شکل که دیگران می گویند انجام دهند و اگر کاری 70 درصد آن درست باشد کار خوبی نکرده و همه چیز باید صد در صد باشد و این باعث واکنش هایی می شود که ما یک ناظر درونی شدید ایجاد کنیم که او ما را به شدت کنترل می کند قبل از اینکه یک ناظر خارجی از ما ایراد بگیرد و ما را زجر دهد این ناظر داخلی جلوی ما را بگیرد.
ریشه ترس در این است که فرد کاری را که می کند سطح آن پایین باشد و در حد ایده آل نباشد و یا اشتباه باشد و به اندازه کافی خوب نباشد که او می خواهد. لذا فرد که دوست دارد کارش را خوب و درست انجام دهد فکر می کند که اگر من می خواهم آن کار را انجام بدهم باید کارش صد در صد باشد.
چون نوع دیگرش غلط است و کاری که من می خواهم انجام بدهم باید صد در صد درست باشد ولی ما از کجا می دانیم که درست و غلط چیست؟ مثلاً در مارکت. لذا بحث درست و غلط را به آن اشاره می کنند در اینجا یک ضرب المثل آورده اند از دافل وارش که می گوید همه کشف های بزرگ بشریت از علاقه و استمرار در کاری انجام شده که آن فرد کاری را که می کرده به نظرش می آمده که آن کار درست نیست و همه ضد آن بوده اند و لذا در معامله گری چه کسی هست که به او بگوید کار او درست است یا غلط.
لذا معامله گر باید در ذهن خودش را عوض کند و قبول کند که در معاملات هیچ چیز درست و غلطی وجود ندارد و لذا نمی توانیم بگوییم که روش من درست است و بقیه کارشان غلط است. چون به صدها روش مختلف می توانیم کارها را انجام دهیم.
لذا هر سیستم که ما کار می کنیم باید انتظار داشته باشیم که حداقل 40 درصد ضرر و 60 درصد سود و در غیر این صورت که میزان سود و ضرر دست خود ما است غلط است.
احتمالات دست ما نیست و میزان ها دست ماست و راضی بودن به اینکه ضررها مخلوط به بازنده ها باعث می شود که فرد که به همین احتمالات کار می کند راضی باشد و نرود دنبال چیزی که غیرعملی است و صد در صد درست از آب دربیاید. پس همیشه کارها مخلوط هستند با ضرر و سود ولی متدی که انتخاب می کنیم می تواند متد ضرر ده باشد یا سود ده و برای متد سود ده که بخواهیم باید وقت بگذاریم و تحقیقات کنیم مثل فردی است که می خواهد ماشین انتخاب کند قبل از اینکه بخواهد رانندگی کند چند ماشین را امتحان می کند. پس در اینجا خوب وقت می گذارد و چندین ماشین را امتحان می کند و سیستم مناسب خودش را پیدا می کند. به طور مثال ماشین او امن است در تصادفات ضرر زیادی نمی بیند و صدمه به فرد نمی زند و مصرف بنزینش کم است و بعد از اینکه آن ماشین را خرید کار او تمام است و باید سعی کند قوانین رانندگی را به خوبی اجرا کند و از این ماشین استفاده مفید ببرد و همین که درست رانندگی کند و به قوانین احترام بگذارد و تمام تریدها را بگوید.
در اینجا هست که می گوییم معامله گر چه کار درستی باید انجام دهد این است که تمام سیگنال ها را بگیرد برود بعداً می خواهیم سیگنالهای برنده را بگیریم و سیگنال های بازنده را نمی خواهیم چون اینها مخلوط خواهد آمد و روش درست این است که همه اینها را بگیریم.
اشاره می کند به یک معامله گر که همیشه بهترین کار این است که کاری را می توانی انجام دهی وقتی بهترین سعی خود را کرده ای و کار خود را انجام دادی چیزی بهتر از آن نیست.
لذا بهترین کار شما، بهترین کاری است که انجام دادی. از بهترین بهتر وجود ندارد و درست است که ترید تمام شد می توانی برگردی و بگویی می توانستم اینجا وارد شوم قیمت بهتر بود و از آن خارج می شد بهتر بود. ولی اینها همه گذشته است و شما بهترین کار این است که کاری که عمل کردیم بر اساس سیستم خود حال اگر می خواهی نگاهی کنی در سیستمت و در آینده بهتر کنی سیستم خودت را الان که تمام شده ترید یک مسئله و بحث دیگری است و حال نمی توان آن ترید را کاری کرد و خود را بیمه کنیم حال می آییم تریدها را چک می کنیم و روی آن چک می کنیم که خارج از ترید عمل کردیم یا بر اساس ترید عمل کردیم؟ اگر تریدها بر اساس سیستم بود، ما بهترین کار را انجام داده ایم و بهتر از آن نمی توانستیم.
حال چه ضرر دار و چه سود دار، بهتر از آن نمی توانیم. درست است ممکن است یک سال و دو سال دیگر هم خودت و هم سیستمت بهتر بشود ولی الان نمی توانی کاری کنی، همه چیز تمام شده و همه چیز را داری و وقت آن است که از سیستم خود درست استفاده کنی و یاد ایده آل بودن آن نیفتی دنبال سنگ تمام گذاشتن!
در اینجا یک ضرب المثل است که از کارل راجز می آورند که می گوید یک پارادوکس عجیب این است که من خودم را قبول می کنم همانطور که هستم. من می توانم خودم را تغییر بدهم. خانم روس بحث را باز می کند که در فردی ایده آل احساس می کند اگر خودش را آنطور که هست قبول کند و سیستمش را، این باعث شده که استانداردهایش بیاید پایین در حدی که استانداردهای پایین تبدیل به فرد سطح پایین تری شود و این اثر می گذارد روی سطح کاری آن فرد و این واقعیت دارد که زمینه ذهنی ما این گونه کار نمی کند. علت آن این است که هرچه ما بیشتر سعی کنیم که بگوییم که رفتارهای ما غیرقابل قبول است و به استاندارد بالاتری باید برسد راه چاره این است که ما به خودمان تلقین کنیم و بگوییم که من کامل و بدون قید و شرط همانطور که هست قبول میکنم حتی اگر که مثلا مشکل شماره یک را هم دارم. با گفتن این حرف و تکرار آن این به این معنی نیست که من مشکلی که دارم را دوست دارم و می خواهم نگهش دارم. بلکه به این معنی است که خودم که واجب تر و مهمتر هستم را بیشتر قبول دارم نسبت به مشکلی که یک جزء کوچکی از من است. چون مشکل بخش کوچکی از یک پازل است که باید آن را حل کنی و وقتی قبول کردی که من حل میکنم حتی بخاطر مشکل شماره یک و آن مشکل را تعریف کردی، نصف مشکل را حل کردی و باید دنبال راه حل بروی ولی مشکل را بزرگ نکردی جلوش خصیت و خودت بگذاری.
وقتی قبول کردی کار آسان می شود و وقتی قبول نکردی کار سخت می شود. با این حرف ما مشکل ها را قبول نمی کنیم بلکه فقط خودمان را قبول می کنیم. با قبول خود ما شروع می کنیم به پیدا کردن راه حل تا مشکل را حل کنیم. بخاطر بیاورید ما یک مشکل را قبول کردیم مثل اینکه یک غذای خوب به شما تعارف می کنند یا یک غروب زیبای آفتاب را دیده یا یک روز خود در کنار دریاچه را قبول کرده اید به عنوان یک روز استراحت. به یاد بیاورید آن خاطره و لذت قبولی آن تجربه را که چه احساسی می کردید و به چه فکر می کردید. حال با همان دید خودتان را قبول کنید همانطور که هستید و ببینید چه احساسی به شما دست می دهد در لحظه ای که قبول کردید خودتان را و ببینید که خلق و خوی شما را احساساتتان چه تغییری می دهد وقتی که شما خودتان را بی قید و شرط قبول کردید.
بزرگداشت خود ما که سبب ایجاد اعتماد به نفس می شود که اشاره می کند معامله گرهای ایده آلیست همیشه دنبال این می روند که کجای کار ایراد دارد.
ممکن است به نظر خوب بیاید که ما می خواهیم بهترش کنیم ولی درحقیقت تمرکز فردی که دنبال اشتباه می گردد تا آن را درست کند در جای غلطی قرار می گیرد و تمرکز آن فرد روی اشتباه است که یک ضعف به شمار می رود به جای اینکه دنبال این بگردد که کجا قوی است.
وقتی ما روی چیزی تمرکز می کنیم که منفی است و یک چیزی کجایش اشتباه است و آن طرز تفکر و روش منفی ایجاد می کند. لذا خود به خود اعتماد به نفس ما را از بین می برد. نیت ما این بود که یک چیزی را بهتر کنیم ولی چون روی کمبودها تمرکز کردیم اعتماد به نفس و توکل خود را از دست می دهیم.
خانم روس می گوید من به اغلب معامله گرهایم یک تمرینی می دهم که می گویم بروید تهیه کنید از هر چیزی که از آن راضی و سپاسگزار هستید از خودتان، راجع به هر چیزی که هست و این لیست را هر هفته تکرار کنید و به من بدهید و هر هفته سعی کنید لیستتان از هفته قبل بلندتر باشد. از معامله گرهایش می خواهد که در آخر هر روز محاسبه کنند که چه چیز خوبی در آن روز انجام داده اند و می توانند به آن افتخار کنند. در هر روز هر کار خوبی که می کنید به خودتان جایزه بدهید و تشویق کنید. به این ترتیب آن چیز مثبت را در خودتان تقویت می کنید.
یک کار خوبی که می توانیم بکنیم این است که به خاطر بیاورید که از یک فرد قدردانی کرده اید و همان را برای خودتان و از خودتان قدردانی کنید و به خودتان جایزه بدهید. وقتی همان قدردانی را که برای دیگران کردیم برای خودمان انجام دهیم مشاهده می کنیم که چه احساسی به ما دست می دهد و احساس می کنیم که ما یک انسان با ارزشی هستیم و شما باید سعی کنید این تمرینات را هر هفته تا چند سال آینده انجام دهید و با این کار سبب می شود که این کارها، کار را برای شما آسانتر و سهل تر کند و این به صورت یک عادت مفید برای شما در می آید و انسان های ایده آل و پرتوقع به این کار می گویند عبادت. درک نمی کنند که آن را انجام دهند و فکر می کنند چون خودشان مستحق سپاسگزاری و تشکر هستند و یک طرز تفکر غلطی که در آنها است این است که از خودشان قدردانی کنند، آنها دیگر پیشرفتی نمی کنند و پیشرفت های آنها متوقف می شود.
خانم روس می گوید که سالهای زیادی با معامله گرهای مختلف کارکرده است. می گوید کمتر معامله گری پیدا می شود که از اعتماد به نفس که این کار ایجاد می کند ضربه بخورد و برعکس معامله گرهای زیادی که مغرورانه ترید کرده اند و یا بی توجه بوده اند و یا بی احتیاطی ترید می کرده اند اینها باعث شده که از میدان به در بروند و هیچ وقت نشده کسب با اعتماد به نفس ترید کند و موفق نبوده باشد.
این درست نیست که بعضی ها می گویند که ما هیچ کنترلی روی معامله گری خود نداریم. در معاملات ما روی خیلی چیزها کنترل داریم، مثل اینکه ما تصمیم می گیریم چه زمانی وارد مارکت شویم و چه زمانی از آن خارج شویم. ما تصمیم می گیریم چه مارکتی را ترید کنیم و چطور استفاده کنیم. ما هستیم که بروکر خود را انتخاب می کنیم. ما تصمیم می گیریم که چه مقدار خرید کنیم و حد ضرر و سود را ما تعیین می کنیم و تنها چیزی که ما نمی توانیم آن را کنترل کنیم این است که مارکت چه کاری خواهد کرد. معامله گر تمام گرا یا ایده آلیست این برایش کافی نیست و می خواهد روی هر چیزی کنترل داشته باشد و نمی خواهد قبول کند که کنترل جهت مارکت دست آن ها نیست.
لذا برای اینکه آینده را قابل پیش بینی کنند به نفع خودشان و حتماً مطابق میل آنها درست در آید، وقتی می بیند مارکت در جهت آنها نیست، به شدت نگرانی و احساس عدم کنترل به آنها دست می دهد. برای اینکه فکر می کردند بایستی همه چیز مطابق میل آنها پیش برود.
هر چند معامله گری «درصدی» کار می کند و همچنین در معامله گرهایی که سیستمی دارند که درصد برنده شدن آن ها زیاد است، در شک هستند و نمی خواهند تست کنند و ببینند که این سیستم درست کار می کند و نمی کند.
آنها باید از قبل مطمئن شوند که همه چیز 100% درست است. در معامله گری ما مطالعاتمان را با داده های گذشته انجام می دهیم، ولی وقتی ترید عملی می کنیم، باید بیاییم به سمت حال و آینده و ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. لذا خیلی باید برای ما عادی شود که نمی توانیم همه چیز را پیش بینی کنیم و خودمان را آماده کنیم. این ممکن است برای خیلی از معامله گرهایی با این شخصیت، غیرممکن باشد و مهم نیست آن ها چقدر به خودشان بگویند که ما با چیزی که داریم برویم به سمت جلو و ببینیم چه اتفاقی می افتد و با آرامش کارمان را ادامه بدهیم و باز هم آنها نمی توانند با آینده غیرقابل پیش بینی کنار بیایند و فکر می کنند مسئول هستند که آینده را پیش بینی کنند و تمام چیزها باید انجام شود.
یک روش خوب برای مواجهه با اطلاعات و آینده، چه در معامله گری و چه در زندگی، این است که طرز تفکر خودمان را عوض کنیم به سمت یک آدم کنجکاو، به جای یک آدم برحق پیشگو. مثلاً صبح که می خواهیم شروع کنیم به کار، بگوییم چه روز خوبی است و من امروز را که روز خوبی است برای معامله گری انتخاب می کنم و وارد مارکت می شوم ببینم چه اتفاق هیجان انگیز و خوبی خواهد افتاد و من برای اتفاقهایی خوبی که در پیش است …. این طرز فکر را مقایسه کنید با فردی که می گوید «من امیدوارم که همه تصمیم هایم درست از آب دربیاید در امروز» و فرد دیگری که «می گوید من امیدوارم هیچ ترید بازنده ای نداشته باشم». در اینجا اشاره می کند که ما خودمان را در حالت کنجکاوانه قرار می دهیم مثل بچه.
از تریدهای مختلف راه های جدید به سمت ما باز می شود و در ترید برای ما شکارهای مختلف باز خواهد شد. ما دنبال فرصت ها و احتمالاتی می گردیم که در آینده برای ما پیش بیاید. ما می رویم دنبال احتمالات و بر اساس آن فکر می کنیم و ترید را بر اساس آن محاسبات انجام می دهیم تا بتوانیم موفق باشیم و در آمدی از آن کسب کنیم. شما جمله خود را به این شکل شروع کنید که «همیشه من می خواهم……»، «باید بدانم چگونه…..» و جمله خود را ادامه دهید. مثلاً بگویید که «من می خواهم بدانم چگونه معامله گر بهتری شوم» و یا اینکه مثلاً «من می خواهم بدانم که چگونه می توانیم از معامله گری لذت بیشتری ببرم و با تفریح بیشتری آن را انجام دهم». «می خواهم بدانم چطور می توانم نتایج خود را بهبود ببخشم». از این طرز فکر که نشان می دهد فرد فکرش باز است و امیدوار است و کنجکاو است نسبت به آینده باعث می شود فرد از بسته بودن، باز شود و به جهان هستی به دید باز نگاه کند وقتی فرصت های آینده به سویش گشوده می شود.
آدم های ایده آل گرا تمایل دارند به اینکه بیش از حد به سمت جزئیات بروند. وقتی به سمت جزئیات بیش از حد می روند بعد اهمیت کل قضیه در کجاست؟ در صورتیکه کلیات از همه چیز مهم تر است که ماهیت مارکت چه هست برای ما، برای همین آن جزئیات اهمیت کمی دارند و دید ما را تیره می کنند و شفافیتی که ما لازم داریم در معامله گری، از بین می برند. آنها ممکن است که از قبل وارد جزئیات بشوند و تصمیم درستی بگیرند و در زمان حال که می خواهند عمل کنند سریع و می خواهند واکنش نشان بدهند، لازم است که به سرعت تصمیم بگیرند و در جهت تصویر بزرگ این کار را انجام بدهند. لذا برای اینکه از این حال دربیاییم بهتر است که به سمت تصویر بزرگ برویم و اینکه در کجای ترید هستیم و مارکت به چه سمتی هست و از آن برویم به سمت جزئیات و دوباره برگردیم به سمت کلیات و آنها را رصد کنیم بدین ترتیب تصویر درستی داریم از همه چیز از تریدی که وارد آن شدیم.
یک داستان قدیمی از افسانه های هندو می گوید که انسان قدیم از قدرت خویش سوء استفاده کرد و خدایان تصمیم گرفتند مجازاتش کنند و این قدرت را از او بگیرند و جایی پنهان کنند که او نتواند آن را پیدا کند و با خود گفتند که هر کجا که این قدرت را بگذاریم او آن را پیدا خواهد کرد. در اقیانوس و بالای کوه ها و کف دریا هر جایی که بگذاریم انسان با کنجکاوی آن را پیدا می کند.
تنها جایی که به نظرشان رسید که انسان نتواند آن را پیدا کند در عمق وجود خود انسان بود که قدرت را خدایان گذاشتند داخل عمق وجود او و گفتند که این جایی نیست که انسان بتواند نگاه کند و قدرت خود را به دست بیاورد. این داستان از نظر روانشناسی هم صدق می کند و منشأ قدرت داخل خود ما است و همه خوبی ها و بصیرت و شجاعت و لطف و بخشش داخل خود ماست و این دست خود ما است که بیاییم و آن را پیدا کنیم و وقتی پیدا کردیم استفاده کنیم و آن را در راه انجام موفق معاملات در بازار استفاده کنیم و همۀ آن را برای هر هدفی که دوست داشته باشیم استفاده کنیم.
تمرین
1- خودمان را ارزیابی کنیم تا ایرادات ما مشخص شود و با تلقین آن را رفع کنیم. برای این کار یک سری پرسش دارد که:
اینها مجموعه سوالاتی است که باید بروید و جواب اینها را پیدا کنید و ببینید چه پاسخی می دهید و چه رفتاری از شما سر می زند وقتی فهمیدید که طرز فکر قدیم شما چیست آنها را جایگزین کنید با رفتارهای درست. در اینجا لیست رفتارهایی که باید جایگزین کنیم تا جزء وجود ما شود: