Toh?d
Toh?d
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

نبرد من: نوشته ۱۰

نبرد احمقانه من
نبرد احمقانه من

k

۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲

من در اندیشه خود در ماندم
من خودم نادانم
چه رسد تا که شوم عارف تو
New blood joins this Earth
And quickly he's subdued
Through constant pained disgrace
The young boy learns their rules

With time the child draws in
This whipping boy done wrong
Deprived of all his thoughts
The young man struggles on and on, he's known

شب است، درب خانه را آرام می بندد، در کوچه شروع به قدم زدن می کند تا به نقطه ای برسد که احساس آرامش داشته باشد.
نسیم خنک شبانگاهی صورتش را نوازش می کند. و سکوت شهر او را به وجد می آورد، مردم شهر همه در خواب هستند، جنازه هایی که در رستاخیز صبح تهران از تخت خواب آرزوهای خود بلند شده و وارد مسابقه رنج ها می شوند.
صندل هایش کمی پوسیده است، طوری که کف یک لنگه ش شکسته است و هر آن ممکن است از هم گسسته شود. بدون توجه به شکایت هایش از آزار صندل ها، آسمان را جستجو می کند.

او از کودکی مسحور صورت فلکی اوریون (شکارچی) بوده است، دست خود را در موهای بلندش می کشد و آنها را از صورت خود دور می کند تا در آسمان دقیق شود.
در قسمتی از آسمان آن را می یابد. همچنان که نگاهش به آسمان است و جا پای خود را در صندل های پاره ش سفت می کند، از جیب خود سیگار کنت خود را بیرون می کشد و همچنان با نگاهی خیره به اوریون، سیگارش را روشن می کند. اوریون تنها چیزی است که از دوران کودکی ش تا به امروز بدون تغییر باقی مانده است و همیشه در کنارش مانده است.

اوریون تنها چیزی است که چراغ های بی رحم شهر نتوانسته آن را از او بگیرد. اوریون جایی است که او به آنجا تعلق دارد.

ریه هایش را پر از دود می کند و به سمت اوریون رنج هایش را می دمد. صندل هایش را نگاه می کند، به پاهایش؛ و نمی داند چرا رنجور است.

غمی نیست، جز رنج هورمون هایی که برای زیستن در طبیعت تکامل پیدا کرده اند ولی قرار است خود را با زندگی مثلا مدرن وفق دهند.


دوران کودکیزندگی مدرننبرد مناوریون
بیوگرافی شما در صفحه پروفایل نمایش داده می شود!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید