۱ مرداد ۱۴۰۲
زندگی حسرت سیبی است به اندازه عمر
در خزان میوه شیرین محبت به عمل می آید
نبردمن - فصل ۷
لعنت بر معنا!
شاید سقراطی زیستن مرا به این بحران رسانده است. لعنت بر معنا! چرا که بحران وجودی یکی از عوارض اصلی پرسشگری است. می پرسم پس هستم، می فهمم پس هستم! اما خزعبلات دیگر بس است؛ امروز هستم که هستم!
از روبرو می آمد. موهای زیبایش همچون افشره ای پیوسته از رنگ بود. استوار و ثابت، مثل درختانی که در جستجوی روشنایی رو به آسمان دستهایشان را می گسترانند. و رها مثل موج های اقیانوسی مکران که از امتداد بی انتها به ساحل شانه هایش چنگ می زدند.
و نسیم خنکی، عطر دلشینی را به این تصویر اضافه می کرد، و جزئیات بیشتری از این زیبایی را آشکار می ساخت. نمی دانم چه جزئیاتی را، اما آنقدر دلنشین و زیبا بود که یک لحظه مسحور این ایده شدم که او را در آغوش کشم!
حادثه پشت همین ثانیه هاست
پشت دیوار زمان
پیچش حس عمیق ضربان
و خیالی که در آن
حس تنهایی من می پیچید.
حادثه پشت همین ثانیه هاست
بعد این لحظه و آن
بعد یک دم، و سپس بازدمش
از چه آسوده نشستی؟
به چه می اندیشی؟!
شاید این بازدمت حادثه شد
مزه کن طعم نمیدانم را
شک و تردید چه میخواهم؛ یا که نمیخواهم را
حادثه پشت همین ثانیه هاست
پشت دیوار زمان
بعد این لحظه و آن
به چه می اندیشی!
به چه می اندیشی!
نبردمن - مقدمه