۲۳ آبان ۱۴۰۳
در رگ های تو چه جریان دارد؟
وقتی به جهان نگاه می کنم همیشه جریانی هست! جریان هوا در دل بادهای پاییزی، جریان سرما در سوز زمستان، جریان امید در شکوفه های زیبای بهاری و جریان شیرینی در میوه های خوشمزه تابستان! جاده صدا میزند از دور قدم های تو را! اما، پاهایم کو؟!
نایی برای بازگشتن نمانده است چه برسد به رفتن! رویکرد عقبگرد در ذات من نهفته است!
نایی برای رفتن نیست چه برسد به بازگشتن! رویکرد رو به جلو در ذات من نهفته است!
میل(desire)، به چه داری؟ من در اندیشه ها، خود را سرگردان می بینم، من روز ها را ورای جریان خطی زمان، طی می کنم، من به E^2 = X^2 - t^2 معتقدم. چی می گویم؟ کسی حرفهای من را نمی فهمد، کسی جریان مرا نمی داند. جریان تو چیست؟
پیش از آنکه مسیرت را شروع کنی، جریان ها را بشناس، جریان رودها، جریان بادها، جریان ساز ها و جریان آدم ها؛ داستان، مثل آب در رود، مثل باد در هوا؛ جریان دارد! جریان تو چیست؟ به کجا چنین شتابان، گون از نسیم پرسید؟
ساعت ها در زمان جریان دارند و حرفها در دل، اشکها در چشم و خون ها در جگر؛ اندوهگین نباش که در رگهای تو آنچه در جستجوی آنی جریان دارد! مثل پیرمرد ها حرف میزنم! من در تمام عمر تلاشم جریان شناسی بوده است و دریغا که هنوز جریان خود را کشف نکرده ام، جریان ساختنی نیست، جریان کشف کردنی است، چه می گویم؟ من به جبر اعتقاد ندارم، اما این نادانی بشر است که کلمه «کشف» با «ساختن» جایگزین می شود.
عجیب است، عجیب.
حتی سنگ ها هم جریان دارند و حیف که توانایی جریان شناسی خود را ندارند. و در این میان آدمی این توانایی را دارد ولی باز تلاشی برای کشفش نمی کند. چقدر از سنگ کمتریم! بگذارید ارزش داوری کنم که تفاوت جهل و حماقت در این است.