چهار سالی میشه که به عنوان یک فریلنسر در حوزه محتوا کار میکنم. بماند که چه شد به سرم زد تا کمی از کار ریموت فاصله بگیرم و به سراغ یه کار دائم بروم( البته شاید یک بار مفصل براتون گفتم)، دروغ نگفته باشم از اول شهریور تا الان که به آخرای مهر نزدیک میشیم من 10 باری مصاحبه رفتم. از شرق به غرب و از شمال به جنوب تهران به اکثر سازمانهای کوچیک و بزرگ برای مصاحبه، سر زدم. نمیدونم شاید تجربه من از این مصاحبهها برای شما عادی باشه شاید هم عجیب ولی براتون تعریف میکنم:
این روزها هر بار که مامانم زنگ میزنه میگه: سلام خوبی؟ چی شد مصاحبه؟ کار پیدا کردی؟ و من مثل همیشه میگم هنوز نه ولی آخر یه جا درست میشه و باز جواب همیشگی مامانم: یعنی تو تهرون به این بزرگی یک کار برای تو پیدا نشد؟! تو دیگه زیادی حساسیت به خرج میدی...
شاید حق با مامانمه و من زیادی حساس شدم آخه همش با خودم میگم این دیگه یک کار تمام وقته قرار بیشترین زمانو با این آدما سپری کنی اصلا میتونی خودتو باهاشون وفق بدی یا نه؟ میتونی تو اون فضا رشد کنی یا فقط قراره پول دربیاریو مثل یک ربات کار کنی؟!
جالبه برام نود درصد شرکتهایی که رفتم بیزنسهایی بودن که واسه خودشون اسم و رسمی داشتن. وقتی وارد اتاق مصاحبه میشدم سوالاتی از جنس استخدام تو گوگل ازم میپرسیدن و بعد کلی از فرهنگ سازمانیشون تعریف میکردن که من تو خیالات خودم حس میکردم وسط سیلیکون ولی و یک عالمه دانشمند قراره بشینم، اما واقعا اینطور نبود...
جالبه وقتی تو اتاق انتظار میشینی کلی خانوم و آقای خوش بر رو دورو برت میبینی، منم که با اعتماد به نفس کم، دائم یا موهای وز شدمو صاف میکردم که قشنگ به نظر بیام، عینکمو تمیز میکردم، یا مانتومو صافو صوف میکردم که مثل اونا خیلی با کلاس به نظر بیام. آخه هر بار که از جلوت رد میشدن با یک نگاه از بالا به پایینی تماشات میکردن که هیچوقت دلیلشو نمیفهمیدم. معذب بودم، خودم نبودم، حس میکردم کار کردن با اینجور آدما فقط یکیو میخواد که خوراک شو آف باشه.
چه رسم غلطی افتاده تو جون استارت آپهای امروزی، اونقدری که کارمندای این جور جاها به مسئله شو آف واقفند یک ذره به خلق ارزش یا اینکه اصلا چرا داری تو همچین جایی کار میکنی و هدفت چیه فکر نمیکنن.
شاید باورتون نشه ولی من افرادی رو دیدم که فقط عاشق گرفتن سلفی با در و دیوار رنگی شرکت و صندلیهای خفن اونجا هستند و عاشق این هستن که ازشون بپرسی کجا کار میکنی، اونوقت حجم زیادی از هوای اطرافو میبره تو گلوش، باد میکنه غبغبو و میگه من با برند فلان کار میکنم، با حقوق کم هم راضی شدن باشن اونجا چون کلاس داره و من باز هم این موضوع رو درک نکردم. خدا هم نکند یک وبیناری، سمیناری، توییتی، یا اکانت باز اینستاگرامی داشته باشد همه جلو آن تعظیم میکنند.، عجیب نیست! حس میکردم اون لحظه شبیه به آلیس تو سرزمین عجایب فرود اومدم و باور کنید اگر دست به سرم نمیکشیدم باورم میشد شاخ درآوردم.
وقتی که میری تو اتاق مصاحبه طرف کلی ازت تعریف میکنه بَه بَه و چَه چَه که تو تا الان کجا بودی؟ بعد که میره سر مباحث مالی میگه ببین شرکت این همه امکانات در اختیارت میزاره تو نباید انتظار حقوق بالا داشته باشی.
حالا از اون طرف من: اوکی باشه ممنون از امکاناتی که مثل منت هنوز نیومده به سرم زدی حالا قراره چیکار بکنم براتون با این حقوق کم و امکانات بی نظیر؟ جالب بود واسم که اکثر شرکتها میگفتن تو فقط قرار نیست اینجا کار محتوا انجام بدی، بلکه باید گرافیک کار باشی، عکاس باشی، ویدئو خلاقانه درست کنی، سوشال مدیا رو بچرخونی و .... که من فکر کنم تو ذهنش به اینم اشاره میکرد که دو سه تا چایی هم اون وسط بریزی بیاری. لابد دیگه؟! آخه با یک دست چند تا هندونه؟!
حالا بحث من این نبود که حقوق کم میدن، من از این ناراحت میشدم که اگر قراره جای یک گرافیست هم کار کنم پس اون آدمی که رفته سالها درسشو خونده و حالا دنباله کار چی میشه؟ چرا من باید جای اونم بگیرم جای یک انیمیت کار، عکاس و هزار آدم دیگه که تخصص دارن تو این زمینه ها رو بگیرم؟!
حرف واسه گفتن زیاده، من نمیدونم شما صاحب بیزنس هستین و یا دارین تو یک بیزنس کار میکنین، حرف من اینه که اگر رفتیمو در و دیوار رنگی و دوچرخه و چیو چی از دکوراسیون شرکت گوگل رو کپی کردیم تو شرکت خودمون، یک مقدار هم اونور قضیه و ارزش آفرینیهای گوگل رو کپی کنیم که حداقل یک منفعتی واسه این جامعه و خودمون داشته باشیم. من یکی که تمام انرژیم در پس این مصاحبهها تحلیل رفت خوش به حال اونایی که به سادگی ساده قبول میکنن...
پ.ن: البته لازمه این مابین بگم شرکتها و استارت آپهای بسیار خوبی هم وجود داشتن که من باهاشون هم کلام شدم و کلی چیزی ازشون یادگرفتم و منو راهنمایی کردن و منظورم از این دردودلها با برخی از بیزنیسها و دوستان کم لطفی بود که فقط دنبال ظاهرسازی میگردن...