سلام سلام سلام
ترنج مینویسه.. از جایی در این کره ی خاکی
این روزا خیلی آرزو میکنم کاش هیچوقت نبودم.. کاش حداقل کمی قبل تر مرده بودم و این روزها رو نمیدیدم. من متعلق به قشری هستم که در هیچ کجا جا نارند. من ملحد مسلمانان و ملای کافران هستم. شاید همین عبارت برای توصیف کافی باشه. توی خانواده به مشکل برخوردم و ترجیح میدم مخالفتم را ابراز نکنم چون حوصله ی حرف های بعدش رو ندارم. همون اوایل اعتراضات چهارتا کلمه حرف زدم و خب نگم چه حرف هایی از یه نفر شنیدم... از کسی که صداش میکنم مامان... حرف هایی که ازشون تعصب و جهل و بی خردی فریاد زده میشد... روزگار غریبی است نازنین.. من هم ساکت نموندم و داد زدم.. فریاد زدم و از حقم دفاع کردم و بعد متهم شدم به مظلوم نمایی و انداختن تقصیرها گردن دیگری که باز مامان صداش میکنم. حرف های خیلی تلخی شنیدم و متاسفانه به قول ضرب المثل معروف " تف سر بالاست" چون با گفتنشون برای دیگران فقط آبروی خودم و خانواده م رو میبرم .. که آی ایها الناس!! من چنین مادر بی فرهنگ و دگم و متعصبی دارم که حق هیچ نظر متفاوتی رو برای اعضای خانواده ش قائل نیست و تو رو به خوردن لقمه ی حروم متهم میکنه...
دیگه از حال و هوای این روزها ترس و نگرانی از جامعه ی دو دسته ی این روزهاست. راستش سرنوشت این مملکت نه اینکه هیچ اهمیتی واسم نداشته باشه، ولی الویت اولم جون خودم و بعد خانوادمه. بارها آرزو کردم کاش زودتر بتونم از این مملکت برم و خب خانواده م هرجور میل خودشون باشه رفتار خواهند کرد. من صرفا میتونم بهشون هشدار بدم.. خصوصا با رفتارهای اخیرشون راستش بخش زیادی از اهمیتشون رو از دست دادن و وابستگیم واقعا کمتر شده.
نوشتن این حرفا حتی اینجا هم حس خوبی نداره...
تفریح این روزهام گشتن دیوار و دیجی کالاست. گاهی هم از دیجی خرید میکنم... خرید هایی که نیاز بهشون ساخته شده نه اینکه واقعا وجود داشته باشه. پول هام رو هدر میدم و گند میزنم به پس اندازم... پس اندازی که پیشاپیش چاله ش رو برای 5 ماه دیگه کندم و میخوام یه دوربین دیجیتال کنون بخرم. احتمالا 200 دی.
بین این همه عذاب وجدان بابت هزینه تراشی های بیخودی یا غیر بیخودی برای جیب بابا نگران هزینه ی ایمپلنت دندونم هم هستم.. خب قضیه اینه که حدود سه ماه پیش یکی از دندون هام به خاطر پوسیدگی شکست و یه دکتر خوب هم ریشه ش رو کشید و حالا منم که هر روز با جای خالی یه دندون هزاربار مواجه میشم و بازم دریا دریا غم توی دلم ریخته میشه که خدایا چرا؟ چرا این دندون های لعنتی اینقدر بیخودی و مزخرفن؟ چرا داروهام گند میزنن به استخوان و دندون؟ چرا من اینقدر بد شانسم؟؟؟؟ و هزارتا چرا و گله و شکایت دیگه.
اینا حرف هایی هستند که نوشتنشون توی دفترخاطرات روزانه خطرناکه و کسی نباید اون ها رو بخونه.
دیگه چی؟؟ پروپوزالم.. توی مرحله ی اصلاحیه گیر افتاده و منم مدام عقب میندازمش و کوتاهی میکنم و شاید یه روزی صبر استادم تموم شد و زد دهانمو سرویس کرد با اینکه خیلی مهربونه و من از اون روز پیشاپیش میترسم... خیلی زیاد میترسم.
به خاطر تشویش و اضطراب اخیر به امان سریال کره ای برگشتم و 21 و 25 ساله رو میبینم. چرا؟ چون نیاز دارم یه نفر بهم انگیزه بده.. و بگه اگه اوضاع الان خوب پیش نمیره.. اگه روزها و احوالات دنیا مطابق میلم پیش نمیره هنوز جای امید هست و میشه امیدوار بود که شاید روزهای بهتری هم بیان.. شاید یه روز تلاش هات نتیجه داد و تو هم موفق شدی.. شاید یه روز حالت خوب شد.. بله دوست عزیز. من نیاز دارم یه نفر بهم بگه قوی باشم و ادامه بدم... که روزها میگذرن و شب میره. من در چاه ناامیدی گیر افتادم و میخوام یه نفر با یه مشعل بیاد بالای سرم، طناب بندازه و من رو نجات بده. هرچند میدونم در واقعیت چنین کسی وجود نداره و من خودم باید کورمال کورمال راه رو پیدا کنم.
ترنج عزیزم. تو داری روزهای سختی رو میگذرونی و حق داری ناامید باشی. حق داری فکرت به جاهای نامربوط بره واز شدت استیصال شب ها از خواب بیدار بشی. ولی لطفا همچنان آدم خوبی باش. خدا رو فراموش نکن و یادت باشه کار درست و غلط، راه درست و غلط چیه. سعی کن به مسیرت ادامه بدی هر چند کم و ازش لذت ببری. تو حتما موفق میشی.