ترنج
ترنج
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

این پست مزخرف است. نخوانید!

خب این هم از سومین شب قدر و من باز هم هیچگونه حس عبادتی ندارم. حتی اگر بشینم به دعا خوندن اونقدر به نظرم کار بی ثمری از جهت بی خلوص بودن هست که قطعا نیمه کاره رهاش میکنم. مثل نمازهای این مدتم.. هیچ توجهی به اصل نماز ندارم و از حفظ آیات و ذکرهایی رو میخونم تا تموم بشه...

این شب ها استعفار نکردم ... چون از بدعهدی خودم آگاهم. نمیدونم در مورد بقیه ی افراد چطوره ولی من خیلی در مورد حالات خودم بااطلاعم. حتی وقتی میگم یه حالی ام و یا حس خوبی ندارم تهه ذهنم علتش رو میدونم و فقط نمیخوام به خودم اعتراف کنم.. که البته مامور نگهبانی تهه ذهنم هست تا اون حقیقت رو بکوبه توی سرم!!! من میدونم الان ناراحتم چون "خواستن" رو حق خودم ندونستم و وقتی سعی کردم بهش غلبه کنم با رد شدن اون مواجه شدم.. هر چند چیزی به کوچکی یه استکان آبجوش نبات!!!! باشه. همین چیز کوچک یه جرقه شد تا تموم دستورهای بعد از اون مامان از طرف من ناعادلانه و بدون انصاف تلقی بشه و من حالا اینقدر عصبی و ناراحت باشم.

مامان این روزها خیلی به من فشار روانی وارد میکنه.. من شیرینی بیشتری نسبت به بقیه ی خانواده نمیخورم و به خاطر مصرف داروها اسکارهای تقریبا زیادی روی صورتم به جا مونده و بارها این مسئله رو به من گوشزد میکنه طوری که به فکرش افتادم یکی از داروهام رو قطع کنم. من به اندازه ی کافی فشار روانی تحمل میکنم.. من بابت اضافه وزن و ریزش مو و خیلی دیگه از ویژگی هام احساس خودکم بینی دارم و اگه مامان ذره ای شرایط رو درک میکرد من اینقدر آزار نمیدیدم. تقصیر من نیست که داروها روی پوستم جواب نداد. تقصیر من نیست که دارو باعث برگشت اضافه وزنم شد یا موهام ریخت! کمبود کلسیم گرفتم و دندون ها و مفاصلم به فنا رفت! دست هام میلرزن و حافظه م به خوبی کار نمیکنه! تقصیر من نیست که به همه ی عوارض دارویی مبتلا میشم!!!

زندگی من هنوز خیلی مجهول و روی هوائه! هنوز نتونستم بفهمم از زندگی چی میخوام و برنامه م برای آینده رسیدن به چه نقطه ایه. این مسائل شاید به نظر ساده بیان ولی بدون دونستن این موارد نمیتونم به ازدواج فکر کنم. روح من هنوز آمادگی شنیدن نه از سمت خانواده ی پسر و رد شدن رو نداره و من قطعا دچار شکست میشم و به شدت اعتماد به نفسم رو از دست میدم.. اتفاقی که ترجیح میدم برام بیفته فقط پسندیدن و پسندیده شدنه!!! چیزی خارج از دکور بودن!!! نمیتونم بشینم توی خونه و منتظر نظر یا تلفن بقیه باشم!!! این من ترجیح میدم توی محیط جامعه با آدم خوبی آشنا بشم و از اون طریق زندگی تشکیل بدم... کاش مامان درک کنه که من آمادگی و روحیه ی لازم برای شنیدن این حرفاش رو ندارم...

امشب هم تصمیمی برای دعا ندارم.. شاید فقط دعای قرآن و شاید اون رو هم نه....

زندگی آزاردهنده س خانوم ترنج!! لطفا شجاع باش و حرف بزن! مخالفت کن! سرکش باش!


پ.ن: یادم باشه نوشته ای در مورد برتری خواهی بدون در نظر گرفتن دیگران بنویسم. اینجا نوشتن داره دلچسب میشه.. خصوصا وقتی میدونم هیچ آشنایی نمیخونه و من واقعا گمنامم.

مزخرفنالهخانوادهآیندهازدواج
گفتا من آن ترنجم..‌ کاندر جهان نگنجم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید