ویرگول
ورودثبت نام
ترنج
ترنجگفتا من آن ترنجم..‌ کاندر جهان نگنجم
ترنج
ترنج
خواندن ۳ دقیقه·۲۵ روز پیش

پس از ۹ ماه

سلام.

از آخرین پست این وبلاگ مدت زیادی میگذره اما من هیچ روزی فراموش نکردم که جایی از این فضای وسیع نت صفحه ای دارم که میتونم داخلش تفت بدم و بنویسم.

روزها دارن پشت سر هم میگذرن. من فرصت کافی برای نوشتن پیدا نمیکنم. روزهایی هم که شاید فرصت باشه حوصله ای برای بازگو کردن وقایع نیست.

تصمیم هایی توی سرم دارم که انجام هیچکدومشون بدون کمک و یاری از خدا امکان پذیر نیست. یعنی محاله.

اینجا راحت مینویسم چون کسی من رو نمیشناسه و برداشتی بهعنوان ریا از صحبت هام نمیشه.

روزهایی که بود که نگران بودم نتونم مهاجرت کنم

روزهایی بود که گفتم خب ! ترنج! این دنیا پر از بالاو پایینه. این دنیا بهش تکیه ای نیست. پس تلاشت رو بکن. شاید تونستی.. شاید هم نتونستی.

و روزی اومد که با خودم گفتم ترنج! مگه خدا نگفته این دنیا لهو و لعبه؟ تو میخوای مهاجرت کنی که چی بشی؟ که بالش زیر سرت نرم تر باشه؟ که موجودی حسابت پر پول تر باشه؟ که دغدغه ی بالا رفتن نرخ ارز رو نداشته باشی؟ که چی؟ میخوا مهاجت و پیشرفت کنی.. علم و توسعه بدی و بشی برده ی علمی یه کشوری که پول میده تا روی سر مردم و فامیل و خانواده ت بمب و موشک بندازن؟ که هر چی داشمندهای خاکت کاشتن رو نابود کنه؟؟ که دلار بشه و بچه های یمن و فلسطین و هزاران خاک دیگه رو بکشه؟

گیرم مهاجرت کردی.. گیرم رفتی و به همه ی اینا رسیدی؟ بعد از چند صباحی که مردی و به سرای باقی رسیدی، چطور میتونی بایستی و بگی توی دنیا برای دنیا جنگیدی؟؟ که فقط به خطر خوراک چرب تر و لذیذتر خودت بودی؟ که فقط به فکر خودت بودی و آسایش و راحتی خودت بودی؟؟ امان نامه ی یزید رو دودستی قبول که هیچ.. خودتو کشتی که بگیریش و چکمه لیسی کردی؟؟ نوشتی و ساختی و کشف کردی و هر کلمه ت شد یه گلوله توی قلب فلسطینی ها و یمنی ها و سوری ها و مردم کشور خودت؟؟؟ هوم ترنج؟ این بود دنیا؟ این بود هدف از زندگی؟ آره؟

پس تصمیم گرفتم بمونم. بمونم و با نیت آخرت، با نیت رسیدن به جایگاهی که شایسته ی مخلوق خداست.. با نیت قرب و نزدیکی تلاش کنم. بجنگم و خسته نشم.. برم جلو و به سختی راه فکر نکنم.

خب من هنوز حتی مسیر جدیدم رو رسما شروع نکردم.

کلیتی از کارهایی که میخوام انجام بدم توی سرم دارم.. شاید در حد چند میلی متر هم بهش نزدیک شده باشم.. اما راه نیفتادم.

سعی میکنم به خدا، پیامبر و ائمه نزدیک بشم. قرآن و دعا میخونم تا از راه اصلی منحرف نشم.. تا دور نشم از جایی که باید بهش برسم. تا اسی دنیا نشم.. اما جسم غرق شده در دنیام خیلی کاررو سخت کرده. اسیر پرخوری و راحت طلبی و تن پروری و خواب آلودگی ام. اسیر سختی نکشیدن و دنیا طلبیدن...

چاره ای نیست جز کمک گرفتن از خدا و چه خوب که چاره ای جز این نیست. باید هر لحظه خدا رو در نظر داشته باشم و آگاهانه قدم بردارم. بدونم که چی میخوام و برای چی اینجام.. باید مطمئن باشم که راهم درسته و هر چیزی جز با این نیت و هدف لهو و لعب و باطله.

اگرکسی این نوشته رو میخونه ازش ممنون میشم برای من دعا کنه تا توی مسیرم پیش برم، منحرف نشم و جا نزنم.

پایان

کردم

۲
۰
ترنج
ترنج
گفتا من آن ترنجم..‌ کاندر جهان نگنجم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید